دوشنبه, ۱ مرداد, ۱۴۰۳ / 22 July, 2024
مجله ویستا

بازخوانی یك تجربه ۱


اشاره آقای خاتمی به درس گیری از ماجرای «پیكار» در مراسم تاریخی ۱۶ آذر امسال دانشگاه تهران فرصتی فراهم كرد تا آن تجربه تلخ كه منجر به تغییر ایدئولوژی «مجاهدین خلق» شد, مجدداً در معرض بازخوانی قرار گیرد

۱- تعدادی از كادرهای سازمان به دنبال یك سلسله تنش های درونی كه از فردای ضربه های شهریور ۱۳۵۰ ساواك به رهبران و اعضای موثر «مجاهدین خلق» آغاز شده بود، به این نتیجه رسیدند كه آسیب پذیری «سازمان» در مقابل دستگاه امنیتی رژیم شاه بیش از هر چیز ریشه در «ایدئولوژی» آنان دارد. طبق تفسیر این عده ضربات پی درپی ساواك به سازمان ناشی از آن بود كه اعضا به اندازه كافی «پرولتریزه» نبودند و با طبقه كارگر پیوند كافی نداشتند.در ابتدا لبه تیز مباحث دست كم در ظاهر و به طور مستقیم متوجه «اسلام» نبود بلكه خود مبارزه و موفقیت ها و ناكامی های آن محل بحث بود و هر عضو برای تبیین ضربات وارده، دلایلی را ذكر می كرد. ولی نهایتاً در جزوه ای موسوم به «بیانیه ایدئولوژیك» در سال ۱۳۵۴ عاملی به نام اسلامی _ خرده بورژوا بودن اعضا متهم اول ناكامی ها خوانده شد. بر این مبنا رهبری وقت «مجاهدین خلق» بین درجه مسلمان بودن و اسلامگرایی با میزان شكست ها و قهقراها در امر پیشبرد مبارزه با «رژیم متكی به امپریالیسم جهانی» ارتباط مستقیم برقرار كرد و برای تجهیز «سازمان» به «تئوری انقلاب» اقدام به كودتا و زدودن «عناصر ناخالص» یعنی تصفیه ایدئولوژیك و خونین اعضایی كرد كه اسلامیت خود را با انقلاب همسو می دیدند، امری كه از نظر آنان «علمی» و «ناب» بودن امر انقلاب را به هم می زد. این حركت كه به پاكسازی بسیاری از اعضا و ماركسیست شدن بقیه منجر شد به جنبش ضداستبدادی ملت ایران ضربه ای وارد كرد كه جبران آن حداقل در كوتاه مدت امكان پذیر نمی نمود و اگر نبود آن روح الهی كه در كالبد افسرده جامعه دمیده شد، كودتای مذكور می توانست یكی از عوامل تثبیت رژیم ستم شاهی به شمار آید.

۲- در فاصله سه ساله كودتای ۵۴ تا پیروزی انقلاب در بهمن ۱۳۵۷ تاثیر این تجربه تلخ از محدوده «سازمان» فراتر رفت و قطب بندی جدیدی را رقم زد. از آنجا كه ثقل مباحث «مبارزه موثر با رژیم وابسته به امپریالیسم» و نیز بر سازگاری یا ناسازگاری «اسلام» و «انقلاب» دور می زد، مبارزان سیاسی و انقلابی به فراخور حال و دیدگاه خود موضع ویژه ای در قبال آن اتخاذ كردند.دسته ای پس از كودتا «ماركسیسم»، «التقاط» و «نفاق» را مهمترین خطری ارزیابی كردند كه جامعه و جوانان را تهدید می كند و باید با همه توان به مقابله با آنها پرداخت. این عده با اصلی خواندن تضاد مذكور، مبارزه با رژیم شاه را عملاً تحت الشعاع افشای «نفاق» و «الحاد» قرار دادند.گروه دوم مانع اصلی گسترش مبارزه و سرنگونی رژیم شاه را اسلام خواندند. از نظر آنان اعتقاد به اسلام جز هرز دادن نیروها، تلف كردن امكانات و تاخیر در «انقلاب» نتیجه نداشت و لازم بود ماركسیسم (به روایت روسی آن و در حقیقت استالینیسم) به عنوان «علم مبارزه» سرلوحه اقدامات هر سازمان انقلابی قرار گیرد. این جریان، به ویژه اعضای ماركسیست شده سازمان، پس از مدتی «مبارزه با رژیم» را عملاً فراموش كردند و به نفی «اسلام» و تخریب «روشنفكران و مبارزان مسلمان» پرداختند.سومین جماعت ضمن تاكید بر اسلام ناب و تلاش برای ارتقای دانش اسلامی و آگاهی عمومی و نقد ایدئولوژی بنیانگذاران «مجاهدین خلق» و نفی التقاط نه تنها مبارزه با رژیم ستم شاهی را همسو با موازین اسلامی ارزیابی كردند بلكه عملی ترین و كم هزینه ترین راه سقوط استبداد مطلقه را استفاده از عقاید و احساسات مردم مسلمان خواندند. آنان با افزودن بر مساعی فكری، سیاسی و انقلابی خود اجازه ندادند مبارزه با دیكتاتوری تحت الشعاع اختلافات مخالفان شاه قرار گیرد.براساس دیدگاه دسته سوم دلیل ضربه پذیری مجاهدین خلق «اسلام» نبود چرا كه دیگر گروه های ماركسیست (مانند چریك های فدایی خلق) نیز ضربه خوردند و نتوانستند مشی مسلحانه را فراگیر و توده ای كنند. به علاوه اقبال دانشجویان به «مجاهدین خلق» قابل قیاس با طرفداری آنان از تشكل های چریكی ماركسیست نبود. علت آن ایدئولوژی اسلامی و در واقع التقاطی سازمان بود. به همین دلیل حذف اسلام به معنای نفی آن اقبال وسیع بود، كمااینكه پس از ماركسیست شدن اعضا نفوذ «سازمان» در جامعه و حتی در دانشگاه ها به مراتب كمتر از «چریك های فدایی خلق» شد و پس از چند سال محو گردید.

۳- پس از گذشت سی سال از كودتایی كه در بدو امر در ظاهر جلوه ای كاملاً «رادیكال» داشت ولی در عمل یأس، انفعال و سیاستگزاری وسیعی را پدید آورد، ارزیابی همه جانبه و منصفانه عملكرد هر سه گروه بهتر میسر است.نسل جوان می تواند منطق دسته اول را در عملكرد اقتدارگراها ببیند كه با روش های غلط و جابه جایی مسائل اصلی و فرعی و به تعبیر بزرگمهر حكیم «پرداختن به موضوعات كوچك و رها كردن مسائل بزرگ» همچنان بر مبارزه با معلول ها اصرار می ورزند و از علت ها غفلت می كنند. اسلاف آنان در سال های ۵۴ تا ۱۳۵۷ مقابله با ماركسیست ها و نیز افشای «منافقین» (مجاهدین خلق _ گروه رجوی) را لازم تر از هر اقدام دیگر می دانستند، غافل از آنكه منبع ظلم و فساد و انحراف رژیم است و با سقوط استبداد مطلقه «ماركسیسم»، «التقاط» و «نفاق» جاذبه خود را از دست خواهند داد. همچنان كه اگر نهضت ملی شدن صنعت نفت پیروز می شد نه فقط كمر انگلستان را خم می كرد، بلكه ماركسیسم را در ایران از رونق می انداخت.گروه دوم یا كودتاچیان با اینكه در ابتدا مورد اقبال ماركسیست ها قرارگرفتند و به استثنای معدودی بقیه نیروها و گروه های چپگرا خشنودی خود را از تغییر مواضع آنان اعلام و اقدام مذكور را پیروزی محتوم «علم» و «تجربه» بر «خرافه» و «احساسات» خواندند، پس از مدتی نام «مجاهدین خلق» را به «پیكار» تغییر دادند، ولی تنها كاری كه عملاً نكردند «پیكار» با رژیم شاه بود! آنان خیلی سریع در مردم و حتی میان نیروهای سیاسی و انقلابی منزوی شدند. به این ترتیب نتیجه «تغییر ایدئولوژی» كه ظاهراً با هدف گسترش و تعمیق مبارزه و وارد كردن ضربات كاری به رژیم شاه انجام شد، نه تحقق این هدف بلكه هرز رفتن بسیاری از انرژی ها و مایوس كردن بسیاری از جوانانی شد كه به یك سازمان چریكی مسلمان امید بسته بودند. از سوی دیگر نظام دیكتاتوری با تبلیغ اینكه سرانجام فعالیت های ضدشاهی، بی دین، ماركسیست و بی اخلاق شدن زبده ترین جوانان كشور (اعترافات خاموشی و...) است، سوءاستفاده زیادی از این كودتا كرد. چنانچه انقلاب اسلامی رخ نداده بود، بهتر می توانستیم پیامدهای سوء آن كودتا را بیان كنیم و نشان دهیم كه آن انفعال زایی مستتر در پس «رادیكالیسم» ظاهری چه كمكی می توانست به تثبیت رژیم ستم شاهی كند.نكته آموزنده به خصوص برای نسل جوان شیوه كاملاً متفاوت امام از هر دو دسته پیش گفته در مواجهه با این حادثه تراژیك است. ایشان بی آنكه وقت و انرژی خود را صرف رخدادهای درون گروهی «مجاهدین خلق» كند و بدون آنكه مشی خود را تغییر دهد، چشم انتظار فرصت مناسبی بود كه زمانه در اختیار ملت نهد. انتخاب جیمی كارتر و طرح شعارهای حقوق بشری و افزایش فشار دولت آمریكا به شاه از دید رهبر فقید انقلاب موقعیتی بزرگ به شمار می آمد كه آن را مغتنم شمرد. در واقع امام به جای آنكه توان و امكانات خود و هوادارانش را صرف افشای ماركسیست ها یا تغییر موضع «مجاهدین خلق» كند، خرج چالش بنیادی با نظام شاهنشاهی كرد.

درسی كه امام و پیروانش از وقایعی تلخ همچون تصفیه های ایدئولوژیك و خونین سال ۵۴ گرفتند، این نبود كه «باید ماركسیست ها را سركوب كرد تا بار دیگر جرات خیانت نكنند.» كاملاً برعكس ایشان در عین تاكید و تصریح بر آزادی احزاب كمونیست در نظام جایگزین رژیم شاه اعلام كرد: «حتی در سرنگونی رژیم نیز با ماركسیست ها متحد نخواهد شد، زیرا از پشت به ما خنجر می زنند.» (مصاحبه با لوموند، دی ماه ۱۳۵۶) از نظر امام كه بعدها معلوم شد حق با او بود، مبارزه مسلحانه چه به نام اسلام چه با ایدئولوژی های وارداتی نمی توانست مردمی شود و رژیم را از پا درآورد. مشكل استراتژی مسلحانه بود كه با هر ایدئولوژی به شكست می انجامید. رهبری وقت «مجاهدین خلق» به عوض نقد همه جانبه راهبرد چریكی «اسلام» را علل به بن بست رسیدن سازمان خواند و با این تحلیل غلط نه رژیم شاه كه خود را نابود كرد.