شنبه, ۳۰ تیر, ۱۴۰۳ / 20 July, 2024
مجله ویستا

خاطرات حجت الاسلام ناطق نوری از ورود امام به میهن در ۱۲ بهمن ۵۷


خاطرات حجت الاسلام ناطق نوری از ورود امام به میهن در ۱۲ بهمن ۵۷

به خیابان ولیعصر و امیریه كه آمدیم مردم تمام خیابان ها را آب و جارو كرده و گل چیده بودند تااین كه به راه آهن رسیدیم اطراف راه آهن را مرمد خیلی زیبا تزیین كرده بودند واقعا اگر بگویم بعضی از جوانان از فرودگاه تا بهشت زهرا دستشان به دستگیره ی ماشین امام بود و فریاد می كشیدند, حقیقت دارد

● اختلاف بر سر نحوه‌ی استقبال از امام

در نوفل لوشاتو برنامه‌ریزی كرده بودند كه اداره‌ی مراسم به دست مجاهدین خلق باشد و آن‌ها تریبون‌دار باشند و مادر رضایی و پدر ناصر صادق و حنیف‌نژاد نیز به امام خیرمقدم بگویند و صحبت كنند. وقتی از این برنامه خبردار شدیم در تلفن خانه ی مدرسه‌ی رفاه، آقای مطهری و كروبی و انواری و معادیخواه و بنده جمع شدیم. همه عصبانی بودیم كه اگر فردا این‌ها بهشت زهرا بیایند و تریبون دست این‌ها بیفتد چه می‌شود؟ آقای كروبی تلفن زد به احمد آقا در پاریس و با احمد‌آقا با عصبانیت صحبت كرد و نسبت به این كار اعتراض كرد و تلفن را با عصبانیت پرت كرد و قهر كرد. سپس آقای معادیخواه گوشی تلفن را برداشت و با حاج احمدآقا صحبت كرد. ایشان هم عصبانی شد و گوشی را زمین زد. توی این ها تنها كسی كه عصبانی نمی‌شد، بنده بودم. گوشی را برداشتم و یك خرده صحبت كردم كه اگر این‌ها بخواهند با آن سوابق و اعلان مواضع داخل زندانشان، اداره‌ی امور را بگیرند، دیگر نمی‌شود جلوی آن‌ها را گرفت. در همین لحظه، آقای مطهری فرمود: « تلفن را به من بده» ایشان تلفن را گفت و با عصبانیت (علامت عصبانیت مرحوم مطهری حركت زیاد سر ایشان بود) به حاج احمد آقا گفت: «آقای حاج احمد آقا این كه من می‌گویم ضبط كن و ببر به آقا بده». احمد آقا گویا به ایشان گفته بود ما داریم حركت می‌كنیم. امام هم راه افتاده و سوار ماشین شده است. مرحوم مطهری گفت:«من نمی‌دانم، این جمله‌ای را كه من می‌گویم را به امام بگو». احمد آقا گفت: «چیست؟» گفت:« به امام بگو مطهری می‌گوید اگر فردا شما بیایید و تریبون بهشت زهرا دست مجاهدین خلق باشد، من دیگر با شما كاری نخواهم داشت.» تا این جملات را شهید مطهری گفت، حاج احمد آقا جا خورد و ایشان خطاب به مرحوم مطهری گفت: «آقا هركاری شما كردید قبول است. فردا تریبون را خود شما اداره كنید». بعد از این ماجرا تمام بساط مجاهدین خلق را به هم ریختیم و تریبون ار از دست آنان گرفتیم و آقای بادامچیان و معادیخواه جزو گردانندگان تریبون شدند و‌ آقای مرتضایی فر هم قرار شد شعار بدهد. من جزو برنامه ی آنجا نبودم و بعدا در آن جا قرار گرفتم.

● ورود امام

توزیع كارت استقبال بیشتر دست بچه‌های نهضت آزادی بود كه با روحانیت خوب نبودند. یك عدد كارت مثل همه‌ی مهمانان به من دادند. من هم صبح با ماشین پیكان آبی خود راه افتادم و جلوی بیمارستان امام خمینی آمدم كه جای پارك ماشین در آن‌جا نبود. ماشین را در كوچه‌ای داخل آن خیابانی كه منتهی به بیمارستان امام خمینی می‌شود، پارك كردم. با اتوبوس‌هایی كه تدارك دیده شده بود، مثل همه‌ی مردم به فرودگاه رفتم. در سالن فرودگاه ، هر قسمتی را برای اصناف و گروه‌های مختلف در نظر گرفته بودند. درست مثل نمایشگاه اقلیت‌های مذهبی، خانم‌ها، كارمندان دولت، روحانیت، اصناف هر كدام یك قسمت فرودگاه بودند. وقتی هواپیمای حامل امام در فرودگاه نشست، مرحوم مطهری از طرف جامعه‌ی روحانیت به عنوان خیرمقدم به امام، داخل هواپیما رفت. از باند فرودگاه تا سالن، امام را با یك بنزی آوردند. در عكس‌های مربوط به استقبال، آقای صباغیان دیده می‌شود. این آقایان همه جا را قبضه كرده بودند، لذا پریدم و تریبون را گرفتم و با بلندگو مردم را هدایت كردم تا امام بتواند صحبت كند و سپس گروه سرودی كه توسط آقای اكبری (۱) آموزش دیده بودند در طبقه دوم سالن سرود خودشان را اجرا كردند.

بعد از پایان مراسم، وقتی امام خواست تا سوار بلیزر شود، دید یكی از این آقایان، نمی‌دانم یزدی یا صباغیان، داخل ماشین نشسته است. امام خطاب به او فرمود كه بفرمایید پایین. هوشیاری و دقت امام در مسایل، خیلی عجیب و غریب بود. آدم احساس می‌كرد كه امام قبلا یك دوره در عالم، رهبری كرده بودند و این دومین باری است كه رهبری می‌كند. امام به عنوان كسی كه چندین سال در خارج كشور در تبعید بوده، حالا به عنوان فاتح وارد كشور شده بود و همه‌ی هم و غم ایشان این بود كه چطور اوضاع را جمع و جور كند. این آقا به امام گفت: «ما باید مراسم را اداره كنیم». امام فرمود: «تشریف بیاورید پایین.» لذا امام جلوی بلیزر نشست و احمد آقا هم عقب و آقای رفیق‌دوست هم به عنوان راننده در كنار ایشان قرار گرفت تا عده‌ای نتوانند از قرار گرفتن كنار امام استفاده‌ی ابزاری و بهره‌برداری بكنند. امام كه حركت كردند،‌ دیدم وضعیت غیرعادی است لذا من هم سوار ماشین جیپ توانیر كه بی‌سیم هم د اشت شدم و به سمت ماشین امام حركت كردم. فاصله‌ی ما با ماشین امام یك ماشین بود و آن هم ماشین فیلمبرداری تلویزیون بود. جمعیت در طول مسیر مانند اقیانوس موج می‌زد. برنامه این بود كه امام بیاید جلوی دانشگاه آن‌جا سخنرانی كند و سپس ادامه‌ی مسیر بدهد. وقتی كه نزدیك دانشگاه شدند، دیدند اصلا سخنرانی و برنامه‌های سابق عملی نیست؛ بنابراین برنامه بهم ریخت. ماشین در اثر هجوم جمعیت جلوی دانشگاه، توقف زیادی كرد و خیلی معطل شدیم.

● از بهشت زهرا تا بیمارستان امام خمینی (ره)

به خیابان ولیعصر و امیریه كه آمدیم. مردم تمام خیابان‌ها را آب و جارو كرده و گل چیده بودند تااین كه به راه‌آهن رسیدیم. اطراف راه‌آهن را مرمد خیلی زیبا تزیین كرده بودند. واقعا اگر بگویم بعضی از جوانان از فرودگاه تا بهشت‌زهرا دستشان به دستگیره‌ی ماشین امام بود و فریاد می‌كشیدند، حقیقت دارد. نزدیكی بهشت زهرا از طریق بی‌سیم سؤال كردیم كه جلو چه خبر است؟ خب ردادند كه اوضاع خوب است بیایید جلو. معنای آن این بود كه صف درست شده، ماشین می‌تواند عبور كند. انتظامات كمیته‌ی استقبال هفتاد هزار نیروی انتظاماتی در منزل مرحوم پوراستاد (۲) سازماندهی كرده بود. ماشین امام از در شرقی و رسمی وارد بهشت زهرا شد. كی خرده كه جلو آمدیم ماشین تلویزیون میان جمعیت گیر كرد. از ماشین پایین پریدم، دیدم اصلا ماشین امام د رمیان جمعیت دیده نمی‌شود. این همه نیرو كه كمیته‌ی استقبال سازماندهی كرده بودند، به كار نیامد. اصلا ماشینی در آن كار نبود. كوهی از آدم بود كه هم دیگر را هل می‌دادند.

امام داخل ماشین با دست تكان دادن به مردم اظهار محبت می‌كرد و به دنبال آن مردم بیشتر تحریك می‌شدند. آقای رفیق دوست می‌گفت كه در آن هنگام امام می‌خواست از ماشین پیاده بشود. ولی من قفل مركزی ماشین را زده بودم هر چه امام تلاش می‌كرد در ماشین را باز كند، نمی‌توانست . هجوم جمعیت باعث نگرانی من شده بود تا این كه شما را روی كاپوت ماشین دیدم و پس از آن مقداری خیالم راحت شد.

در نتیجه فشار جمعیت، ماشین امام خراب شده بود. استارت نمی‌خورد، جوش آورده بود. این ماشین شده بود یك تكه آهن قراضه و نمی‌شد ماشین را هل داد. اصلا یك سناریوی عجیبی بود . یك وقت دیدیم یك هلی‌كوپتر آمد و نزدیك ما نشست. چون در كمیته‌ی استقبال بحث آماده كردن هلی‌كوپتر مطرح بود لذا من منتظر بودم كه هلی‌كوپتر بیاید و در واقع هلی كوپتر جزو برنامه بود . فاصله‌ی ماشین امام تا هلی‌كوپتر حدود ۱۰۰ متر بود. شاید یكساعت و نیم طول كشید تا با هل دادن، ماشین حامل امام به نزدیك هلی‌كوپتر رسید. علت آن هم این بود كه به پشت سری‌ها داد می‌زدیم كه به جلو هل بدهند جلویی‌ها هم به عقب هل می‌دادند. در نتیجه ماشین جای اولش بود. آقای محمدرضا طالقانی (۳) از كشتی‌گیران خوب در این موقع آن جا بود. او خیلی كمك كرد تا از این مخمصه نجات پیدا كردیم.

نكته‌ی جالب این بود كه من روی بلیزر بودم و پروانه‌ی هلی‌كوپتر هم كار می‌كرد. هیچ حواسم نبود كه ممكن است هلی‌كوپتر سرم را ببرد. به هرحال ماشین امام به نحوی در كنار هلی‌كوپتر، در سمت راننده بغل هلی‌كوپتر واقع شد. آقای رفیق دوست در را كه باز كرد در اثر ضربه‌ای كه خورد بی‌هوش شد. او را بردند و بنده تا مدتی آقای رفیق دوست را ندیدم. امام هم طرف شاگرد نشسته بود و نمی شد كه پیاده بشود لذا پریدم داخل هلی‌كوپتر، دست امام را گرفتم و از پشت فرمان همین طوری امام را كشیدم به داخل هلی‌كوپتر و گفتم: «ببخشید آقا چاره‌ای دیگر نیست». احمد آقا هم پرید داخل هلی‌كوپتر. از خصوصیات ایشان این بود كه در هیچ شرایطی امام را تنها نمی‌گذاشت آقای محمدرضا طالقانی هم سوار شد. جمعیت هم ریختند كه سوار شوند كه نگذاشتیم. خلبان هم سرگرد سیدین از نیروی هوایی بود. نه ما او را می‌شناختیم نه او ما را می‌شناخت. به این دلیل كه هلی‌كوپتر جزو برنامه بوده است مطمئن بودیم.

هلی‌كوپتر می‌خواست بپرد، امام مردم به آن آویزان شده بودند. وضعیت خیلی خطرناك بود خلبان گفت: «ممكن است هلی‌كوپتر منفجر بشود، نمی توانم بپرم. امام مگر می‌شود بگویی مردم آویزان نشوید.» گفتم: «‌آقا ببین هر كاری كه خودت می‌خواهی بكن ما كه بلد نیستیم». خلاصه با زحمت هلی‌كوپتر پرید. امام و احمد آقا و آقای محمد طالقانی و بنده داخل‌ هلی‌كوپتر بودیم.

پاورقی

۱ـ ایشان الان در ستاد نمازجمعه‌ی تهران مشغول فعالیت است.

۲ـ مرحوم حاج اكبر پوراستاد از فداییان اسلام بودكه در سال‌های اخیر به رحمت خدا رفت . (راوی)

۳ـ محمدرضا طالقانی در سال ۱۳۳۱ در خانواده‌ای مذهبی در تهران به دنیا آمد. وی از همان دوران كودكی به كشتی روی آورد و در دوران جوانی در مسابقات دای و بین‌المللی مقام قهرمانی آورد. وی هم زمان با اوج‌گیری مبارزات اسلامی مردم ایران مسابقات بین‌المللی جام آریامهر را در تهران به هم ریخت. سپس تحت تعقیب و مراقبت‌ ساواك قرار گرفت و چندین روز به زندان افتاد. ایشان از همان لحظات اول ورود حضرت امام (ره) به ایران به عنوان محافظ امام (ره) معروف شد. وی هم اكنون رییس فدراسیون كشتی جمهوری اسلامی است. آرشیو مركز اسناد انقلاب اسلامی ، خاطرات محمدرضا طالقانی، جلسه‌ی اول

۴ـ در آستانه‌ی پیروزی انقلاب بیمارستان هزار تخت‌خوابی به بیمارستان امام خمینی تغییر نام یافت.

۵ـ به دلیل این كه پدر آقای رسولی محلاتی سابقه‌ی دوستی دیرینه با حضرت امام داشند؛ لذا ایشان را فامیل می‌دانستند (راوی)


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.