شنبه, ۲۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 11 May, 2024
مجله ویستا

قصه سربسته بگو...


قصه سربسته بگو...

اشک امان نمی دهد گریه بغض سنگ را
سنگ گرفته از دلم روی ریا و رنگ را
می جهد از گدازه دل ، آتشی از هبوط گل
صخره دوباره می کشد گردن پالهنگ را
صالح مصلح از یمین ، می چکد از عرق جبین
می زند …

اشک امان نمی دهد گریه بغض سنگ را

سنگ گرفته از دلم روی ریا و رنگ را

می جهد از گدازه دل ، آتشی از هبوط گل

صخره دوباره می کشد گردن پالهنگ را

صالح مصلح از یمین ، می چکد از عرق جبین

می زند از صفوف طف نغمه صور جنگ را

می رمد از رامش دف زخم سه تار رف به رف

پیر به شعله می کشد ، تمام رود گنگ را

تار ، که نای حنجر است ، زخمه صدای خنجر است

می کشد و می شنود صوت حزین چنگ را

چنگ خمیده شد قدش ، آه ز سردی دمش

می زند از دیده خون ، شور دم شرنگ را

لال شود غزل اگر دم بزند ز سلسله

قصه سربسته بگو ناحیه خوان ، خدنگ را

کاظم رستمی