پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024


مجله ویستا

مقالات قدیمی: داستان های عامیانه فارسی - ابومسلم‌نامه (1338)


در ابومسلم نامه ، صحبت از دروغ های شاخدار و حادثه های عجیب و غریب و جن و دیو و غول و جادوگر و تنوره کشیدن و آدم را به صورت خرس و سگ و روباه درآوردن در میان نیست ، ممکن است گاه به تصادف ، لشکری از دامن بیابان نمودار شود و به یاری مومنان که با کمی عدد پای مردی در برابر دشمنان افشرده اند برسد ، یا پهلوانی پنجاه و شصت خارجی را در میدان بکشد ، اما هیچگاه لکه ابری نمودار نمی شود و دستی از آن بیرون نمی آید که گریبان پهلوانی را بگیرد و تنوره بکشد و برود.

 

خارق عادتی که در این کتاب رخ می دهد ، تنها از راه رویای صادقه است. وقتی کار بر کسان ابومسلم تنگ می شود ، سردار ایرانی یا یاران او ، رسول اکرم یا یکی از امامان را به خواب می بیند و در خواب راه نجات به آنان نمودار می شود و این تنها کمک غیر عادی است که مبارزان راه دین از اولیای حق دریافت می دارند و دشمنان ازین امتیاز محرومند و ازین لحاظ نیز ابومسلم نامه بیش از دیگر کتاب های داستان عامیانه ایرانی به واقعیت نزدیک است.

برای رعایت تنوع در صحنه آرایی های و لشکر کشی ها ، درین کتاب شیوه جنگ رزم آوران با یکدیگر اختلاف دارد . گروهی به شیوه عادی ، با تیر و کمان و نیزه و شمشیر جنگ می کنند و سوار بر اسب به میدان می آیند . بعض دیگر از مبارزان ، که حالت جذبه و شوق بر ایشان مستولی است و در عالمی ماورای عالم ظاهر سیر می کنند ، مانند سپهسالار ابومسلم احمد ابن محمد زمجی ، نمد می پوشند و پیاده به میدان می آیند و با فلاخن و کمان گروهه و تفک می جنگند. اما هرگاه موقع مقتضی باشد از کار فرمودن تیغ و نیزه و تیر و کمان نیز پروایی ندارند. احمد سپهسالار ، به آسانی شمشیر جنگاوران را با گوشت و پوست از کفشان بیرون می آورد و چنان بر فرقشان می کوبد که تا جگرگاه آنان را می شکافد . اما سلاح عادی وی فلاخن و کمان گروهه است.

یکی دیگر از جنگ آوری های جالب توجه ، رزم پیاده ای موسوم به محمد اسمعیل است. این مرد سری مانند پولاد دارد که از جانب شاه مردان و مولای متقیان نظر کرده شده است و هیچ سلاحی بدان کارگر نیست بلکه خود به صورت سلاحی به کار می رود. محمد اسمعیل پس از به چنگ آوردن مبارزان چنان سر خود را به صورت آنان می کوبد که مانند کدوی خشک در هم کوبیده می شوند و نقش وجودشان باطل می گردد.

بعدها در کتاب هایی مانند رموز حمزه و اسکندرنامه که در دوران صفویه نگارش یافته اند ، می بینیم که در اینگونه صحنه آرایی ها افراط شده است. هر لحظه گردی از بیابان بر می خیزد و از دل گرو نقابدار سرخ پوش و سیاهپوش و اطلس پوش و ... به یاری لشکر "اسلام " یا " کفر " می آید و مبارزان را - بر حسب اقتضای موقع- از یکی از طرفین کشتهش و زخم دار می سازد. دیوانه هایی نیز که با چوبدست و فلاخن جنگ می کنند ، در هر فصلی از گرد راه می رسند و غوغا به پا می کنند . در آن گونه کتاب ها نشان تقلید ناقص و افراط آمیز از صحنه های ابومسلم نامه به روشنی هویداست و در جای خود از آن سخن گفته خواهد شد.

دسته ای دیگر که باید گفتگویی جداگانه از آنان به میان آید ، عیارانند . داستان عیاری و ترجمه حال عیاران معروف و اصولی که بین این گروه متداول و مرعی بوده است ، حدیثی سخت دلکش است و با انکه متقدمان در آن باره کتاب ها پرداخته اند و در مطاوی کتاب های تاریخ نبز یادی از آنان شده است ، هنوز نانچه باید به درستی روشن نیست و جای آن دارد که تحقیقی دقیق و کامل درباره آن صورت گیرد. اما آنچه در این گفتار مورد بحث است ، به کلی با سرگذشت عیاران و روش اصلی و حقیقی آنان تفاوت دارد.

در داستان های ایرانی ، خاصه در رموز حمزه و اسکندر نامه ، به گروهی از مبارزان بر می خوریم که خود را "عیار" و "عیار پیشه " می نامند و بیشتر لقب " مهتر" پیش از نام آنان می آید. "مهتر نسیم " عیار اسکندر و " عمروبن امیه ضمیری" عیار حمزه و امیر مومنان معروفتر از دیگر عیارانند. بنا بدانچه از این گونه کتاب ها بر می آید ، این مردمان ، دلیر و بردبار و زیرک و چالاک و شجاع  و پر تحمل و خنجرگذار بوده اند. غالبا – بلکه همیشه – پیاده راه می پیموده اند . لباس آن ها نیز با دیگر صنف های سپاهیان تفاوت داشته است. سلاح ها و وسایل آنان نیز از سنخ سلاح مردان جنگ و میدان داران نیست. به جای شمشیر ، خنجر بر کمر می بندند و به چالاکی به اردوی دشمن می روند و پهلوانان و سرداران دشمن را بی هوش می کنند و در "شال و دستمال " پیچیده به دوش می کشند و دوان دوان او را به اردوی خویش می آورند. همه زبانی را می دانند ، از پیشه های گوناگون ، حتی مطربی و آواز خوانی سر رشته دارند و هر دم در لباسی دیگر جلوه می کنند و برای فریفتن دشمن ، از هر وسیله ای سود می جویند. هرگاه کار بر آنان دشوار شود ، چندین نفر را شکم می درند و از معرکه بدر می روند و گاه از چند فرسنگی اردوی دشمن به یاری خنجر خویش عقب می زنند و از زیر خیمه سرداری که باید دزدیده یا کشته شود سر بیرون می کنند. به پول و سکه های طلا علاقه فراوان دارند و از دوست و دشمن زر می ستانند و معلوم نیست به کجا می برند. پهلوانان از طلوع تا غروب آفتاب در میدان نبرد میکنند و عیاران برای پیش بردن کار خویش تاریکی شب را مورد استفاده قرار می دهند. در این باره نیز گفتنی بسیار است . اما آنچه باید اکنون تصریح شود اینکه گروه عیاران ، در کتاب های دیگر کاملا جدا از پهلوانان و جنگ آوران هستند و در راهی دیگر گام می زنند. هرگز عیار به میدان نمی آید و نیزه وری و شمشیر بازی و تیراندازی نمی کنند . پهلوانان نیز هیچ گاه به شبروی و عیاری دست نمی یازند.

اما این " تقسیم کار " در ابومسلم نامه وجود ندارد . همان پهلوانان که روز در میدان نبرد ، زمین را از خون حرفان خویش گلگون می سازند ، شب هنگام نیز لباس درویشی می پوشند و به عیاری می روند . ابومسلم خود چندین بار لباس شب روی بر قامت راست می کند و با لوازم عیاری مجهز می گردد و به نجات یاران یا کین خواهی دشمنان می رود. از آن جمله یک مرتبه در اصفهان برای گرفتن انتقام یاران خویش به عیاری می رود:

" امیر به میمونه گفت من در این شهر برای آن آمده ام که انتقام از امیر اصفاهان بستانم و کین ایشان باز خواهم و امشب آن شب است که آن بدبخت غافل است و خبر از حال من ندارد ؛ اما ساز و برگ عیاری ندارم. گفت هرچه خواهی بیارم تو طعام خور. امیر طعام خورد و میمونه در خانه در آمد و اسباب شب روی برآورد و در پیش امیر نهاد و گفت اینک آنچه در بایست داری . اما که هر شب برگرد وقصر امیران اصفاهان صد کس مسلح پاس میدارد و شب باشد که دویست کس . امیر گفت نصرت دهنده حق تعالی است و سر توبره برگشاد و آنچه در باب عیاری به کار آید در آن توبره دید . از جبه سیاه تنگ آستین و نیم جبه [و] قباچه زره و کارد و خنجر نقب بری و سر بری و کنج کاو و کتاره و زنبور و خایسکچه (= چکش کوچک) و اره و سوهان و مقراض و بند نهاد ( کذا ) و بند گشاد و شمعچه مومین و فتیله عیاری و آتش برک و کمند و آنچه بدینها ماند. دانست امیر که میمونه در شب روی دست تمام دارد. همتی از همه و جست و بیرون آمد و پای قصر امیر اصفاهان رسید و پاسبان بسیار دید بر بالا و .... به کمند بالا رفت و حلق پاسبانی را گرفت و کشت و چوبک آغاز کرد و آهسته از قفای دیگر درآمد ، القصه خاطر از پاسبانان بالا بدین تصنیف (؟) جمع کرد و بر راه بام آمد ، در را کند و فرود آمد و نمیدانست که امیر اصفاهان در کجاست ، در گشتن بود که روشنایی چراغی نمود که در حجره می سوخت ، متوجه آن حجره شد که شخصی بیرون آمد کارد برهنه در دست ، دانست که از کسان امیر اصفهانست ، سر راه برو گرفت و بانگ زد : چه کسی؟ گفت ای شیر مرد منم کنیز تو میمونه که تو را می جویم ، گفت ای خواهر تو اینجا چه می جویی ؟ گفت بعد از آن برآمدن تو مرا آرام و قرار نماند ، از پی تو آمدم و در آن زمان که تو از برابر قصر امیر اصفاهان گذشتی ،من در زیر آستانه قصر او حفره می بریدم ، اینک سر او که از تنه جدا کردم و این کار را به تقریب تو کردم والا از دست من چه می آید؟ گفت تنه او را به من نما ، آورد او را در ان حجره و تنه اش را دید در خون غرق گشته ، امیر تنه اورا آورد بر بام قصر و شتالنگ پای اورا سوراخ کرد و آویخت و سر اورا در میان دو پای نهاد و ار همان جا که برآمده بودند فرود آمدند و آمدند به خانه ... " (ورق b 185 و a 186 )

و بدین قرار نه تنها مردان بلکه زنان نیز علاوه بر جنگجویی و مبارزه در میدان ، شبروی نیز می کنند و به عیاری دست می زنند. در داستان های دیگر نیز زنان در کارهای جنگی و عیاری بی دخالت نیستند ، اما آنان نیز مانند مردان یا عیار پیشه اند و یا جنگجو و هرگز این دو کار با یکدیگر توام نمی شوند.

در میان لشکریان ابومسلم و نصربن سیار ، گروهی دیگر نیز وجود دارند که کارشان جاسوسی و کسب خبر است. اینان از اردوی خویش بیرون می آیند و به اردوی دشمن می روند و در بارگاه امیران و سرداران وارد می شوند و خبرهایی برای اردوی خویش می آورند. این گونه اشخاص که در کتاب " جاسوس " نامیده می شوند ، جزاین کاری ندارند. معروفتر از تمام جاسوسان " داغولی " جاسوس نصربن سیار و " زولابی" جاسوس امید ابومسم صاحب الدعوه است. اینان برای کسب خبر هیات خود را تغییر می دهند ، به لباس مبدل در می آیند و حتی لهجه خود را بر می گردانند و به اردوی دشمن می روند ، کار آنان نیز بسیار خطرناک است و اگر گرفتار شوند بی درنگ کشته خواهند شد.

این جاسوسان گاه نیز وظیفه گمراه کردن و به دام انداختن سپاه دشمن را به عهده می گیرند و آنان را به بیراهه هدایت می کنند و به کمین گاه دشمنان می برند.

گاه نیز نامه هایی از سرداران لشکر – که در نهان با سپاه حریف خویش سر و سری دارند –  به مخالفان می رسانند. در چنین مواردی ، تنها فراست سرداران ممکن است آنان را از خطر آگاه کند . یکی از این جاسوسان که شناخته شدن وی از طرف احمد بن محمد سپهبد ابومسلم داستانی سخت دلکش دارد ، شخصی است که نهانی نامه ای از طرف عمار بغشوری یکی از نزدیکان خائن ابومسلم به سوی دشمن می برد و این است داستان وی :

جماعتی از یاران ابومسلم برای خلاص کردن یکی از یاران معتبر خویش به عیاری رفتند. " امیر ابو مسلم گفت مرا نیز به خاطر می رسد که درین میان باشم و تماشای عیاری کنم ... مومنان قبول کردند و بیرون آمدند ... که ناگاه از یک جانب ایشان آوازی برآمد که یکی قصیده منقبتی می خواند و می آمد. امیر را از آواز او خوش آمد و با آن عیاران استاد تا او رسید ، شخصی دیدند مرقعی ... پوشیده و عصایی در دست و انبانی بر پشت ، محاسن چون کافور سفید ، ردایی در گردن ... ایشان را دید اضطرابی درو پیدا شد . امیر گفت بابا چرا متغیر شدی ؟ گفت شما را که به این جمعیت دیدم ، یاد قوم و قبیله خودم کردم که مدتی ست از ایشان دورم. امیر گفت از [کجایی] ؟ گفت از قبه السلام بلخم ، مرا بابا حاجی منصور بالخی نام است . هفت سالست که به زیارت حج رفته بودم و هفت حج گزاردم ... چون در این حدود رسیدم تعریف آن مردی شنیدم که نامش ابومسلم است و گفتند پشت و پناه فقیران است... امیر ابومسلم گفت بابا حاجی دیدار تورا و قدم تو را بر خود مبارک گرفتیم ... اضطراب مکن بدان که ما عیاران لشکر ابو مسلم [ هستیم ] و از بی کاری به لشکر نصر سیار می رویم ... بیا ترا دریابیم که تو کعبه دریافتی ، پیش آمد امیر و یاران همه او را دریافتند ، به احمد که رسید سپهبد او را در نیافت و حلق او را گرفت ، او بنیاد دست و پا زدن کرد و امیر ابو مسلم گفت : هی ! احمد بگذاشت هر دو چشم ...از چشمخانه به در رفت و او با هزار سالگان برابر گردید. امیر گفت: چرا کشتی این حاجی ناحریف را ؟ احمد گفت : فقیر بابا حاجی کشته شد ! امیر گفت : یا احمد همه جا جنون و دیوانگی و بیخودی کار نباید . فرمود روز قیامت چه جواب خواهی [ داد ] گفت : حیف از بابا حاجب منصور دردمند ! امیر گفت او را کشه و حیف می خوری ؟! یا احمد تو با [ ما ] میا که از تو فتنه سر بر میزند... القصه امیر ابومسلم درشتی می کرد و احمد می گفت حیف از بابا حاجی منصور ! امیر گفت برگرد که ما به تو همراهی نمی کنیم . احمد گفت قبول کردم. من تنها می روم شما به حال خود بروید . امیر و یاران شدند. احمد آمد کولوارچه ای که بر میان پشت خود بسته بود از حاجی گشاد و بر میان خود بست و او نیز از یک طرف یاران روان شد. امیر گفت : یا احمد ، ترک ما گوی و برگرد. احمد گفت ، یا امیر تو صحرا قرق کرده ای؟ اختیار دارم هرجا دلم خواهد می روم. امیر سر بجنباند و پاره یی که رفتند به کنار آبی رسیدند . امیر و یاران نشستند که ناهاری کنند. احمد هم در برابر آیشان نشست .... کولوارچه بابا حاجب منصور را سرنگون کرد . نان و کلیچه ای چند از آن کولوارچه برآمد و پاره ای چارمغز نیز ریخت . احمد یک چار مغز را شکست ، مغز برآمد و دیگری را هم شکست مغز برآمد و دیگر را شکست ، به جای مغز موم برآمد. احمد گفت یا امیر ، مرا مساله ای مشکل شده است . امیر گفت من مدرس نیستم که جواب مساله تو را دانم ... گفت این مساله ای نیست که ندانی ، گفت بگو ، گفت عسل از کجا حاصل می شود؟ ... امیر گفت عسل از زنبور حاصل می شود . احمد گفت موم از کجا حاصل می شود؟ امیر ... گفت ... موم از عسل حاصل می گردد. احمد گفت : چونست که موم ار چار مغز بابا حاجی به در می آید؟ ... امیر دریافت که اینجا رمزی هست . گفت یا احمد بیار تا ببینم . آن موم را آورد از درون او خطی از کاغذ حریر بیرون آمد. آن کاغذ را گشاد . امیر ابومسلم دید که نوشته است از نزد من که عمار بغشوری ام به نزد تو یا امیر خراسان . بدانکه امیر ابومسلم و فلان و فلان به خلاصی سلیمان کثیر متوجه شدند ... الخ" (ورق b و a 13 و a 8).

در کتاب هایی که به تقلید ابومسلم نامه نوشته شده ، این وظیفه نیز به عهده عیاران واگذار شده است و عیاران برای آنکه بتوانند به آسانی و هرگاه که بخواهند تغییر شکل و هیات دهند ، قبلا از طرف یکی از پیغمبران نظر کرده می شوند و این قدرت به آنان عطا می شود.

گفتیم که به ظن قوی ابومسام نامه را قصه خوانان در اماکن عمومی با شاخ و برگ فراوان نقل می کرده اند. از این روی در بسیاری از جاهای این کتاب جمله هایی برای توصیف و ستایش پهلوانان یا زیبایی غلامان و زنان و دیگر مسائل آمده است که در حدود خود دارای زیبایی است و آهنگ و شیوه ای خاص دارد. مثلا تبر ابو مسلم این گونه توصیف شده است:

" و صاحب الدعوه  (= ابومسلم ) آن تبر تیز روی زنگی چهر دیو دیدار اهرمن کردار آبدار تابدار فتنه بار برق آثار خورشید لمعه قمر جلوه فروهشته لب سندان مهره الماس طبع آسمان رنگ گران سنگ نورنمای روح ربای خوارج کش عدومال مومن نواز منافق گذار آشکار کننده دین محمد علیه السلام بر سر دست جلوه داد و چون شیر خشم آلوده برآمد ... " (ورق a2)

و این توصیف طرز شمشیر زدن یکی از سرداران است :

" .... در آن زمان با ابوشمحه مقابل شد ، تیغ چون قطره آب ... در سردست ، گفت ای حرام زاده ! ترا می رسد که بر روی دوستان علی بن ابی طالب تیغ کشی ، بگیر ای خوارج اشتردل استر فعل خر طبع ، و پای در رکاب محکم کرد و در خانه زین راست نشست و زد تیغی که او را تا کمر شکافت. ناگاه یکی از خوارجیان که پیش صخر بودند بر بام قصر او ، تیر زد بر پیشانی نورانی خواجه قاسم که از پس سر او بدر رفت ... " (ورق a148)

وصف یکی ار خواجگان :

" پیر نورانئی بر استر بردعی سوار و دستار و علم بر زبر و قبای خز در بر ، سیصد پیاده در جلو و یک عیار پیشه پیش ، دوازده  سال از عمر او گذشته قنطره ( ظ : قنطره = جامه سپید رنگ ) زربفت مصور در بر و تاج ومرنف منقش بر سر ، پارپیچ گلابتون [ن] بر گرد تاج پیچیده ویلو (؟) کلگونی بر میان دوشانه انداخته و پای و پوش زردوزی در پا کردم و جمع مردم دانا در عقب آن خواجه سوار که هریک در باب تدبیر و کفایت مهم اقلیمی سر می کنند ... " ( ورق b146)

توصیف یکی از غلامان نصیر سیار که ازو بر می گردد و به دست سپاهیان وی کشته می شود :

" ... چون در برابر احمد رسید چشم سپهبد که بر او افتاد جوانی دید که گفتی قبای حسن بر قد و قامت او دوخته اند ، دل ماه از شراره رشک جمال او سوخته ، میدان از شعاع رخسار پر انوار او منور گردید[ه] حلقه های زلف مشکین بر اطراف روی رنگین و رخسار آتشین او به چندین پیچ و خم بر بالای هم افتاده چنانکه زبان زمان در وصف آن گل گلستان خوبی و آن سرو بوستان محبوبی بدین کلمات متکلم بود .... ( اینجا گویا شعری نقل شده بود که در نسخه حذف شده است) سپهبد را از حسن او بسیار خوش آمد و او بعد از جولان که روی هوا را همچون شب تار گردانید و صحن زمین را چون عرصه گلستان ساخت عنان اسب کشید و گفت ... " ( ورق b112)

وصف روح افزا دختر عبدالله ابن کعب از نزدیکان و خویشان نصر سیار. این دختر عاشق کمین خوشکام نیشابوری از عیاران و پهلوانان ابومسلم می شود و به اردوی وی می آید و همانست که به همراهی زن عیاری به نام مستی سعیده نقاب بر رخسار آویخته در مرو به کمک یاران ابومسلم آمد و جنگید و سرانجام به آسیای بادی پناه برد و ذکر او پیش از این گذشت. نویسنده پیش از توصیف روح افزا اطاقی را که وی در آن خفته بود توصیف می کند :

" ... و راه زینه ( = پله) را پیدا کرد و دست برداشت و فرود آمد و رسد به آن خانه ... پرده زنبوری دید که آویخته ، آن پرده را برداشت و دلیر درآمد قالین ( قالی ) های ابریشمین دید انداخته و شمعدان ها [ی] زرین در لگن های سیمین نهاده و به دیباهای زیبا آن تخت را آراسته و رختی از برای آسایش صاحب آن تخت به روی آن تخت انداخته بودند ؛ از مشک اذفر و عنبر اشهب و عود  قماری ده عود سوزها و مجمرها بخورد کرده بودند و بر دور آن تخت نهاده بودند و بر بالای [ تخت ] دختر حور پیکری ، مشتری منظری ، خورشید طلعتی ، قمر صورتی ، زهره جبینی ، یاقوت لبی ، سیمین غبغبی ، بادام چشمی ، پسته دهانی ، در دندانی ، ناز پستانی ، مور میانی ، آرام جانی ، سرو روانی ، به رخ بهاری ، به بالا بلندی ، به ابرو کمان ، به گیسو کمند ، به روی جامه خواب خفته ، کمین شیفته آن ماه نمکین شد و زور عشق عنان صبرو شکیبایی از دست عقل کشیده و واله و حیران درو می دید و قوت رفتن نداشت و امکان بودن نی .... " ( ورق b79 و a 80).

***

اینست آنچه به اجمال و پس از یک مطالعه سطحی در باب داستان دلپذیر ابومسلم نامه می توان گفت . این کتاب بازمانده دوران آغاز داستان نویسی در زبان فارسی است و چنانچه خواهیم دید ، بیشتر داستان نویسان بعدی و قصه خوانان دوران صفوی از صحنه آرایی های این کتاب سود جسته اند ، اما کار آنان بر پایه تقلیدی ناقص و مبالغه آمیز استوار است و از این روی هیچ کس از آنان ارج و بهای این کتاب را نتواند داشت.

از نظر زبان فارسی و سبک شناسی و علم و لغت و دیگر مسایل نیز فایده هایی بر این کتاب مترتب است و علاوه بر جنبه ادبی از نظر اجتماعی و تحقیق در زندگانی مردم معاصر مولف و طرز سخن گفتن و محاوره آنان می توان از آن استفاده کرد . کاش صاحب همتی پدید آید و به طبع و انتشار این کتاب مفید و دلپذیر به اسلوبی صحیح کمر بندد و با حل دشواری ها و رفع اشکال هایی که در آن وجود دارد فایده آن را عام تر سازد.

 ***

جنبه ملی ابومسلم و مبارزه یی که در راه استقلال ایران کرد و ظلم فاحشی که از طرف منصور دوانیقی خلیفه عباسی نسبت بدو شد ، برای وی محبوبیت فراوان پدید آورد و موجب اقبال عامه مردم نسبت بدو شد. یکی از نشانه های این حسن قبول ، نگاشته شدن ابومسلم نامه است و درین کتاب نیز ، چنانکه مذکور افتاد ، کوشش شده است ناظر محبت تمام فرقه های مذهبی و خاصه فرقه های شیعه و محبان خاندان رسول بدو جلب شود. این اقبال عام نسبت بدو همچنان ادامه یافت تا در دوران صفوی که برای استقرار مذهب شیعه اهتمام فراوان می شد، اعتقاد مذهبی گذشتگان نیز مورد توجه دقیق واقع شود و شخصی موسوم به سید محمد بن سید محمد موسوی سبزواری مشهور به میر لوحی از معاصران مولا محمد تقی مجلسی ( که تا سال 1063 ه.ق. نیز حیات داشته است ) کتابی که در ترجمه حال ابومسلم نگاشت و در آنجا اثبات کرد که وی موسس دولت عباسی بوده و با خاندان رسول محبتی چنان نداشته است . آنگاه از نسب وی و اختلافی که در آن کرده اند سخن به میان آورده و سرانجام گفته است که ابومسلم ، کیفر بدکاری خویش بیافت و در اوان جوانی به سال 137 ه.ق. به دست کسی بدتر از خودش (منصور دوانیقی) به قتل آمد.

این گونه اظهار عقیده ها به مردمی که با نظر مهر به ابومسلم می نگریستند گران آمد و به جد تمام دست به آزار میرلوحی گشودند و در نتیجه این غوغا جمعی از عالمان معاصر به تقویت او و دفع شر مردم از وی برخاستند و کتاب ها رساله ها در این باره پرداختند. این مطالب را سید عبدالحسین بن سید احمد بن زین العابدین علوی در پشت کتاب پدر خویش سید احمد ، شاگرد و داماد میرداماد ، که " اظهار الحق و معیارالصدق " نام داشت و در تایید میر لوحی مذکور نگاشته آمده بود تعلیق کرده است و یکی دیگر از معاصران وی نیز در ذیل آن با این عبارت فهرست کتاب هایی را که در این زمینه و در همین دوران نوشته شد به دست داده است :

" فهرست بعضی از کتب و رسائل که در بیان احوال ابو مسلم علماء این زمان نوشته اند :

1-  ازهاق الباطل 2- اسباب طعن الرحمان 3- اظهار الحق و معیار الصدق 4- انیس الابرار صغیر 5- انیس الابرار وسیط 6-انیس الابرار کبیر 7- ایقاظ العوام 8- خلاصه الفوائد 9- درج اللئالی 10- صحیفه الرشاد 11- صفات المومن و الکافر 12- عله الفتراق الامه 13- فوائد المومنین 14- مثالب العباسیه 15- مخلصه الموالفین من سم حب المخالفین 16- مرآقالمنصفین 17- النوروالنار

آغا بزرگ طهرانی مولف کتاب گرانقدر الذریقه الی تصانیف الشیعه در ذیل ابن مطلب چنین اظهار نظر کرده است :

چنانکه در این فهرست مذکور افتاده است ، این هفده کتاب درین موضوع تالیف شده اما تا آنجا که اطلاع داریم دوتای آن بیش موجود نیست نخست " اظهار الحق" و دیگری " صحیفه الرشاد " و هر دو جز مجموعه هایی است که بیشتر آن به خط عبدالهادی بن وجیهه الدین اسماعیل و بدون تاریخ است و تصرف شیخ ابی المجد محمدالرضا اصفهانی است.

مولا مطهر بن مقدادی نیز در رساله هایی که در رد صوفیه به سال 1060 تالیف کرده درباره این واقعه چنین نوشته است :" از کینه وری های این طایفه ( = صوفیه ) و شرارت آن ها سید بیچاره (= میر لوحی) که عوام را از دوستی ابومسلم منع کرده بود لمحه یی فارغ نبود و خواص و عوام آن ها به آن سید نیش ها زدند و یه واسطه آن بود که جمعی کثیر از ثقات علما و عدول فضلا رساله ها در باب ابومسلم نوشتند چنانچه در " خلاصه الفوائد" و " ابقاظ العوام " ذکر بعضی از آن ها را کرده اند.[1]"

و ازین مطلب ( و نیز بعضی اصطلاح های صوفیان که در ابومسلم نامه آمده است ) چنین مستفاد می شود که صوفیان نیز در تحسین به ابومسلم ، با دیگر مردم یار بوده و این سردار بزرگ را – به حق – می ستوده اند.

 

1 -  الذریعه – ج 4 – ص 151 – 150 – راهنمایی دوست دانشمند آقای علینقی منزوی

 

اطلاعات مقاله:

ماهنامه سخن - مجله ادبیات و دانش و هنر امروز -تیرماه 1338 - دوره دهم - شماره 4

 

ورود به صفحه مقالات قدیمی
http://anthropology.ir/old_articles

 

دوست و همکار گرامی


چنانکه از ​فعالیت های داوطلبانه کانون ​«انسان شناسی و فرهنگ» و ​مطالب منتشر شده​ در سایت آن​ ​بهره می برید و انتشار آزاد این اطلاعات ​و استمرار این فعالیت ها را مفید می دانید، لطفا در نظر داشته باشید که در کنار همکاری علمی، نیاز به کمک مالی همه همکاران و علاقمندان نیز وجود دارد. کمک های مالی شما حتی در مبالغ بسیار اندک، می توانند کمک موثری برای ما باشند.

لطفا کمک های خود را به حساب زیر واریز کنید و در صورت دلخواه با ایمیل به ما اطلاع دهید.

شماره حساب بانک ملت: 117360766


شماره شبا: IR98 0120 0000 0000 0117 3607 66


شماره کارت: 7634-4916-3372-6104


به نام آقای رضا رجبی