جمعه, ۱۵ تیر, ۱۴۰۳ / 5 July, 2024
مجله ویستا

گلزار شهدا


با خودش فکر می کرد که همه توی بهشت زهرا(س) می دونن سرکدوم خاک، کدوم سنگ برن اما...
رفت جلوی قطعه شهیدان گمنام ایستاد. یه عالمه سنگ سفید دید، بدون هیچ عکسی، شعری، حتی نام و نشونی. فقط …

با خودش فکر می کرد که همه توی بهشت زهرا(س) می دونن سرکدوم خاک، کدوم سنگ برن اما...

رفت جلوی قطعه شهیدان گمنام ایستاد. یه عالمه سنگ سفید دید، بدون هیچ عکسی، شعری، حتی نام و نشونی. فقط روی همه اون ها با رنگ سرخ حک شده بود «شهید گمنام» یه گل سرخ دستش بود، نمی دونست روی کدوم سنگ بذاره، نمی دونست کنار کدوم سنگ بنشینه و فاتحه بخونه نمی دونست با اشک هاش سنگ کدوم قبرو بشوره. چادرشو باز کرد، سرشو روی خاک گذاشت. چشمانش شد ابر، اشکاش شد بارون، خودشم شد یک رعد و برق پر سرو صدا به جای سنگ. خاک رو شست. گلش رو گذاشت روی یه سنگ قبر و گفت: من از بابام فقط یه عکس دیدم یه کت و شلوار سفید من از بابام فقط یه سربند دارم که روش نوشته «یازهرا» یه سربند سرخ.

من بابامو ندیدم، من حتی خاک و خون روی تن بابامو ندیدم.

بابام بی نام و نشونه، بی نام و نشون هم رفت. مثل غریبه ها. این گل سرخ رو هدیه می کنم به خون سرخ بابام.

مریم رسول زاده ۱/۱

دبیرستان نیایش۱