سه شنبه, ۲ مرداد, ۱۴۰۳ / 23 July, 2024
شهر من گم شده است
![شهر من گم شده است](/web/imgs/16/151/yvdz91.jpeg)
همه وجودم شده رفتن. از هیاهو در رفتن، با دود زندگی نکردن. بوی خوش انسان، هوا، کلاغ، تنور داغ نان و کلی تعارف بیپروا. بیچشمداشت برداشت.
دلم هوای باران ناب خدا را داشت. نون عباسعلی که با کلی شیر محلی و آردِ به دستِ خاله کبری آسیابشده... وای اصلا حواسم نبود. هوا الان در مشهد اردهال سردتر از سرد است. جانم کرسی... جانم حال و هوای شب نشینی. جانم بوی زغال و تنباکوی قلیان عزیز.
فکر میکردم از کدام راه باید فرار کنم تا برسم به دشت همیشه بهشت اردهال. ماشینم از جاده قم، به سمت کاشان میدوید. تابلویی هدایتم کرد به آن سوی کوهها. جایی که بیشک خدا نزدیکتره! چون در شبها ستارههاش نزدیکترند. اطراف اتومبیلم تا چشم کار میکرد تپه بود و کوه. احساسم این بود خدا بخشی از تابلوهای دلانگیز کوه و جاده و تپه و... جا گذاشته اینجا.
مسیر خلوت و کمتردد. گاهی ماشینی از روبهرو میآمد و چراغی میزد که یعنی سلام خوش آمدی به ده دل.
از دور گلدستههای امامزاده سلطان علی معلوم شد. سلام دادم. صدای پای آب. نزدیک و نزدیکتر میشد! آری؛ «اهل کاشانم، اما شهر من گم شده است». پای امامزاده، توی حیاط کنار حوض، سهراب خوابیده! (سهراب سپهری)
گاهی حس میکنم اگر میشد فارغ از دیده و آمال و هزار تا زنجیر به پا، پا میداد و وا میدادم به این ثبات. یقینا کنار رود جاری که در گوشه و کنار این ده دیده میشه، مینوشتم چند خط، خط دلی... سهراب نمیشدم، الهام که بودم. لااقل خسته نبودم! بگذریم... .
از یک سراشیبی تند که انگار هواپیمایی بر زمین مینشیند، قلبم هرّی ریخت روی آسفالت نو و ماشین ندیده. روی نم باران، تصویر گنگ و بارونیِ گلدستهها نمایان بود.
السلام علیک یا حضرت سلطان علی بن محمدباقر (علیهالسلام)
سلام سهراب جان.
از همه جای ایران و کشورهای دیگر آمدهاند اینجا. عجیب است. اصلا فکر نمیکردم روستای مادریام لو رفته باشد. واااااای همه پیدایش کردهاند این بهشت گمشده را. یعنی به واسطه قالیشویان، یا گلابگیران یا نان داغ و زیارت و سهراب یا پاکی دل و جان مردمش همه اینجا هستند؟ یا که اینها هم فرار کردهاند. نمیدانم!
پارک میکنم در پارکینگی خلوت. مردی با لهجه زیبای اردهالی به استقبالم میآید. زنان مهربان و سختکوش، در گوشهای در دالانهای معمارگونه به سبک طاقضربی زیر طاق نشستهاند تا نانها و شیرمالها و برگههای زردآلویشان خیس نشود از برکت خدا. نزدیک میشوم. پیشدستی میکنم برای سلام. آنها نه به واسطه اندک شناختی که مردم بر من داشتهاند بل برای دل آهنگگونهیشان، زلال استقبالم کردند.
وارد حیاط میشوی. نخل چوبی قدیمی که قدمتش بیش از ۱۲۰۰ سال و یک سنگ بزرگ گود تراشیده که درست در جلوی در است، تو را مجنون این ابهتِ قدمت و اصالت میکند. به ناخودآگاهت سفر میکنی. وقتی به خود میآیی که با ظرفی روی مزار شهیدان آب ریختهای که از اقوامند. همه یا کوچه بالایی یا پایینی یا روبهرو یا در همان خانه مادربزرگیات پرواز کردهاند. (شهیدان اردهال)
چادرم خیس شده از نم باران. با گوشهای از آن نام سهراب را که خواسته: نرم و آهسته بروم تا ترک برندارد چینی نازک تنهاییاش را که حال زیر گِل و باران قایم است پاک میکنم و به آهستگی زیر لب میگویم: آب را گل نکنید، سهراب تشنه است هنوز... .
تعمیرکار درب برقی وجک پارکینگ
دورههای مدیریتی دانشگاه تهران
فروش انواع ژنراتور دیزلی با ضمانت نامه معتبر
ویدیوهای آموزشی هفتم
مسعود پزشکیان ایران دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی دولت سیزدهم دولت مجلس رهبر انقلاب محمدجواد ظریف مجلس دوازدهم انتخابات
شورای شهر تهران شهرداری تهران اربعین تهران قوه قضاییه هواشناسی قتل سازمان هواشناسی پلیس سیاست تب دنگی وزارت بهداشت
قیمت خودرو قیمت دلار خودرو واردات خودرو حقوق بازنشستگان ایران خودرو بازار خودرو قیمت طلا سایپا برق مالیات دلار
سعید راد سینمای ایران وزارت ارشاد سینما بازیگر سینما دفاع مقدس فضای مجازی بازیگر عاشورا تلویزیون کربلا تئاتر
وزارت علوم دانش بنیان دانشگاه فناوری حوزه علمیه شرکت دانش بنیان دانشگاه تهران دانشگاه آزاد اسلامی
رژیم صهیونیستی کامالا هریس جو بایدن غزه فلسطین دونالد ترامپ اسرائیل روسیه آمریکا یمن ترامپ چین
فوتبال پرسپولیس استقلال لیگ برتر نقل و انتقالات المپیک 2024 پاریس لیگ برتر ایران باشگاه پرسپولیس نقل و انتقالات لیگ برتر باشگاه استقلال المپیک سپاهان
بازی تلگرام بیت کوین فیلترینگ ایلان ماسک آیفون سامسونگ سرعت اینترنت مایکروسافت ناسا وزارت ارتباطات
دیابت سرطان رژیم غذایی چاقی فشار خون بارداری ویتامین سازمان نظام پزشکی استرس افسردگی