دوشنبه, ۳۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 May, 2024
مجله ویستا

فایول


فایول

هنری فایول یک مهندس معدن فرانسوی بود که بطور مستقل از جنبش مدیریت علمی آمریکایی , یک تئوری عمومی دربارة مدیریت بازرگانی ارائه نمود

● هنری فایول ( ۱۹۲۵ – ۱۸۴۱ )

هنری فایول یک مهندس معدن فرانسوی بود که بطور مستقل از جنبش مدیریت علمی آمریکایی ، یک تئوری عمومی دربارة مدیریت بازرگانی ارائه نمود. قابل توجه ترین اثروی،کتابی تحت عنوان (( مدیریت عمومی وصنعتی )) بود که در سال ۱۹۲۵ منتشر گردید .

فایول در این کتاب تلاش نمود به طبقه بندی وظایف مدیریت بپردازد . فایول برخلاف تیلور و پیروانش در مدیریت علمی ، پیش از آنکه به مدیریت فرایندهای منفرد بپردازد ، بر وظایف مدیران ارشد تأکید نموده است . ایده های فایول انعطاف پذیرتر از تیلور بوده و نگرش وی به مدیریت دارای جذابیت خاصی می باشد .

فایول در ۲۹جولای سال ۱۸۴۱ در گالاتا محلی در حومة کانستنتینوپل به دنیا آمد . پدرش یک مهندس بود که به منظور ایجاد یک شرکت ذوب آهن برای ریخته گری لوله های توپ به ترکیه نقل مکان کرده بود و بعدها بعنوان سرپرست یک پروژه فرانسوی جهت ساخت پلی بر روی گلدن هورن میان کانستنتینوپل و گالاتا ، منصوب گردید . در سال ۱۸۴۷ خانوادة فایول به فرانسه بازگشتند و او تحصیلات خود را در مدارس والنس و لیون و سپس دانشکدة معدن در سنت اتین به انجام رساند . فایول بلافاصله پس از تحصیلاتش در سن ۱۹ سالگی به استخدام شرکت استخراج معدن بواژو رامبورگ درآمد ، و توسط استفان مونی ، مدیر معدن کامنتری جذب شد . هنگامیکه مونی شریک عمدة بواژو رامبورگ گردید و به پاریس بازگشت ، فایول به سمت مدیریت معدن کامنتری برگزیده شد .

مونی رهبری پویا بود که جلوتر از زمان خود پیش می رفت . وی شرکت بواژو رامبورگ را از یک شرکت سهامی خاص به شرکت سهامی عام تبدیل نمود و نام آنرا به کامنتری – فوقشا مبالت تغییر داد و به توسعه آن پرداخت .

ولی با مرگ مونی در سال ۱۸۸۴ شرکت به دستان یکی از مالکین بنام آناتول لو برون سسوال سپرده شد . در همان ایام بحران شدیدی بر صنایع آهن و فولاد حکمفرما بود و لذا سسوال نتوانست بصورت مؤثری به ادارة شرکت بپردازد . در سال ۱۸۸۸ شرکت در مرز ورشکستگی قرار گرفت و تنها واحد شرکت که عملکردخوبی داشت ، معدن کامنتری بود.سرانجام هنگامیکه سسوال

از سمت خود برکنار گردید ، هیئت مدیره ، فایول را به مدیر عاملی برگزید . از آنجا که وی در ابتدا به عضویت هیئت مدیره منصوب نگردید ، لذا مدیر عاملی او موقتی به نظر می رسید ولی هیئت مدیره ، وی را فراتر از مدیر یک واحد و سزاوار مدیریت عاملی می دانست .

اگر خوب دقت کنیم متوجه می شویم که نگرانی هیئت مدیره از انتصاب یک شخص ۴۷ ساله که هیچ تجربه ای در سطوح عالی مدیریت نداشته و یا آموزشی در این زمینه ندیده است به سمت ریاست یک شرکت بزرگ ، بی مورد نمی باشد ولی فایول ثابت کرد نسبت به وظایفی که بر عهده اش گذاشته شده است زیاد هم نامأنوس نبوده و همانطور که خودش بعدها گفت ، او مدیر بهتری بود تا یک مهندس . اولین اقدام فایول ، ایجاد یک بنیه مالی برای شرکت بود که بدین منظور به جستجوی منابع مالی در مناطق مختلف پرداخت و تعدادی از شرکتهای کوچک که در زمینه استخراج معدن و ریخته گری و فلزات فعالیت داشتند را ادغام نمود و این روند در سال ۱۸۹۲ با به مالکیت درآوردن ماشین آلات نورد آهن و فولاد شرکت دکازویل به نقطة اوج خود رسید و شرکت از آن پس نام خود را به شرکت کامنتری ، فوقشا مبالت ، و دکازویل تغییر داد .

این شرکت در سال ۱۹۰۰ یکی از بزرگترین تولید کنندگان آهن و فولاد در فرانسه بود و یک صنعت ملی و حیاتی برای این کشور به شمار می آمد بویژه از آنجا که در توسعه و نوسازی تسلیحات ارتش فرانسه در سالهای قبل از جنگ جهانی اول نقش اساسی داشت . سرانجام هیئت مدیره ، فایول را برای عضویت در هیئت مدیره شرکتی که دوازده سال مدیریت آنرا بر عهده داشت پذیرفت . در طول دو دهة بعد ، فایول به رهبری شرکتی که دیگر به شکوفایی و ثروت رسیده بود ادامه داد و بعلاوه بسیار علاقه مندبه مسائل مدیریتی گردید بویژه بررسی وجود اصول کلی برای مدیریت، بگونه ای که بتوان آنها را در هیئت مدیره بکار برد . تجارب وی و مشاهداتش از کارهای دیگران نشان داد که چنین اصولی را می توان ایجاد نمود و علاوه بر آن می توان وظایف و فعالیت های مدیریت را در قالب استانداردهای مختلف طبقه بندی نمود . ساساکی اشاره می کند که فایول به شدت تحت تأثیر فلسفه مثبت گرایی آگوست کامت و کلود برنارد قرار گرفته بود . فلسفه ای که در آن از حقایق جمع آوری شده از طریق مشاهده و تجربه ، بطور مستقیم و با دقت استنتاج صورت می گیرد .

فایول نظرات خود را ابتدا در مقاله ای در کنگرة انجمن صنایع معدنی در سال ۱۹۰۸ ارائه نمود که منجر به معطوف شدن نگاهها به وی در فرانسه گردید . در طول هفت سال بعد فایول به تکمیل نظریه خود ادامه داد و سرانجام در سال ۱۹۱۵ آنرا در مقاله ای در یک مجله فرانسوی مرتبط به معدن تحت عنوان ((مدیریت عمومی و صنعتی )) منتشر نمود و در سال ۱۹۲۵ آنرا در قالب یک کتاب به همین عنوان منتشر کرد . این مقاله باعث گردید فایول به رهبر ملی در زمینه مدیریت در فرانسه تبدیل گردد و یک مکتب فکری بنام فایولیسم شروع به رشد نمود که مخالف مکتب تیلوریست با ایده های آمریکایی دربارة مدیریت علمی بود که در سالهای بعد از ۱۹۰۵ توسط یک شیمیدان به نام هنری لو شاتلیق و یک معمار بنام چارلز دو فقمینویل به فرانسه آورده شده بود . فایول پس از بازنشستگی از سمت مدیریت عاملی شرکت کامنتری – فوقشا مبالت – دکازویل به مشاوره تمام وقت پرداخت و پس از جنگ جهانی اول با دولت بلژیک همکاری نمود و پس از آن به دولت فرانسه در زمینه سازماندهی مجدد وزارت پست ، تلگراف و تلفن کمک نمود .

در سال ۱۹۱۹ فایول یک مرکز مدیریت اداری جهت ترویج تئوریهای خود در زمینه مدیریت ایجاد نمود . در همان سالها لوشاتلیق و فقمینویل نیز یک ساختار مشابه (کنفرانس فرانسوی در زمینة مدیریت علمی ) ایجاد کرده بودند . زمان زیادی نگذشته بود که یک تقابل رقابتی شدید میان دو مکتب فکری درگرفت . سرانجام در دومین کنفرانس بین المللی مدیریت که در سال ۱۹۲۵ در بروکسل تشکیل گردید ، فایول پس از انجام مذاکراتی با فقمینویل اعلام نمود که تضادی میان عقایدش با نظرات تیلور وجود ندارد و دو سازمان رضایت به ادغام با یکدیگر به سرپرستی فقمینویل داده اند . از آنجا که اغلب اختلافاتی که میان طرفداران فایول و لوشاتلیق و فقمینویل وجود داشت شخصی و ملیتی بود بگونه ای که طرفداران تیلوریسم آمریکایی از ملیت خودحمایت مینمودند، لذا می توان گفت اظهارات فایول مبنی بر اینکه هیچ تضاد اساسی میان عقایدش با نظریات تیلور و جود ندارد ، صحیح می باشد .

● فایول در ۱۹ نوامبر سال ۱۹۲۵ در منزل خود در پاریس درگذشت .

او در کتاب مدیریت عمومی و صنعتی توضیحات خود را با بیان این مطلب آغاز نمود که ویژگی همة سازمانها و مشاغل صرف نظر از نوع ، توسط شش نوع فعالیت مشخص می شود :

تولید ، بازرگانی ( فروش / بازاریابی ) ، مالی ، امنیت ، حسابداری ، و مدیریت و امور اداری . با رشد و توسعه سازمانها ، اهمیت مدیریت افزایش یافته وکنترل و ایجاد هماهنگی میان پنج عنصر دیگرنیز ضرورت می یابد . بر این اساس ، فایول وظایف مدیریت را اساساً به پنج عنصر و بعدها به هفت عنصر طبقه بندی نمود که بصورت اختصاری POSDCORB نامیده می شوند و عبارتست از :

برنامه ریزی (Planning ) ، سازماندهی ( Organising ) ،کارگزینی ( Staffing ) ، هدایت ( Directing ) ، هماهنگی ( Co_ Ordinating ) ، گزارش دهی ( Reporting ) و بودجه بندی ( Budgeting ) .

به نظر فایول هر مدیری صرف نظر از نوع کار ، در انجام همة این وظایف درگیر می شود، منتهی میزان آن متفاوت خواهد بود .مفهوم POSDCORB نه فقط به منظور ایجاد منافع مالی ، بلکه تا حدودی در جهت واکنش به پیتر دراکر که در دهه های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ سعی در اصلاح وظایف مدیریت در قالب چند رویه اصلی نظیر نو آوری و بازاریابی نمود ، توسعه و گسترش یافت ولی از آنجا که تصور اینکه یک مدیر حتی امروزه درگیر حداقل چند عنصر از عناصر هفتگانه POSDCORB نباشد مشکل است ، لذا مفهوم POSDCORB کارایی خود را از دست نداده و بخوبی کار میکند . گرچه میان نیازهای مدیران در سطوح و سازمانهای مختلف تفاوت وجود دارد ، ولی این تفاوت بیشتر در میزان هر یک از عناصر می باشد و نه در نوع عناصر . یک راه آسان برای آزمایش اعتبار مفهوم POSDCORB این است که یک یا چند عنصر آنرا از دامنة مسئولیتهای مدیر حذف نماییم و آنگاه میزان افزایش عدم اطمینان آن مدیر مورد بررسی قرار گیرد . جالب است توجه داشته باشیم که گرچهPOSDCORB همچنان باقی مانده است و اعتبار دارد ، ولی اصول چهارده گانة مشهور فایول دربارة مدیریت، دیگر اعتبار خود را از دست داده است . اصول چهارده گانه مذکور بطور خلاصه عبارتست از :

۱) تقسیم کار ، بگونه ای که هرکاری به حداکثر کارایی خود برسد .

۲) تعیین اختیارات .

۳) نظم .

۴) وحدت فرماندهی ، بطوریکه یک مرئوس به بیش از یک رئیس گزارش نکند .

۵) وحدت رویه و اعمال تمامی کنترل ها از یک منبع .

۶) مرتبط نمودن علائق فردی به علائق سازمانی .

۷) توزیع عادلانه پاداش برای همه ( اگرچه فایول علاقه ای به تسهیم مزایا نداشت ) .

۸) تمرکز کنترل و قدرت .

۹) سلسله مراتب معین ، بگونه ای که هر کارمندی از موقعیت و وظایف خود در سازمان مطلع باشد .

۱۰) آگاهی از مقاصد و اهداف .

۱۱) تساوی و عدالت در تعاملات میان کارکنان و مدیران .

۱۲) ثبات شغل و موقعیت جهت حصول اطمینان از حداقل گردش شغلی کارکنان و مدیران .

۱۳) توسعه نبوغ و ابتکار فردی .

۱۴) ایجاد روحیه صمیمیت و دلگرمی جمعی و حفظ روحیه کارکنان و مدیریت .

این اصول چهارده گانه ، به ویژه تقسیم کار و تمرکز قدرت و سلسله مراتب معین ، تا حدود زیادی مربوط به زمان خود در هفتاد سال گذشته بوده و امروزه کاربرد چندانی ندارد . ثبات شغل و موقعیت نیز بیشتر به خاطره تبدیل شده است . ولی برخی از اصول مذکور نظیر وحدت رویه ، آگاهی از مقاصد و اهداف و تساوی و عدالت ، هنوز به قوت خود باقی است . امروزه مشکل در این است که چگونه می توان فایولیسم را با موضوعاتی که امروزه کاربرد دارند مرتبط نمود و آن قسمت هایی را که دیگر کاربردی ندارند حذف نمود .

فایول از کلمةL’administrationدر نوشته های خود استفاده نمود که سردرگمی هایی را در نوشته های انگلیسی زبان دربارة مدیریت منجرگردید . اولیور شلدون نویسندة انگلیسی ، تلاش نمود تا تفاوت میان administration ( مجموعه ای از وظایف سازمانی که توسط مدیران و سرپرستان ارشد انجام می گیرد ) و management ( فعالیت هایی که در سطوح پایین تر مدیریتی انجام می شود ) را معین نماید که نتیجه آن حصول تعاریف ذیل بود :

administration دربارة سیاست گذاری می باشد در حالیکه management دربارة وظایف تکمیلی دیگر مدیریت است. در حقیقت ترجمة صحیحتر کلمةL’administration بر اساس منظور فایول ، همان management می باشد .

تقسیم بندی دیگری بعدها میان دانشجویان و شاغلین مدیریت در بخشهای خصوصی و دولتی ایجاد گردید که امروزه این تقسیم بندی کاملاً مشخص است :administration به مدیریت در بخش دولتی اطلاق می شود در حالیکه management به مدیریت در بخش خصوصی گفته می شود و در هر دو حالت ، بسیاری از وظایف و فعالیتها یکسان می باشند .

طی سالهای بعد ، فایول به دلیل نزدیکی بیش از حد به تیلور و تلاش در جهت پیاده سازی بوروکراسی مدیریتی قوی و تقسیم کار غیر قابل انعطاف، مورد انتقادات زیادی قرار گرفت ولی از سوء تفاهم ایجاد شده دربارةکلمة’administration Lکه بگذریم ، هنوز تفاوتهای مهمی میان نگرشهای دو طرف وجود داشت . نگرش تیلور به سازمان یک نوع نگرش ماشینی بود که در آن حصول دقت کلی سیستم از طریق دقت مجموع عناصر سیستم ایجاد می گردید ولی فایول از بسیاری جهات به امرسون و یا حتی به گیلبرت ها نزدیک تر بود زیرا یک نگرش انعطاف پذیر به سازمان داشت و اصول مدیریت را بیشتر بعنوان یک چهارچوب راهنما در جهت دستیابی به موفقیت می دانست تا اصولی اجباری و لازم الاجرا .

همانطور که ساساکی اشاره می کند ، نظرات فایول دربارة اهداف و وظایف مدیریت ، بعدها توسط چستر بارنارد آمریکایی تغییر یافت زیرا بارنارد مفهومPOSDCORB را با تغییراتی نظیر تأکید بیشتر بر مفاهیم سیستم های باز و منطق گرایی محدود ، و نیز تأکید بر طبیعت فازی چرخة عمر سازمانی و تصمیم گیری شخصی بکار گرفت . این مفهوم توسط پیتر دراکر نیز دستخوش تغییراتی گردید که در کتاب (( فن مدیریت )) در سال ۱۹۵۴ منتشر شد .

فایول از اهمیت تغییر و انعطاف پذیری مطلع بود و می گفت : (( در مدیریت هیچ چیز مطلقی وجود ندارد و به ندرت پیش می آید که یک اصل را در شرایطی یکسان دو بار بکار بریم ، و برای تغییر شرایط باید حدود مجازی در نظر گرفت . ))

در پایان توجه به این نکته لازم است که نباید فراموش کنیم فایول یک تئوریسین دانشگاهی نبود بلکه یک مدیر مجرب با سوابق طولانی در مدیریت بود که تحت شرایط متفاوت موفق بوده است .

توسط محمود

http://noori۸۷.blogfa.com