یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

اشعاری منتخب از مجموعه شعر «مرثیه خاک» احمد شاملو


اشعاری منتخب از مجموعه شعر «مرثیه خاک» احمد شاملو

به جست و جوی تو
بر درگاه ِ کوه می گریم,
در آستانه دریا و علف

مرثیه

به جست و جوی تو

بر درگاه ِ کوه می گریم،

در آستانه دریا و علف.

به جستجوی تو

در معبر بادها می گریم

در چار راه فصول،

در چار چوب شکسته پنجره ئی

که آسمان ابر آلوده را

قابی کهنه می گیرد.

. . . . . . . . . . . .

به انتظار تصویر تو

این دفتر خالی

تاچند

تا چند

ورق خواهد زد؟

***

جریان باد را پذیرفتن

و عشق را

که خواهر مرگ است.-

و جاودانگی

رازش را

با تو درمیان نهاد.

پس به هیئت گنجی در آمدی:

بایسته وآزانگیز

گنجی از آن دست

که تملک خاک را و دیاران را

از این سان

دلپذیر کرده است!

***

نامت سپیده دمی است که بر پیشانی آفتاب می گذرد

- متبرک باد نام تو -

و ما همچنان

دوره می کنیم

شب را و روز را

هنوز را...

هملت

بودن

یا نبودن...

بحث در این نیست

وسوسه این است.

***

شراب ِ زهر آلوده به جام و

شمشیر به زهر آب دیده

در کف دشمن.-

همه چیزی

از پیش

روشن است و حساب شده

و پرده

در لحظه معلوم

فرو خواهد افتاد.

پدرم مگر به باغ جتسمانی خفته بود

که نقش من میراث اعتماد فریبکار اوست

وبستر فریب او

کامگاه عمویم!

[ من این همه را

به ناگهان دریافتم،

با نیم نگاهی

از سر اتفاق

به نظاره گان تماشا]

اگر اعتماد

چون شیطانی دیگر

این قابیل دیگر را

به جتسمانی دیگر

به بی خبری لا لا نگفته بود،-

خدا را

خدا را !

***

چه فریبی اما،

چه فریبی!

که آنکه از پس پرده نیمرنگ ظلمت به تماشا نشسته

از تمامی فاجعه

آگاه است

وغمنامه مرا

پیشاپیش

حرف به حرف

باز می شناسد

***

در پس پرده نیمرنگ تاریکی

چشمها

نظاره درد مرا

سکه ها از سیم وزر پرداخته اند.

تا از طرح آزاد ِ گریستن

در اختلال صدا و تنفس آن کس

که متظاهرانه

در حقیقت به تردید می نگرد

لذتی به کف آرند.

از اینان مدد از چه خواهم، که سرانجام

مرا و عموی مرا

به تساوی

در برابر خویش به کرنش می خوانند،

هرچندرنج ِمن ایشان را ندا در داده باشد که دیگر

کلادیوس

نه نام عــّم

که مفهومی است عام.

و پرده...

در لحظه محتوم...

***

با این همه

از آن زمان که حقیقت

چون روح ِ سرگردان ِ بی آرامی بر من آشکاره شد

و گندِِِ جهان

چون دود مشعلی در صحنه دروغین

منخرین مرا آزرد،

بحثی نه

که وسوسه ئی است این:

بودن

یا

نبودن

تمثیل

در یکی فریاد

زیستن -

[ پرواز ِ عصبانی‌ ِ فـّواره ئی

که خلاصیش از خاک

نیست

و رهائی را

تجربه ئی می کند.]

و شکوهِ مردن

در فواره فریادی -

[زمینت

دیوانه آسا

با خویش می کشد

تا باروری را

دستمایه ئی کند؛

که شهیدان و عاصیان

یارانند

بار آورانند.]

ورنه خاک

از تو

باتلاقی خواهد شد

چون به گونه جوباران ِ حقیر

مرده باشی.

***

فریادی شو تا باران

وگرنه

مرداران!



همچنین مشاهده کنید