جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

زندگی بعد از «کن» هم ادامه دارد


زندگی بعد از «کن» هم ادامه دارد

نگاهی به فیلم «هیولاهای حیات وحش جنوب»

«وان حمام» قطعه زمینی مرطوب در دلتای لوییزیانا، خانه شگفتی‌های بی‌حدوحصر است: تمساح‌ها و گرازهای وحشی، گیاهان و توده‌‌مگس‌های سبز و دست‌های آدم‌های سرسخت که با وجود خطرات موجود حاضر به ترک آنجا نیستند. ولی هیچ موجودی شگفت‌انگیزتر از هاش‌پاپی (با بازی کونژانه والیس) شعرگونه و استثنایی نیست. او در آلونکی با پایه‌های چوبی با پدر ناخوش و لجبازش، وینک (دوایت هنری) زندگی می‌کند. او خود آشپزی و عاشقانه از پرندگان، سگ و خوک تحت سرپرستی‌اش نگهداری می‌کند. او حرف‌های آنها را می‌فهمد: «بیشتر اوقات می‌گویند: «من گشنمه.» یا «باید بروم دستشویی» ولی بعضی اوقات هم به صورت رمز صحبت می‌کند.» هاش‌پاپی همیشه کودک و شش‌ساله است- یک کودک هوشمند پرانرژی که شبیه یک فرشته است و مثل یک «سیبل» (شخصیت‌های غیبگوی مونث اساطیر یونان) بچگانه صحبت می‌کند.

معلم این دختر وظایف او را به روشنی شرح می‌دهد: «رودخانه طغیان می‌کند و وان حمامی باقی نمی‌ماند، فقط یک عالم آب همه جا را فرا می‌گیرد.» و ظهور آخر زمانی آروکز (یک نسل منقرض‌شده از گاوها) را پیش‌بینی می‌کند. هاش‌پاپی با خطر و تراژدی مانوس است. پدرش وقتی عصبانی می‌شد او را به باد کتک می‌گرفت و مادرش هم او را تنها گذاشت و به سوی مرگ شنا کرد. (ولی دختر او را روی صندلی آشپزخانه تصور می‌کند و با او حرف می‌زند.) اگر پدرش چیزی به او آموخته، همانا مقاومت است. او بیدی نیست که با این بادها بلرزد. هاش‌پاپی قول می‌دهد: «من و پدرم همین‌جا می‌مانیم. ما از این خاک برآمده‌ایم و در همین خاک می‌مانیم.» ساکنان وان حمام که طبیعت سرکش‌شان مثل او است یک میهمانی برپا می‌کنند- غذا و آتش‌بازی و موسیقی تا شیطان و کاترینا را بترسانند. از میان خوشگذران‌ها هاش‌پاپی با خوشحالی به سمت ما می‌دود، در حالی که در هر دستش یک فشفشه دارد. موسیقی ویلن به اوج می‌رسد و یک عنوان روی پرده ظاهر می‌شود: «هیولاهای حیات وحش جنوب.» بیشتر تماشاگران جشنواره کن فیلم‌های رسمی را یا با یک تشویق گرم یا با یک تشویق بی‌اشتیاق پاسخ می‌دهند. اما تماشاگران حاضر در نمایش فیلم بن زیتلین از تیتراژ اول فیلم آماده دست‌زدن بودند و تعجبی هم ندارد. یا خیلی جای تعجب دارد.

همان‌طور که حیوانات و مادر گمشده‌اش با هاش‌پاپی صحبت می‌کند، این فیلم مسحور‌کننده هم با کلمات و تصاویر واضح و دیدی منحصر به فرد در سینمای مستقل امروز صحبت می‌کند. فیلم‌های قبلی اینچنین در گذشته دور هستند: خشونت آدوبون (دره‌ای در کالیفرنیا) در فیلم‌های اولیه ترنس مالیک، چندنژادی لطیف «جورج واشنگتن» دیوید گوردون گرین، اختلافات خانوادگی «نهر ایو» کیسی لمون و قبل‌تر از آن «داستان لوییزیانا»ی ۱۹۴۸ رابرت فلاهرتی را حس می‌کنید. «داستان لوییزیانا» از اولین فیلم‌های مستقل است که داستان یک پسر کاجون (اهالی اصیل لوییزیانا) را نقل می‌کند که زندگی‌اش با حفر یک چاه نفت در نزدیک محل زندگی‌اش دگرگون می‌شود.

یک پالایشگاه هم در بارانداز مقابل وان حمام هست، ولی سرزمین هاش‌پاپی از هر چیزی که ساکنان زمین اصلی تمدن می‌گویند به دور هستند. این محل می‌توانست در برزیل یا محل زندگی ساکنان بومی استرالیا باشد و می‌توانست در هر دوره زمانی از قبل از صد سال پیش اتفاق افتاده باشد. ما در مکان افسانه‌ها هستیم، همان‌‌طور که در نمایش یک‌پرده‌ای لوسی آلیبار «خوشمزه و آبدار» نشان داده شد که آلیبار آن را «یک موزیکال با موسیقی بلوگراس درباره عشق و غذای جنوب» توصیف کرده است که او و زیتلین به صورت آزاد فیلم را از این نمایش اقتباس کردند. (هاش‌پاپی و وینکز در نسخه اصلی وجود ندارند.) «هیولاها...» فیلمی دارای یک داستان قدرتمند جلوبرنده نیست ولی صحنه‌ و فضاهای چشمگیری دارد و داستانش را با توجه کنجکاوانه و پرشور یک بچه پیش می‌برد. یک توفان به «وان حمام» ضربه کوبنده‌ای می‌زند؛ بعد از آنکه فرو می‌نشیند، وینک و دخترش از شاسی برعکس‌شده یک خودرو به عنوان قایق استفاده کرده و در ویرانه باقی‌مانده می‌گردند. مسوولان سعی در تخلیه اهالی ولی آنها مقاومت می‌کنند. هاش‌پاپی و بقیه بچه‌ها به یک ‌خانه غوطه‌ور در آب منتقل می‌شوند و البته اوراک‌ها هم خودشان را به دختر کوچک شجاع نشان می‌دهند که او به یکی از آن غول‌های شاخدار و خرناس‌‌‌کش خیره شده و رک و راست می‌گوید: «تو یه جورایی دوست من هستی.»

فیلم بیشتر درباره تلاش هاش‌پاپی برای درست کردن یک خانواده از یک پدر خشن، یک مادر غایب و باغ وحش‌اش در حیاط عقب خانه با استفاده از تخیل بدون حد و مرزش است. مادر یک خاطره تلخ و شیرین برای دختر و وینک است. («پدر گفته مامان آنقدر زیبا بود که وقتی به آشپزخونه می‌آمد لازم نبود که اجاق گاز را روشن کند. (در اینجا با واژه Hot انگلیسی بازی می‌شود) خلق و خوی تند وینک حریف خشم لفظی دخترش نمی‌شود. («من امیدوارم که بمیری! وقتی مردی من سر قبرت می‌یام و یک کیک تولد را تنهایی می‌خورم.») البته وینک که با روپوش بیماران بیمارستان به دور زمینش می‌گردد، به مرگ نزدیک است. وضعیتی که هاش‌پاپی عملگرا برایش برنامه‌ای برای مقابله دارد. («اگر پدرم زود به خانه نرسد، آن‌وقت من باید شروع به خوردن حیواناتم کنم.») دختر ممکن است قدرت عاطفی و فیزیکی خودش را درک نکند. وقتی که وینک عصبانی به او سیلی می‌زند، او به سینه‌اش مشت می‌زند –یک ضربه خوب- و او می‌افتد.

دوباره به بیمارستان می‌رود و وقتی هاش‌پاپی به ملاقاتش می‌آید، متوجه تخت‌های پر از بیماران می‌شود که به سرم‌ها وصل هستند. (می‌گوید: «اینجا وقتی یک حیوان مریض می‌شود، آن را به دیوار میخ می‌کنند.») وینک او را ترک می‌کند- دختر، خانواده را از دست می‌دهد و به سرعت برق دوستان جدیدی پیدا می‌کند- ولی هاش‌پاپی یک داستانگوی مقاوم است. او هومر داستان‌های ادیسه‌وار دریایی خودش است. در آخر او می‌گوید: «من داستانم را برای دانشمندان در آینده ضبط می‌کنم.‌

میلیون‌ها سال بعد وقتی بچه‌ها به مدرسه می‌روند، برایشان می‌گویند که زمانی یک هاش‌پاپی بود و او با پدرش در وان ‌حمام زندگی می‌کرد.»یکی از مایه‌های اعجاب این فیلم خردمندانه و مسحور‌کننده این است که اولین اثر زیتلین، آلیبار، بن ریچاردسون فیلمبردار، کراکت دوب تدوینگر و دن رومر آهنگساز است. (گروه فیلمسازی نیواورلئان خودشان را به دلیل زمین بازی متروکه اسکواش محل کارشان، «کورت ۱۳» معرفی می‌کنند.) بعد از سه سال و نیم در آب نمک خوابیدن، «هیولاهای حیات وحش جنوب» از طریق بازنگری فیلمنامه، نمایش آزمایشی در ساندنس و بازنگری در صحنه بهتر شد؛ هرچند بیشترین تاثیر به دلیل بازیگران بود. بیش از

سه هزار و ۵۰۰ کودک در سنین بین ۱۰ تا ۱۵ سال برای بازی در نقش هاش‌پاپی تست دادند. بعد والیس پنج‌ساله برای تست آمد و زیتلین به خاطر آورد که او «به دنبال یک مبارز می‌گشت. این اصلا به آن شخصیت ربط نداشت ولی کاملا روشن است که روحیه والیس دقیقا روحیه فیلم بود.»

هزاران مانع روبه‌روی گروه فیلمبرداری، چه حرفه‌ای و چه تازه‌کار، قد علم می‌کنند و این چالش‌ها وقتی بازیگران از ستارگان نباشند بیشتر می‌شود. هنری به عنوان وینک، شخصیتی که به خشونت متوسل می‌شود، درد و ریزه‌‌کاری‌های نقش و عشقی که برای یک بچه لجباز که می‌توانست ترکش کند را نشان می‌دهد. ولی والیس گنج واقعی است. او یک موجود دوست‌داشتنی، لاغر و عضلانی است و در هر یک از حالات، ترس‌ها و رویاهای هاش‌پاپی زندگی می‌کند. در سالی که نقش‌ زن‌های قوی بر جشنواره کن سایه انداخته است (ماریون کوتیار در «زنگار و استخوان»، کارا هیوارد در «قلمرو ماه‌خیزان»، مارگارت تیسل در «بهشت: عشق»)، والیس می‌توانست یک نامزد برای جایزه بهترین بازیگر زن جشنواره باشد...

اگر فقط کارش واجد شرایط (بخش مسابقه) بود. «هیولاها...» به یک بخش فرعی به نام «نگاه خاص» تنزل پیدا کرد، با اینکه موفقیت هنری‌اش بالاتر از هر فیلمی که تا به حال دیده‌ایم بود. در جشنواره کن ۱۹۸۹ یک کار اول فیلمساز جایزه بگیر جشنواره ساندنس، استیون سودربرگ جایزه را از دست آلمادوار به در آورد. با این حال اخیرا تعداد کمی از فیلمسازان سینمای مستقل آمریکا در مسابقه شرکت کرده‌اند. («پرشس: براساس رمان «هل دادن» نوشته سفایر»، یک فیلم برنده اسکار که سرآغازی همچون «هیولاها» داشت هم به بخش «نگاه خاص» تنزل پیدا کرد.) برگزارکنندگان جشنواره کن ترجیح می‌دهند که فهرست نامزدهای اصلی پر از فیلمسازان متمایز و قدیمی و پرارزش باشد و آلما دوار اغلب اوقات نامزد جایزه یک عمر فعالیت هنری است. به تازه‌واردان احتیاجی نیست، با کمال تشکر.

پس «هیولاهای حیات‌وحش جنوب» از رقابتی درخور با آلمادوار محروم شد. ولی زندگی بعد از کن ادامه دارد و یک تجربه انسانی فراموش‌نشدنی در انتظار تماشاگران کنار ایالت‌هاست. تاریخ را یادداشت کنید: ۲۷ ژوئن (۷ تیر). سینماروهای آمریکایی در این زمان این توفان بی‌نقص فیلم -و نیروی کوچک طبیعت که همان کونژانه والیس باشد- را می‌بینند.

منبع: تایم

ریچارد کورلیس

ترجمه: رهام سجادی