سه شنبه, ۱۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 4 February, 2025
مجله ویستا

نبوت و عصمت محمد ص در قرآن


نبوت و عصمت محمد ص در قرآن

دین توحیدی اسلام , برخلاف مسیحیت تحریف شده تثلیثی , خدامحور است نه انسان محور , خدا,عالی تریم کلمه کانونی در دستگاه قرآنی است و هیچ کلمه دیگری از لحاظ رتبه و اهمیت از آن برتر نیست

دین توحیدی اسلام ، برخلاف مسیحیت تحریف شده تثلیثی ، خدامحور است نه انسان محور ، خدا،عالی تریم کلمه کانونی در دستگاه قرآنی است و هیچ کلمه دیگری از لحاظ رتبه و اهمیت از آن برتر نیست . جهان بینی قرآن ، اصولا خدا مرکزی است کاملا طبیعی است که در این دستگاه تصورخدا از بالا بر کل دستگاه فرمانروایی داشته باشد و بر ساخت معناشناختی همه کلمات کلیدی ، به صورتی بسیار عمیق نافذ و موثر افتد .

آن هنگام که صدای قد قتل محمد (ص) در فضای احد پیچید و بدین سان مرگ اسلام را اعلام کرد ، وحی الهی غیرتمندانه بانگ زد که : محمد جز پیامبری نیست که پیش از او هم پیامبرانی بوده اند، آیا اگر او بمیرد یا کشته شود ، باز می گردید؟ و هر کس که بازگردد ، هرگز به خداوند زیانی نمی رساند؛ و زودا که خداوند سپاسگزاران را پاداش دهد. این آیه و آیات نظیر آن، همگی دلالت بر توحیدی و خدامحوری بودن دین آسمانی اسلام دارند. دین که قائم به خداست ، نه انسان ، حتی اگر آن انسان بهترین بنده و اعظم رسولان خدا باشد، چنان که خاتم رسولان نیز مانند یدگرانبها بشر تصویر شده و تنها وجه امتیازش ، نزول وحی به اوست. و وظیفه اش نیز تنها پیام رسانی ، چنان که می فرماید : علیک البلاغ و علینا الحساب و مرگ او هم مانند مرگ دیگر مردمان روی زمین در جایی از قرآن طرحت و شدت آنجا که – مطابق قول مفسران - هیاتی از ثقیف نزد پیامبر اسلام (ص) آمدند و از او خواستند برای آنان حرمی مانند حرم مکه قرار دهد و بگذارد یک سال دیگر لات را پرستش کنند و پس از آن را بشکنند ، تا به خیال خودشان بدین وسیله بر سایر اعراب برتری داشته باشند، وقتی حضرت (ص) سکوت و تردید کردند و نهایتا هم نپذیرفتند ، خطاب آمد که: و بسا نزدیک بود که تو را از آنچه بر تو وحی می کنیم غافل کنند تا چیزی غیر از آن را بر ما بربندی ؛ و آن گاه تو را دوست گیرند.

و اگر گامت را استوار نداشته بودیم ، چه بسا نزدیک بود که اندک گرایشی به آنان بیابی – در آن صورت دو چندان عذاب در زندگی دنیا و دو چندان پس از مرگ به تو می چشاندیم ، آن گاه برای خود در برابر ما یاوری نمی یافتی . گویا وظیفه ابلاغ پیام الهی آنقدر دشوار است که حضرت حق تعالی حتی نسبت به عزیزترین بنده اش می فرماید: و اگر بر ما سخنانی می بست دست راستش را می گرفتیم . پس شاهرگش را قطع می کردیم . این آیات و آیاتی نظیر آیه ۲۱ سوره احزاب و آیه ۶ سوره ممتحنه که پیامبر عزیز (ص) را به عنوان اسوه و سرمشق معرفی می کنند، همگی در پی ارائه چهره انسانی از پیامبر اکرم (ص) هستند که از اصول خدشه ناپذیر قرآن به عنوان آخرین و کامل ترین وحی الهی است . اما نبوت این کامل ترین انسان و خاتمیت او از منظر قرآن امری است مسلم ، چرا که قرآن خود محکم ترین دلیل بر پیامبری رسول اعظم (ص) است .

بعنوان نمونه ، آیات اول تا سوم سوره یس ، آیه ۱۶۶ سوره نسا ، آیه ۴۳ سوره رعد، آیه ۸ سوره احقاف ، آیه ۴۱ سوره مائده ، آیه ۴۰ سوره احزاب و ....

همگی آیاتی هستند که در آنها خداوند شهادت به نبوت و خاتمیت پیامبر عظیمالشان (ص) خود داده است . اما ثبوت شهادت لفظی خدا ، متوقف بر آن است که قرآن کلام خداوند باشد؛ زیرا در این حال است که می توان آیه قرآن را شهادت قولی خداوند دانست : چون معجزه است و اعجاز – بویژه اگر جاوید باشد- شاهد صدق است . (تفسیر موضوعی قرآن کریم ، آیت الله جوادی آملی ، ج ۳، ص۲۹۵ ) دلایل کلامی هم که متکلمان اقامه کردند برای اثبات نبوت نبی اکر م(ص) خلاصه می شود.

اما فلاسفه مسلمان با دلایل عقلی خود در پی تبیین نبوت برآمدند. در واقع به تعبیر زیبای اقبال لاهوری تحقیق در زمینه عقلی در اسلام با شخص پیامبر اکرم (ص) شروع شده است ، چنانکه دعای همیشگی او این بود: پروردگارا ! آگاهی دریافت حقیقت نمایی اشیاء را عطایم کن !

(بازسازی اندیشه دینی در اسلام، اقبال لاهوری ، ص ۳۴) فیلسوفان امکان نبوت را براساس تکامل عقل نظری انسان و اتصال آن به عقل فعال توجیه می کنند. به این بیان که مراتب وجود را از جهان ماده به سوی مجردات اثبات کرده، انسان را در عالی ترین مرحله کمال خود، شایسته آن می دانند که بر حقیقت هستی و نظام حاکم بر آن و خیر و شر و کمال و نقصان موجودات، آگاه شده ، به هدایت جامعه بشری بپردازد و اما ضرورت نبوت را این گونه بیان می کنند که چون مشارکت و همکاری برای وجود و بقای انسان ضروری است و این امر ، خود نیازمند به دادوستد است، پس باید قانون بر این دادوستد حکمفرما باشد و برای قانون و عدالت نیز باید قانونگذار و اجرا کننده عدالت وجود داشته باشد و این شخص ، باید چنان باشد که بتواند با مردم سخن بگوید و آنان را به پذیرفتن قانون وادار سازد. بنابراین ، انسان به این قانونگذار ومجری عدالت ، برای تحقق وجود و بقای نوع خویش ، بیش از اموری که در بقای او ضرورت ندارند، محتاج است .

پس چگونه ممکن است عنایت ازلی که منافع غیرضروری را اقتضاء کرده ، این امر ضروری را که اصل و اساس همه کمالات و سودهاست، اقتضاء نکند و چگونه ممکن است مبدا نخستین و فرشتگان به آن امور غیر ضروری توجیه داشته باشند و از این امر مهم غفلت ورزند.

هم چنین امکان ندارد چیزی که مبدا نخستین دو نظام هستی به آن علم دارد و وجود آن امکان پذیر است و تحقیق برای فراهم آوردن نظام غیر ضروری است، وجود پیدا نکند و اصولا چگونه می توان قانون گذار را موجود ندانست ، در حالی که آنچه متعلق و مبتنی بر وجود اوست ؛ یعنی جامعه انسانی وجود دارد؟ پس باید پیامبری وجود داشته باشد و دارای ویژگی هایی باشد که سایر مردم فاقد آن هستندتا با مشاهده کمالات او که پیامبر را از دیگران ممتاز می سازد، فقدان آنها را در خود ببینند.

پس ، وقتی این انسان وجود داشت، باید قوانین مربوط به زندگی مردم را به فرمان و اذن و وحی خداوند و با فرود آمدن جبرئیل بر وی ، بر آنان عرضه کند .

آنچه آورده شده است، برهان عقل قاصر انسانی است. در حقیقت این خداست که بر هر چیزی برهان و دلیل است، چنان که می فرماید: آیا کافی نیست که پروردگارت بر همه چیز گواه است . و از آنجا که ابتدا همان انتها و آغاز عین انجام است و خداوند فاعل تمام اشیاء ، غایت مخلوقات ، انسان کامل ، برهان بر تمام اشیاء باشد، چنان که فرمود: و تو را گواه براینان آوردیم . و از شواهدی که دلالت بر این مطلب می نماید، آن است که خداوند به هر پیامبری نشانه و برهانی عطا فرمود، ولی نفس پیامبر خاتم (ص) را برهان قرارداد و فرمود: ای مردم به راستی برهانی از سوی پروردگارتان برای شمال نازل شده است و برای شما نوری آشکار فرود فرستاده ایم . زیرا برهان پیامبران در اشیائی غیر نفس خودشان بود،مانند برهان موسی (ص) به تمامه برهان بود.

همانگونه که نفس پیامبر اعظم (ص) تماما برهان و دلیل است، نبوت و امامت و رسالت و ولایت او نیز از همه برتر و و الاتر است و بدینسان ملکه عصت او هم در درجه والاتری قرار دارد. درجه پیامبر برتر ، سبب می شود که در مرتبه پایین تر از اوست، خود را در قیاس با پیامبر فایق فونب بداند، بی آ ن که از او گناه بزرگ یا کوچکی سر زده باشد که حسنات الابرار سیئات المقربین ؛ یعنی پیامبری که خود را در مرتبه ای می نگرد که نسبت به مرتبه پیامبران اولوالعزم ناقص است ، خود را با آنان که کامل ترند می سنجد.

پس عصمت پیامبران هم دارای مراتب است و تشکیک بردار . چنان که قرآن می فرماید: پیامبرانی هستند که بعضی را بر بعضی برتری بخشیده ایم .

اما در قرآن آیاتی به چشم می خورد که ظاهرا با عصمت پیامبر اسلام (ص) منافات دارد؛ از جمله :

آیات ما کتاب آسمانی را به راستی و درستی بر تو نازل کردیم تا به مدد آنچه خداوند به تو باز نموده است، بین مردم داوری کنی و مدافع خیانت پیشگان مباش و از خداوند آمرزش بخواه که خداوند آمرزگار مهربان است .

مفسران گفته اند این آیات در حق طعمه بن ابیرق و در اشاره به داستان او نازل شده که زرهی از کسی دزدیده بود و به نحوی صحنه سازی کرده بود که سرقت را به گردن یک یهودی بی گناه انداخته بود و چون پیامبر (ص) خواستند با حکم به ظواهر امر ، یهودی بی گناه انداخته بود و چون پیامبر(ص) خواستند با حکم به ظواهر امر، یهودی را حد بزنند ،این آیات در برائت او و بیان حق نازشد.

اما شبهه این است کع اگر پیامبر معصوم است ،استغفار و آمرزش طلبی او از رگاه خداوند به چه معناست ؟ ظاهر استغفار ، در جایی معنا می یابد که گناه و لغزشی وجود داشته باشد، چنانکه در آیه ۵۵ سوره غافر و آیه ۱۹ سوره محمد (ص) نیز به پیامبر اسلام (ص) خطاب شده که برای گناهت آمرزش بخواه .

از مفسران شیعه ، شیخ طوسی و ابوالفتح رازی اشکال را به این شکل رفع کرده اند که گفته اند مراد از گناهت ، یعنی گناهان امتت . فخر رازی هم آن را به توبه از ترک اولی و افضل عمل کرده و یا بر آنچه از ایشان پی از نبوت سرزده بود.

اما علامه طباطبایی بیانی دارد که می تواند پاسخ به شبهه استغفار رسول خدا (ص) باشد. ایشان می نویسد : ظاهرا مراد از استغفار ؛ در اینجا این است که پیغمبر (ص) از خدا بخواهد امکان پایمال کردن حقوق دیگران و میل به هوای نفس را که در طبع آدمی نهفته است، از بین ببرد و بیامرزد؛ نه آن که پیامبر مرتکب گناه شده است و از آن استغفار می کند، که در مقام دفع است؛ یعنی از خدا می خواهد که امکان لغزش و میل به هوای نفس را از او بگیرد .

پس معنای آیه این است :طرفدار خائنین مباش و میل به آنان مکن و از خدا بخواه که بر این کار موافقت دارد و میل به دفاع از خیانت خئنین و تسلط هوای نفس را از دل و جان تو برطرف سازد . دلیل این معنی ذیل آیات است که می فرماید: و اگر لطف و رحمت الهی در حق تو نبود ، گروهی از ایشان کوشیده بودند که تو را گمراه کنند و در واقع کسی جز خود را گمراه نکنند و کوچک ترین زیانی به تو نرسانند. این آیه صراحت دارد که خائنین ، هر چند آخرین سعی و کوشش را در تحریک عواطف پیغمبر (ص) به خرج دهند که وی باطل کنند ؛ زیرا پیغمبر (ص) را خدا از خرد ایمن داشته و در امن الهی بسر می برد و خدا او را نگهداری می کند و لذا در حکم دادن ، جور و ظلم روا نمی دارد و اصولا مایل به جور نمی شود و پیروی هوا نمی کند. این موهبت الهی که ما آن را قوه عصمت می نامیم ، یک نوع علم و شعوری است که برخلاف سایر علوم ، هیچ گاه مغلوب هیچ یک از قوای شعوری دیگر نمی شود، بلکه همیشه غالب و قاهر بر آن قواست و آنها را در استخدام خود دارد و لذا پیوسته و بطور دائم ، صاحبش را از گمراهی و خطا باز می دارد. در روایات هم وارد است که پیغمبر و امام دارای روحی است به نام روح القدس که او را از معصیت و خطا، حفظ و نگهداری می کند. این دو آیه به همین روح اشاره دارد و بدینسان روح بخشی از امر خویش به تو وحی کردیم و تو پیش ترنمی دانستی کتاب چیست و ایمان چیست ؟ ولی آن را همچون نوری گرداندیم که هر کس را از بندگان خویش که بخواهیم با آن هدایت می کنیم.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.