پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

فرهنگ این «هزار تو» را بهتر بشناسیم


فرهنگ این «هزار تو» را بهتر بشناسیم

نگاهی به موانع و محدودیتهای برنامه ریزی فرهنگی

از دیرباز درباره نسبت و رابطه میان برنامه ریزی و فرهنگ دو رویکرد کلان وجود داشته است . برابر رویکرد اول، فرهنگ ساختار ویژه ای دارد که دگرگونیها و تغییرات آن کاملاً تابع ساز و کارهای درونی و تاریخی اش بوده و به هیچ رو نمی توان از بیرون و مطابق طرح و برنامه ای خاص، تغییرات پیش بینی شده ای را در آن پدید آورد. (۱)

اما رویکرد دوم، فرهنگ را همان سایر پدیده های اجتماعی قلمداد می کند و امکان برنامه ریزی در این زمینه را میسر و تا حدود زیادی ضروری می انگارد . ظاهراً تجارب بشر در زمینه تغییر فرهنگی که طی دهه های اخیر صورت پذیرفت، تا حدود زیادی صاحب نظران را متقاعد کرده است که می توان با تکیه بر برنامه ریزیهای معین، به دگرگونیهای مطلوبی در حوزه امور فرهنگی دست یافت .

از سوی دیگر، وجود قراین و شواهد فراوان در دهه اخیر، مؤید این واقعیت است که برنامه ریزان و کارگزاران فرهنگی کشور نیز رویکرد دوم را درباره رابطه میان برنامه ریزی و فرهنگ پذیرفته اند و با تدوین متن سیاست فرهنگی در دو برنامه اول و دوم توسعه اجتماعی اقتصادی کشور، گامهای عملی را در این راه نیز برداشته اند. موضوع سخن با توجه به آنچه بیان شد، بیشتر معطوف به نگرانیهایی است که در زمینه رویکرد برنامه ریزان نسبت به فرهنگ وجود دارد. به عبارت روشن تر، در شرایطی که کارگزاران فرهنگی کشور با تکیه بر راهبردهای برنامه ریزی در پی ایجاد دگرگونی هایی در زمینه فرهنگ ملی هستند، باید نسبت به نکاتی حساسیت و دقت بیشتری نشان داد و از محدودیت هایی که در این زمینه وجود دارد، با خبر شد. بنظر می رسد پیش از ورود به موضوع اصلی باید توافقی از نظر مفهومی بر روی واژگان اصلی موضوع مورد بحث به عمل آید؛ بدین معنا که منظور خود را از برنامه ریزی و فرهنگ معلوم کرده و حوزه مفهومی برنامه ریزی فرهنگی را تدقیق نمود.

«برنامه ریزی » به کوششی برای ایجاد تغییر آگاهانه در جریان تحول موضوع، مطابق درخواست و الگوی ذهنی برنامه ریز گفته می شود و «فرهنگ»، مجموعه پیچیده ای از بینشها، احساسات، ارزشها، اندیشه ها، عقاید و رفتارهای نسبتاً پایدار و بادوام در یک جامعه است. این مجموعه پیچیده، معمولاً در قالب آداب و رسوم، هنر ، آموزش، زبان، میراث فرهنگی و دین متجلی می شود.

بر اساس دو تعریف فوق، می توان چارچوب مفهومی برنامه ریزی فرهنگی رامعلوم کرد؛ بدین معنا که می توان گفت «برنامه ریزی فرهنگی» تلاشی است برای تغییر آگاهانه در زمینه بینشها، احساسات، ارزشها، اندیشه ها، عقاید و سلوک نسبتاً پایدار و بادوام یک جامعه، مطابق درخواست و الگوی ذهنی برنامه ریز .

مراجعه دوباره به تعریف برنامه ریزی، مؤید این امر است که برنامه ریزی در گوهر خود الگوی ذهن برنامه ریز را دارد و این بدان معناست که برنامه ریزی بدون نظریه امکان پذیر نیست، به عبارت دقیق تر سیاستها و خط مشی ها، شکل دستوری شده نظریه ها هستند.

به عبارت دیگر، برنامه ریزی تنها یک فن و ابزار برای انجام تغییرات مورد نظر نیست، بلکه الگویی کلی است که به نحو روشمند تغییرات مورد نظر را صورت بندی می کند. به بیان دیگر هر برنامه ریزی حاوی ایدئولوژی و روشهای اجرایی تحقق آن ایدئولوژی است .

پس باید توجه داشت، با برگزیدن هر نوع از نظام برنامه ریزی پیشاپیش طرز تلقی نظام مندی را برای تحول فرهنگی پذیرفته ایم و بناچار باید لوازم آن را پذیرفت و برای نتایجش آمادگی داشت . موضوع مهم دیگری که در بحث ما دارای جایگاه خاصی است، تدقیق واژه فرهنگ است .

● پرسش اساسی این است که آیا به راستی کلیتی به نام فرهنگ وجود دارد؟

به عبارت روشن تر، وقتی می گوییم فرهنگ، از یک واحد منسجم سخن می رانیم که دارای وحدت و انسجام درونی است؛ یا این که این نام اطلاق نوعی را گواهی می دهد که تحت آن می توان تعداد زیادی از آن نوع را نشان داد. فرهنگ مجموعه ای از خصوصیات ذهنی و عینی بشر است که آن را از سایر خصوصیات ذهنی و عینی اش متمایز می کند، والا در واقعیت خارج کلیت تام و تمامی که مشترک بین انسانها باشد، وجود ندارد. ما در واقعیت خارج با مجموعه هایی از فرهنگها روبرو هستیم و نه یک فرهنگ. البته، گروه های قومی و ملی تا حدود زیادی اشتراکهای فرهنگی بیشتری در مقایسه با سایر گروه های انسانی دارند و جهان فرهنگی آنها با هم تقارن بیشتری دارد .

اینک با عنایت به تمهیداتی که بیان شد، می توان به سراغ موضوع بحث یعنی محدودیتهای برنامه ریزی فرهنگی رفت و خطوط کلی آن را باز نمود.

اولین محدودیتی که برنامه ریزی فرهنگی با آن روبروست، در نفس برنامه ریزی نهفته است. گفته شد که هر نظام بر نامه ریزی مبتنی بر یک ساختار ایدئولوژیک از مجموعه تغییرات مطلوب است. پس با گزینش نوع خاصی از برنامه ریزی به تابعیت ایدئولوژی حاکم بر آن در می آییم و بناچار به لوازم و پیامدهایش متعهد خواهیم شد. به طور مثال، چنانچه از میان چهار نوع برنامه ریزی «تحلیلی»، «واقع بینانه»، «راهبردی» و «دموکراتیک»، یکی را برگزینیم، خود را در چارچوبی قرار داده ایم که مطابق آن باید رفتار کنیم. برنامه ریزی یک ابزار نیست که به طور دلخواه مورد استفاده قرار گیرد. هر نظام از برنامه ریزی، محدودیتها و قابلیتهایی را به طور همزمان به برنامه ریز تقدیم می کند. همچنین هنگامی که در میان سه نوع راهبرد اصلی برنامه ریزی فرهنگی یعنی سنتی، توسعه ای و تکثر و حقوق فرهنگی یکی را انتخاب کنیم ، نوع خاصی از تغییرات را در عرصه فرهنگ تجویز کرده ایم و نتایج تردید ناپذیری را به بار نشانده ایم.

محدودیت دیگری که برنامه ریزی فرهنگی با آن روبروست، به ساختمان فرهنگ مربوط شود؛ بدین معنا که فرهنگ مظروفی نیست که بتوان آن را در هر ظرفی ریخت و به هر شکلی درآورد. فرهنگ موجودیتی دارد که قابلیت محدودی را برای پذیرش تغییرات داراست. بنابراین، نوع و دامنه تغییرات و زمان بندی پیش بینی شده برای آن، مسائل مهمی در فرایند برنامه ریزی به شمار می آیند که محدودیتهای برنامه ریزی در حوزه فرهنگ را نیز معلوم می کند. برای مثال، چنانچه برنامه ریزان بخواهند در زمینه ارزشهای مورد پذیرش جامعه تغییری به وجود آورند، باید به نکاتی توجه داشته باشند: نخست آن که این ارزش از چه منابعی ناشی شده است. دوم، ارزش مذکور در چه لایه ای از ساختار ارزشی جامعه به لحاظ سختی و استحکام قرار دارد. دیگر آنکه، ایجاد تغییر در این ارزش، چه دامنه ای از تغییرات را الزامی می کند و چهارم اینکه فرآیند مورد نظر طی چه زمان بندی بایدصورت پذیرد یا می تواند صورت گیرد.

از این گفته می توان چنین نتیجه گرفت، هر گونه تصوری که فرهنگ را مانند ماده بی شکل و قابل شک پذیری بی قید و شرطی بداند، عملاً در ورطه ای خواهد افتاد که فرهنگ را پیکر بی جان و بی اراده ای در دستان هنرمند برنامه ریزان می انگارد . مروری بر تجارب برنامه ریزی فرهنگی در ایران پیش از انقلاب به خوبی نشان می دهد که این طرز تلقی از فرهنگ تا چه حد فاجعه بار بوده است. به طور مثال، برنامه ریزان فرهنگی در دوره پهلوی اول با تکیه بر نهادهایی چون سازمان پرورش افکار، تلاش فراوانی برای ایجاد تغییرات فرهنگی به وجود آوردند. از جمله کوششهای سازمان یافته در زمینه دگرگونی ارزشها، باورها و رفتارهای عمومی صورت پذیرفت. حتی برای موفقیت آن از روشهای تشویقی و تنبیهی متنوع و گسترده ای سود جست . به طور مثال، می توان به موضوع کشف حجاب در سال ۱۳۱۴ شمسی اشاره کرد. اسناد و مدارک تاریخی گواهی می دهد که با وجود تمهیداتی که به کار گرفته شد، جز قشر محدودی، واکنش مردم چندان خوشایند نبود، به طوری که پس از شهریور ۱۳۲۰ که اجبار حکومت در زمینه کشف حجاب برداشته شد، گروه های وسیعی از مردم به شرایط قبل برگشتند. نمونه ای دیگر از این ناکامی را در بخشهای دیگری از برنامه ریزی فرهنگی در پنجاه سال اخیر می توان نشان داد. ریشه اصلی این نوع از ناکارایی برنامه ریزی را نه در نفس برنامه ریزی یا روشهای اجرایی، بلکه در نادیده انگاشتن ساختار فرهنگ و محدودیتهای تغییر پذیری آن باید جستجو کرد.

موضوع دیگری که محدودیت برنامه ریزی فرهنگی را نشان می دهد و امکان یک برنامه یکسان برای همه اقشار و گروه های فرهنگی را زیر سؤال می برد، وجود فرهنگ های گوناگون در جوامع است. در جامعه ای مانند جامعه ما، این امر در سطح ملی نیز دارای اهمیت است. جامعه ایرانی از پاره های فرهنگی متنوعی تشکیل شده است که برنامه ریزی ملی فرهنگی را با محدودیت روبرو می سازد. همچنان که یکسان سازی فرهنگی در سطح بین المللی رنگ باخته است. در سطح ملی نیز باید در برنامه ریزی ملی به این مهم توجه داشت و از هر گونه ادغام و استحاله کردن حوزه های فرهنگی در حوزه فرهنگی مسلط دوری کرد و به این محدودیت توجه نمود. این امر ما را بر آن می دارد که برنامه ریزی فرهنگی را بیش از آنکه در جهت تغییر محتوای فرهنگها به سمت فرهنگ خاصی معطوف داریم، سعی و کوشش خود را در زمینه ایجاد زمینه و تسهیلات برای رشد و باروری ابعاد مختلف فرهنگ و حوزه های متنوع فرهنگی به کار ببندیم .

دکتر محمدعلی اکبری

پی نوشت

۱-ir.Accc