یکشنبه, ۳۰ دی, ۱۴۰۳ / 19 January, 2025
ماهی
شروعاش سخت است. لباس بیرونی بپوشم با عجله، چراغ را خاموش كنم. در را قفل كرده نكرده و كمی هم با احتیاط، خودم را برسانم به درِ آهنیِ سرپله. مواظب باشم چشمم نیفتد به دریا و آن چراغهای دور. با خودم تكرار كنم. مرتباً.
سفارش كنم سرم را پایین بگیرم. در را باز كنم و از همهٔ پنجاه و دو پله و چند ماه پایین بروم. خوشحال باشم كه هیچكس سرِ راهم نبوده و سؤالی نكرده كه تمركزم بههم بریزد. شب مال خودم باشد. بدون این كه لازم باشد از اتاق بیرون بروم و روز چهارپایهٔ چوبی جمع بنشینم از ترس عقربها كه گاهی پیداشان میشد و روی ماسه بادی دور و اطراف میگذشتند. دیوار كوتاه محوطه نمیتوانست حتی جلو روباهها را بگیرد.
خوبیاش این بود كه من هم میتوانستم از روی همان چهارپایه، همانطور كه نشسته بودم و فقط كمی شرجی آزارم میداد، چراغها را ببینم. میآمد تا روی زبانم و شاید گلویم را هم میچسبد. اما این كه ماه توی آسمان پیدا بود یا نبود، و تقویم قمری و بیشتر از همه باد، پاك اختیار از چراغها میگرفت تردید ندارم اصلاً. میشد همان موقع از آب و تاریكی بیرون آمده باشند و جفتجفت ماهیها را جلو پایشان انداخته باشند نرم.
ازسر، مثل بچه چندروزه یا ملاج نرم و تسلیم، همه را چیده باشند لای یخ و تاصبح بخواهد قایقها و دیوارهای سیمانزدهٔ خیس را برانداز كند هر دو كامیون، پرتاپر، راه افتاده باشند و كارگرها هم ماهی برای ناهارشان آورده باشند سیرسیر. ناز شست زحمت شبانه. میشد هم باد از عصر اشاره كند و همه را بفرستند پایینپایینتر. خودشان هم هیچ وقت نمیفهمیدند چهطور امشب توی تور نیفتادهاند و گوششان گیر نكرده به چشمه تور كه نه راه پس داشته باشند و نه پیش.
برمیگردم داخل و آهسته میروم سراغ یخچال چیزی برمیدارم . از همه سردستتر آب است كه هر وقت میخواهم احتیاط كنم میبینم بیفایده است. حتی یك ذرهاش هم ریختنی نیست. از بندرعباس آمده و از آب گذشته. آب ازآب گذشتهٔ بفهمی نفهمی لبشور. حالا دوباره برمیگردم بالا و باز چراغها و بازتقویم و ماه، عقربها جایی دیگرند.
روباهها قید این چند جفت دمپایی و كفش كهنه را زدهاند و در اطراف ساختمان نوسازی، گمانم مهمانسرایی باشد، میپلكند. یكی دو ساعت دیگر باید باز لباس عوض كنم و چراغها را خاموش كرده نكرده، در را قفل كنم حتماً و بروم از پشت پنجره، ناخدای قایق را صدا بزنم كه بالندرور اداره قایق را بكشد روی ماسهها تا لب آب. چه جزری! لنجها چهقدر دور ایستادهاند و چه راهی آمدهاند جاشوها تا پای برزنت پهن شده و باسكول و دو ماشین یخ پودر.
اگر ماه از اول شب بالا نبوده باشد كه ماهیها را خبر كند، كه مواظب گوشهایشان بوده باشند و مسیرشان را برگردانده باشند یا رفته باشند پایین، پایینتر... چه كامیونهای پری! رد خونابه سرد روی آسفالت و خاكی طولانی، ظهر نشده، مگسها را جمع میكند. زنبورها را هم شاید بكشاند تا وسط جاده.
تا ناخدا بجنبد و خبر كند آماده است، همان اطراف قدم میزنم و همینطور كه هنوز هم هوا كاملاً روشن نشده، یكی دو بار به خودم میگویم حالا كه روی زبانم افتاده است و دارد گلویم را میچسبد بهتر است یك جایی بنویسمش. شروع میكنم. فكر عقربها نمیگذارد.
عباس عبدی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست