جمعه, ۲۹ تیر, ۱۴۰۳ / 19 July, 2024
مجله ویستا

شاعری که وزیر شد


شاعری که وزیر شد

جدای شاعری و سیاست, پژوهش های بهار کمتر مورد توجه قرار گرفته است

استاد بزرگوار محمدتقی ملک‌الشعرای بهار بی‌شک آخرین حلقه‌ زنجیره استوار و دیرینه قصیده فارسی است. یکی از آخرین چهره‌های ممتاز دوره بازگشت ادبی، مردی برخاسته از خراسان و شاید آخرین تکامل‌بخش و کامل‌کننده قصیده خراسانی.

بهار به طور کلی شاعری اجتماعی و سیاسی بود. در استبداد صغیر، محمدعلی‌شاه را با هیمنه‌ای که داشت مورد نکوهش و سرزنش قرار داد، لغو فرمان مشروطه و به توپ‌بستن مجلس شورای ملی را نکوهید و ستارخان و باقرخان (سردار ملی و سالار ملی) را مورد ستایش قرار داد.

وطنیات و اشعار ملی او بسیار شهره‌اند و جاری و متداول در زبان عام و نیازی به تکرار احساس نمی‌شود. مستزاد «کار ایران با خداست» او از این سنخ اشعار است و نیز مستزاد «از ماست که بر ماست» با مطلع:

این دود سیه‌فام که از بام وطن خاست

از ماست که بر ماست

وین شعله سوزان که برآمد ز چپ و راست

از ماست که بر ماست

او در این مستزاد سِر ادوارد گری، وزیر خارجه انگلستان را مورد خطاب قرار داده و به خائنان به منافع ملی ایرانیان حمله می‌کند.

بهار به طور جدی در صحنه سیاست وارد می‌شود و از مشروطه و مشروطه‌خواهان طرفداری کرده، در روزنامه‌ طوس اشعار سیاسی متعددی به چاپ می‌رساند و تا پست وزارت فرهنگ هم پیش می‌رود.

اما او جدای شاعری و سیاست در حوزه پژوهش هم فعالیت‌های چشمگیری داشته است که شاید این وجه از زندگی او کمتر مورد اشاره ادیبان قرار گرفته است، تصحیح عالمانه و استادانه «تاریخ بلعمی» و «تاریخ سیستان» و «مجمل‌التواریخ و‌القصص» و «جوامع‌الحکایات و لوامع‌الروایات» عوفی جزو پژوهش‌های ارزنده ادبی اوست.

بهار سال ۱۳۳۲ قمری چکامه‌ای سرود که نوعی پیش‌بینی آرزومندانه برای آینده و کشور و ملت به شمار می‌رود:

بهارا بهل تا گیاهی برآید

درخشی ز ابر سیاهی برآید

در این تیرگی صبر کن شام غم را

که از دامن شرق ماهی برآید

وطن چاهسار است و بند عزیزان

بمان تا عزیزی ز چاهی برآید

به بیداد و بدخواه امروز سرکن

که فردا به محضر گواهی برآید

قصیده دماوندیه او هم چکامه‌ای استوار، زیبا، فاخر و به یاد‌ماندنی است که جزو وطنیه‌های اوست:

ای دیو سپید پای در بند

ای گنبد گیتی ای دماوند

از سیم به سر یکی کُلَه‌خود

زاهن به میان یکی کمربند

تا چشم بشر نبیندت روی

بنهفته به ابر چهر دلبند

«لزنیه» یکی از آخرین اشعار اوست که بی‌شک جزو شاهکارهای او و قصیده‌های درخشان ادب فارسی است و به تعبیر محمدعلی سپانلو برآمده از آتشفشان دیگری در وجود اوست.

او این قصیده شیوا را بهار سال ۱۳۲۷ شمسی در لزن سوئیس در ایام استراحت استعلاجی خود در مریضخانه مسلولان سروده است:

مه کرد مسخر دره و کوه لزن را

پر کرد ز سیماب روان دشت و دمن را

گیتی به غبار دمه در میغ نهان گشت

گفتی که بِرُفتند به جاروب لزن را

گم شد ز نظر کنگره کوه جنوبی

پوشید ز نظارگی آن وجه حسن را

آن بیشه که چون جعد عروسان حبش بود

افکند به سر مقنعه بُرد یمن را

برف آمد و بر سلسله آلپ کفن دوخت

وامد مه و پوشید به کافور کفن را

من بر زَبَرکوه نشسته به یک کاخ

نظاره‌کنان جلوه‌گه سرو و سمن را

ناگاه یکی ابر رسید از دره ژرف

پوشید سراپای در و دشت و چمن را

و در آخر گوید:

یارب تو نگهبان دل اهل وطن باش

کاُمید بدیشان بود ایران کهن را

اشعار او را به حدود ۳۰ هزار بیت از قصیده، غزل و مثنوی برشمرده‌اند. خود او منتخبی از اشعارش را در حدود ۱۵هزار بیت گرد آورد و به چاپ رساند.

این قصیده او را هم از زمان کودکی به یاد دارم:

هنگام فروردین که رساند ز ما درود

بر مرغزار دیلم و طرف سپیدرود

کز سبزه و بنفشه و گل‌های رنگ‌رنگ

گویی بهشت آمده از آسمان فرود

و این قصیده تصویری بی‌بدیل از این خطه در ذهنم ترسیم کرده بود، ولی وقتی به شمال ایران سفر کردم دیدم تصویری که بهار از شمال ایران کشیده به مراتب از واقعیت آن زیباتر است و دانستم که شاعر می‌تواند معجزه‌گر باشد و بهار یک شاعر معجزه‌گر است.

سیدمحمود سجادی