پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا

اقسام تفکر


اقسام تفکر

بنده باید تفکر را تعریف کنم, از اینجا میروم به خلاف آمد عادت و طرح تفکر میکنم

● تعریف تفکر

بنده باید تفکر را تعریف کنم، از اینجا میروم به "خلاف آمد عادت" و طرح تفکر میکنم. تعریف تفکر حقیقی خلاف آمد عادت است و پرسش حقیقی خلاف آمد عادت است و این خلاف آمد عادت تفکر اصیل است و آن تفکر اعتیادی منطقی تفکر نیست پرسش خلاف آمد عادت از امر خلاف آمد عادت تفکر است. چنانکه حافظ امر خلاف آمد عادت را چنین میگوید :

سالها پیروی مذهب رندان کردم

تا به فتوای خرد حرص به زندان کردم

من به سر منزل عنقا نه به خود بردم راه

قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم

از خلاف آمد عادت بطلب کام که من

کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم

سایه ای بر دل ریشم فکن ای گنج مراد

که من این خانه به سودای تو ویران کردم

امر خلاف آمد عادت اول از هر چیز خداست و اگر به حقیقت انسان بر خلاف آمد عادت پرسید خدا کیست ؟ زمان باقی چیست ؟ اجمالا خدا به سراغ آدم میآید و زمان باقی و وجود اصیل به یک معنی دیگر که امروز میگوئیم. این توضیحی است که این "پرسش خلاف آمد عادت از انر خلاف آمد عادت" عبارت از "تفکر" است و بعد از آن اجمال در پرسش، وقتی میخواهد که تفصیلا پاسخ داده شود.

● تفکر حصولی و حضوری

این کلمه"فکر" که در قرآن آمده اساسا غیر از اصطلاح عربی "عقل" است. دو معنی به آن داده اند، یکی عبارت از "فکر حصولی" است که تعریف آن در آثار معمولی فلسفی آمده است که به آن میگویند: "الفکر حرکة النفس من المبادی الی المراد" یا " الفکر ترتیب امور معلومه للتادی الی المجهول". در فکر حصولی انسان میخواهد از معلوم به مجهول برسد . یک معادله ای بدستش داده اند، از شما یک مساله ریاضی میپرسند، حرکت میکنید به مبادی و به مبادی که رسیدید، میگردید تناسب را پیدا میکنید، برمیگردید تا مطلب روشن شود. معمولا در کتابهای فلسفی فکر به معنی تفکر حصولی بکار برده شده است. حتی محی الدین عربی تعبیر نظر فکری" را که استعمال میکند منظورش "تفکر حصولی" است . تفکر حضوری گاهی در آثار عرفا استعمال شده مثل شیخ محمود شبستری که میگوید :

تفکر رفتن از باطل سوی حق

بجزو اندر بدیدن کل مطلق

شبستری فکر را به معنی حضوری لفظ بکار میبرد، حتی در سوالهائی که از او میکنند ، از جمله اینکه :"تفکر حصولی چیست؟" ، او میگوید خوب نیست:

ره دور و دراز است آن رها کن

چو موسی یک زمان ترک عصا کن

هر آنکس را که ایزد راه ننمود

ز استعمال منطق هیج نگشود

شبستری در باب فکر میگوید تفکر حصولی یعنی "تعقل به معنی حصولی" که در آن حرکت هست و غرض و غایتی دارد:

کسی کو عقل دور اندیش دارد

بسی یرگشتگی در پیش دارد

ز دور اندیشی عقل فضولی

یکی شد فلسفی دیگر حصولی

وقتی انسان به تفکر حصولی میرود آیا هدف- به اصطلاح امروزی ها- "تفکر حضوری" است؟ تفکر حضوری چگونه است ؟

تفکر حضوری ورای این مسائل است . تفکر حضوری امر ساده ایست، غرضی در آن نیست. مطلوبی در آن نیست. هیچ مشکلی را حل نمیکند. رازی را حل نمیکند. این تفکر تقوی میخواهد، ورع میخواهد، یعنی پرهیزگاری میخواهد - ورع پرهیزگاری است نه تقوی- این معنی پرهیز یک چیز ساده ایست که میشود ورع، ولی امر ورع شرط است، ورع اصلا با "هدف بازی" و "پیاده کردن" و این الفاظ سرو کار ندارد. آدم، اهل ورع و تقوی را زود میشناسد، لازم نیست که معلومات داشته باشد. تقوی به معنی نگهداشت است از ریشه وقایه نگاه خاصی است که انسان میکند که با خوق اجلال و با تفکر تحقق پیدا میکند، آن آدمی که تقوی دارد اهل تفکر است اما بشر کنونی بی تقواست و بی ورع.

وقتی هیدگر میگوید "علم فکر نمیکند" یعنی تفکر حضوری ندارد . تفکر علمی تفکر حصولی است . هیدگر این تفکر حصولی را در مطاوی آثارش به "تفکر حسابگر" تعبیر میکند در برابر "تفکر معنوی". تفکر حسابگر اعم از این است که تفکر کیفی باشد یا کمی. معمولا انسان نقشه میکشد به جائی برسد ، هر چند با ریاضیات نقشه نکشد باز هم تفکر او تفکر حصولی است و اساس آن هم همان عقل دوراندیش است.

این که هیدگر میگوید علم فکر نمیکند، مقصودش این نیست که: "ای عالم تو فکر بکن". اساسا کار علم تفکر حصولی است نه حضوری. عالمی است دارد مساله ریاضی حل میکند. یکبار هم به حقیقت میرود ، رو به خدا میکند، نماز میخواند آنجا تفکر حضوری دارد. آن وقتی که میرود و اهل تقوی میشود دیگر تفکر حصولی نمیتواند داشته باشد. در اینجا تفکر حضوری بروز و ظهور میکند. حالا بعضی بر میدارند میگویند در قرآن آمده فکر کن.. اینها تفکر را به معنی حصولی لفظ تفسیر میکنند. وقتی قرآن میگوید بروید علم یاد بگیرید نظر به تفکر حصولی ندارد. تفکر در قرآن تفکر حصولی نیست چنانچه در روایات نیز تفکر چیزی غیر از تفکر حصولی است. تفکر حصولی در مرتبه اختیار است انسان در این مرتبه عقل و اختیار دارد. تفکر حصولی یعنی تعقل، یعنی عقل معاش. انسان دو عقل دارد یکی عقل معاش است و دومی عقل معاد. در عقل معاش با فکر حصولی فکر میکند. یک وقتی انسان از تفکر حصولی دست برمیدارد عقل معاش تبدیل به عقل معاد میشود . به یک معنی میتوان تفکر حضوری را به تقریب به عقل معاد برد. با عقل معاد انسان که چرتکه نمی اندازد.

خلط و اشتباه تفکر حصولی و حضوری

من بارها این شعر حافظ را برای شما خوانده ام:

روز در کسب هنر کوش که می خوردن روز

دل چون آینه در زنگ ظلام اندازد

آن زمان وقت می صبح فروغ است که شب

گرد خرگاه افق پرده شام اندازد

باده با محتسب شهر ننوشی زنهار

که خورد باده ات و سنگ به جام اندازد

خلط و اشتباه تفکر حضوری با حصولی باده با محتسب شهر نوشیدن است، باده با نفس اماره نوشیدن است، باده با شیطان نوشیدن است:

آن زمان وقت می صبح فروغ است که شب

گرد خرگاه افق پرده شام اندازد

شب است، راز و نیازی با خداست، انسان عقل معاشی دارد، کار میکند، فکر حصولی اش را بکار میاندازد، ولی اگر انسان با خویش و خدای خویش خلوت نداشته باشد و به معنای حضوری لفظ اهل تفکر نباشد، تفکر حصولی هم تالی فاسد پیدا خواهد کرد، مثل علم امروز. وقتی تفکر حضوری نبود علم و صنعت کارش به وضع امروزی میکشد. پس بیائیم علم و صنعت را رها کنیم ؟ این که نمیشود، تفکر حضوری باید شرط علم و صنعت باشد، تفکر حضوری اصیل هم که تا پس فردا نیست، اقلا باید توجه به تقوی و تفکر حضوری و ورع داشته باشیم. اگر قرار شد تقوی و ورع و تفکر حضوری که امر ساده انسانی است از بین برود، علم ورزی و مال ورزی وبال بشر میشود.

بنابراین من میگویم علمی که میشود تفکر حصولی آن صحیح باشد علوم طبیعت و ریاضی است اما اگر امروز شما رفتید به علوم انسانی و حتی فلسفه این تفکر حصولی قلابی است. علوم انسانی و فلسفه امروز فکر میکند اما فکر حصولی قلابی و در این مقام علوم انسانی و حتی فلسفه که به وراجی افتاده رابطه اش با تفکر حضوری قطع شده است، مثل امروز. در این مرتبه نه تنها تفکر حضوری در کار نیست تفکر حصولی آن نیز قلابی است، تفکر حضوری که نباشد علم و فلسفه نیز به وراجی میافتد تفکر حصولی هم تبدیل شده به تفکر حصولی قلابی، تفکر حضوری هم جائی ندارد البته هنر در مقام تفکر حضوری هست ولی هنر جدید بازگشتش به اهوای نفس است

بشر تکلیف دارد که به تفکر آماده گر و انتظار آماده گر بپردازد تفکر آماده گر یکی از تفکرات حضوری است

● مراتب فکر

حالا در باب مراتب سطحی و عمیق فکر انسان. انسان گاهی در یک ساحت علمی احکام را بیان میکند. مثل: "دو دو تا چهار تا درست است" "دو دو تا شش تا غلط"، حالا اگر شما دو دو تا چهار تا را ببرید تا آخرین مرحله ریاضی، به میدان علم رفته اید که میدان درست و نادرست است، میدان غلط و صحیح است.

یک وقت پرسش از ماهیات اشیاء میشود، در اینجا "عمق" در کار می آید یا عمیق فکر میکنید یا سطحی. در مرتبه حکمت و فلسفه است که در آن مقام "سطحیت و عمق" در کار می آید نه در علوم. کار علوم تعمقی نیست ، علوم "تدقیقی" هستند.

در خودآگاهی شما سطحی فکر میکنید یا عمیق. مثلا میگوئید: "فکر ارسطو عمیق است" و یا "ببینیم کانت یا هگل عمیق فکر کرده اند یا نه؟".

یک مرتبه است که انسان از این ماهیات به معنی خودآگاهانه لفظ میگذرد. یک وقت است که از این مرتبه نیز انسان بالاتر میرود که نه عمیق فکر میکند و نه سطحی، نه درست و نه نادرست. در اینجا " تفکر والا" سراغ آدمی می آید، در اینجا پستی و بلندی است. تفکر والا به "ساحت سوم تفکر" تعلق دارد. تفکر والا به انبیاء و اولیاء مربوط است که در قرآن آمده و ما را دعوت به حق میکند. فلسفه و علم "والائی" ندارد، اما این تفکر فلسفی عمیق است که تفکر والا را اصیل میگیرد. علم و فلسفه به عبارتی حجاب اند و مانع از این هستند که انسان به اصل ذاتش که الهش و خدایش باشد برسد، اما با تفکر والا انسان به آن باز میگردد.

دیدید که از سه تفکر گفتم. بنده "تفکر قرآنی" را "تفکر والا" میدانم . تفکر عبارت است از شعر شبستری{تفکر رفتن از باطل سوی حق به جزو اندر بدیدن کل مطلق} . حافظ از مرتبه حکمت فلسفی گذشته، اما ما چه میکنیم ؟ میخواهیم حافظ را به خودآگاهی بر گردانیم و ادراک کنیم و یا وقتی میخواهیم قرآن را به سطح تفکر فلسفی بیاوریم و ادراکش کنیم و گاهی بدتر میخواهیم قرآن را تابع علم حصولی قرار دهیم. با تفکر علمی "راز" میرود و این حوالت تاریخی صد ساله مشروطه است. شعر ، هنر و سیاست ما همه در دست فراماسونری و امپریالیسم است بخصوص بعد از مشروطه با امثال "دشتی" ها گر چه فراماسون نبود . حالا وظیفه ما تزکیه است با مبارزه با تفکر سید جمال و امثال او، مبارزه با اکثر ادبیات و تاریخ ما و با کونسیانس و وجدان پوپر و وجدان حقوقی کانت و تابعان او و دفاع از فتوای باطن اسلامی .

● اقسام فکر

اسماء اساس فکر بنده است، اما فکراقسامی دارد برای من :

یکی فکر علمی به معنی جدید لفظ است. فکر حسابگرانه است. می‌رود تا مرتبه ای که فکر می‌شود فکر کمی، مثل فیزیک جدید. فکر علمی جدید با کمیت و ریاضیات که جدا نیست. گاهی هم ممکن است که یک کسی در این فکر علمی آنقدر تکامل (!) پیدا کند که بگوید قرآن هم تفکرش تفکر علمی است! چنانکه صد سال است که چنین کوششی انجام می‌شود. این چنین " بازگشتی به قرآن" مستلزم موقفی از مواقف تاریخ و میقاتی از مواقیت تاریخ است. این، خودش یک نحو فلسفه است، فلسفه‌ای که در علم تصلب (شفتگی) پیدا کرده، فلسفه جایی نرفته. می‌گوئیم علم اصالت دارد. خوب، ولی همین فلسفه است که در علم جدید تصلب پیدا کرده است.

بنابراین فکر اقسامی دارد. یکی این فکر است، این فکر حسابگرانه به حسابگری علمی نه قبل از تماس با غرب وجود داشته و نه در قرون وسطی و نه حتی در یونان . اجمالا چرا!‌ برای اینکه ریاضیات فکر کمی است و طبیعات دوره جدید نمی‌تواندمنفک از ریاضیات باشد. یک طبیعیدان سابق تفکرش کیفی است. اما تفکر علمی جدید نمی‌تواند کمی نباشد و این خود – به یک معنی- یک نوع بخششی است و بهره‌ ای است که حوالت انسان شده است. تا لی فاسده هم داردکه بیان می‌کنم . من این فکر را فکر" موافق عادت " نام می‌گذارم و یک فکر دیگر است که خلاف آمد عادت است. خود این " تفکر خلاف آمد عادت" دو قسم می‌شود. در تفکر خلاف آمد عادت پرسش از ماهیات اشیاء به میان می‌آید، پرسش ازماهیات اشیاء دو جور است. یکی پرسش فلسفی است که تمام شده است و دیگر پرسشهای خلاف آمد فلسفی نمی‌شود و پرسش خلاف آمد فلسفی در پرسشهای علمی تمام شده است.

بارها من این ابیات را تکرار کردم . برای اینکه خودم کمتر سخن گفته باشم و توجه شما را به کلمات بزرگان و متفکران بزرگ اسلامی جلب کرده باشم.

فلسفـی خود را ز اندیشه بکشت گو ورا کورا سوی گنج است پشت

گو بدو چندان که افزون می‌دوی از مـــراد دل جداتـــر می‌شــوی

جاهدوافینا بگفت آن شهریار جاهــد وا انا نگفت ای بی قــرار

تفکر فلسفی خلاف آمد عادت است و مولانا رد کرد. پس این تفکر خلاف آمد عادت یا به تعبیر دیگر "نابهنگام" را رد کرد برای اینکه ما را به تفکر خلاف آمد عادت دیگری ببرد، پرسشی دیگری از ماهیات و جواب به ماهیات:

عجز از ادراک ماهیت عمو حالت عامه بود مطلق مگو

اگر از ماهیات اشیاء نپرسیدی ، ‌این " وفاق آمد عادت" است ، عرف و عادت است. البته در عرف و عادت اوقاتی انسان دارد که از ماهیات پرسش می‌کند، ‌چه از لحاظ فلسفه چه از لحاظ علم.

ز آنکه ماهیات و سرسر آن پیش چشم کاملان باشد عیان

قرآن از سرسر ماهیات پرسش می‌کند. حالا این پرسش از سرسر ماهیات به معنی وحی خاص معنایش این است که هر انسانی باید برود تا آن پرسش؟ نه ! این سرسر ماهیات که قرآن پرسیده ممکن است که انسان تماس با آن پیدا کند. چندانکه بیشتر تماس پیدا کند ، با آن "نابهنگام" و "خلاف آمد عادت" توحیدش زیادتر است تا به مقام حق‌الیقین می‌رسد. می‌‌رسد به مقام ولایت (به فتح او).

در باب ولایت و ولایت می‌توان به کتب مراجعه کرد،‌منهم در باب ولایت (به فتح واو) و ولایت (به کسر واو) نظر تفصیلی دارم . و سالهاست که این زمینه فکر مرا به خود مشغول کرده است.

برحسب ادوار تاریخی پرسش از ماهیات فرق می‌کند. و علم‌الیقین وعین الیقین و حق‌الیقین هم برحسب این ادوار فرق می‌کند و بسته به آن اسمی است که انسان مظهرش است.

مولانا طرفدار علم الیقین و عین الیقین و حق الیقین است، ‌در فلسفه هم علم الیقین وعین الیقین و حق الیقین هست. در افلاطون هم هست. اینها با هم چه فرق دارند ؟ مسئله اسمی است که مظهرش هستند. مثلا فرض کنید می‌گویند کمال حق الیقین درهنر است ، هنر یقین حقیقی است،

این سه ساحت حیات انسان ـ آگاهی، خودآگاهی و دل آگاهی ـ تاریخی است. یعنی تابع اسمی است که انسان مظهرش است.

امروز ما می‌خواهیم از علم‌الیقین و عین‌الیقین و حق‌الیقین پرسش کنیم ولی توجه کنیم که پشت سرما صورت نوعی و اسمی است که غربی مظهرش است، از طرف دیگر صد سال است که من غربزده هستم.

بنابراین تفکر هم سه قسم است، یک تفکر تفکر علمی است که بهنگام است،اجمال یا تفصیل، حتی تفکر علمی هم وقتی یک مقدار تفصیل پیدا کرد می‌رود به تفکر عینی، این خلاف آمد عادت می‌شود. مثل تئوریهای علمی جدید.

یک تفکری است عینی یعنی " خودآگاهانه" و یک تفکری است حقیقی یعنی " دل آگاهانه"، تفکر حقیقی که دل آگاهانه است، خلاف آمد عادت است. تفکر عینی و پرسش از ماهیات هم خلاف آمد عادت و نابهنگام است.

بنده می‌خواهم بگویم که آن تفکری که قرآن ما را به آن دعوت می‌کند. تفکر" نابهنگام" و "خلاف آمد عادت" است. تعقلش هم همینطور. تذکرش هم همینطور. این مراتب همواره از خوف و مراحل مختلفش بیایید تا سبحان‌الله باید طرح شود. خوف است، وجل است، رهبت است، اشفاق است و خشیت است. خود نماز تفکری است. مهمتر از همه اینها خشیت است. تذکری که قرین با خوف باشد، خشیت است. با این تفکر است که انسان اوقاتی پیدا می‌کند و از این تفکر عادی و اعتیادی کنده می‌شود. دوباره بر می‌گردد به عبادت الله و به اطاعت و به مراعات احکام دین.

دیوان مولانا همواره ما را دعوت به تفکر می‌کند که آن تفکر خلاف آمد عادت و نابهنگام است و در این تفکر خلاف آمد عادت است که انسان می‌تواند قرب خاصی با " الله" پیدا کند، کسب "جمعیت" بکند.

خواجه عرفان می‌گوید، من نمی‌گویم :

از خلاف آمد عادت بطلب کام که من کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم.

این زلف پریشان چیست؟ زلف پریشان ظلمات است که انسان در مقابلش خوف پیدا می‌کند. تا آخرین مرحله‌اش که بعضی از متفکران ما نامش را گذاشتند. " خوف اجلال" ، مصداق خوف اجلال همان سرسر ماهیات است :

زانکه ماهیات و سرسر آن پیش چشم کاملان باشد عیان

این مرتبه مرتبه ولایت – بفتح واو – است. این مرتبه ، مرتبه ائمه اطهار و اوصیاء دین است. پیغمبر اسلام هم مقام ولایت- بفتح واو- دارد.

اصلا طرح " اسم" خلاف آمد عادت است. به چه معنی می‌گویم خلاف آمد عادت است؟ درمرتبه خودآگاهی و یقین علمی،‌که معمولا ما طرح نمی‌کنیم، وقتی طرح نکردیم به یک نحو مفهوم تکامل به سراغ ما می‌آید. یک " اسمی" است که تکامل پیدا کرده است و آن اسم فرض کنید "هراکلیتوس" ، "سقراط" ،" افلاطون" و " ارسطو" همینطور تکامل پیدا کرده و آمده تا زمان حاضر! بنابراین یک اسم را می‌گوئیم که تکامل پیدا کرده، تغییر پیدا کرده و انسان مظهر آن اسم است!.

● تفکر قلبی، قالبی، قلابی

مسائل نظری یا قرین با نظر عام شامل است یا از قبیل کلی گوئی یا جزئی گوئی یا از جنس کلی بافی و جزئی بافی. نظر عام و شامل یعنی نظر حکمی اعم از فلسفه و کلام و حکمت اشراق و تصوف، کلی گوئی دقیق یعنی بیان قوانین علمی طبیعت و ریاضی. اما کلی بافی و جزئی بافی را عرصه وسیعی است اعم از حکمت و علوم انسانی قلابی و غیره و از اینجا تفکر را نیز میتوان به سه قسمت قلبی و قالبی و قلابی همچون آزادی قلبی و قالبی(یعنی صوری) و قلابی منقسم گرفت.

اخیرا برخی از علمای علوم اجتماعی و فلاسفه تحت عناوین مورفولوژی و آرکئولوژی و تیپولوژی(طباع شناسی)درباره صورت تمدنها بحث کرده اند اما از آنجا که غالبا تفکرشان مبتنی برتذکر تاریخی و توجه به معنی حوالت تاریخی نیست ، من این نوع تفکر را تفکر قالبی یا صوری مینامم . تفکر قالبی وقتی انحطاط و ابتذال پیدا کند و تکراری و تقلیدی شود به صورتی در می آید که من آن را تفکر قلابی میخوانم . در مقابل تفکر قالبی تفکر قلبی قرار دارد.

گفتم که در عصرحاضر تفکر سه تاست – تفکر قلبی است یا قالبی یا قلابی. در جهان امروز یک تفکر قلبی است، تازه اگر تفکر قلبی شد این قلبش فرش شیطان است نه عرش رحمان . یکی هم تفکر صوری است، قالبی است، یعنی فلسفه است، یعنی معقولات ثانی بر حسب اینکه قلبش عرش رحمان باشد یا فرش شیطان. یکی هم تفکر قلابی است، این نه اصلا تفکر قلبی دارد اعم از اینکه قلبش قلب غربی باشد ، قلب شیطان زده باشد یا رحمان زده باشد یا اینکه سیر فلسفی و حکمی اعتباریات فلسفی و معقولات ثانی کرده باشد . این یک دفعه ممکن است یک حرفهائی بزند ، حالا من نمیخواهم بگویم چی و کی ، لطف میکنید ؟ حالا در مقابل این جریانات عنقا را بیاد من آوردید اشکالی ندارد ، میان پیغمبر ها جرجیس ! از این چیز ها زیاد بود یکیش هم این دسته بودند که شما مثال زدید.

● تفکر آماده گر

حقیقت به یک معنی «ناپوشیدگی و تجلی» است. اما حقیقت وجود چیست؟ شما چه می‌گویید. این در متافیزیک نیامده، در مدتی که با شما حرف می‌زدم می‌خواستم برای این مطلب مهیایتان بکنم. حقیقت وجود «زمان باقی» است و حقیقت زمان باقی «الله». پس پرسش از وجود و موجود و زمان باقی و الله دنبال هم‌اند. حالا در واقع می‌توان این حقیقت را گفت که این موجود آنچه بدان موجود است چیست؟ یا ما به الموجودش چیست؟ پاسخ «وجود»ش است. حال ما به‌الوجود وجود چیست؟ «زمان باقی» است، ما به‌الزمان زمان باقی چیست؟ الله است. زمان باقی را بنده در قرآن دیده‌ام، نامش را می‌گذارم بقیه الله. حال چه نسبتی است بین زمان باقی و الله که اسم است؟ اینجا باید از نو پرسش کرد. پرسش‌هایی که در گذشته شده بازگشتش به طاغوت است. حال از نو عالم مقتضی آن است که در «تفکری دیگر» از حقیقت موجود و وجود و بقیه الله و الله پرسیده شود، از بقیه الله که امام زمان مظهر آن است. این عبارت از آن است که من به نام «تفکر آماده‌گر» و «انتظار آماده‌گر» خوانده‌ام.

● تفکر وجود

ببینید بارها به شما گفته ام که تفکر، "تفکر وجود" است اما وجودی که هیدگر میگوید غیر از وجود فلاسفه است. ببینید یک وجودی است که ارسطو و افلاطون فکر میکرده، هیدگر نمیخواهد به آنها بازگردد یک تفکر وجود دیروزی است که تمام شده است، یک تفکر وجود پریروزی و پس فردائی است که فراروی ماست، "وجود" هیدگر اصلا وجود مصطلح فلاسفه نیست، "وجود" که مظهر بطون است حادث است و داده شده، انسان هم در این میان هست، وجود دیروزی وامروزی در صنعت تمام شده است یک چیز کره زمین را دارد میگرداند، یک وجود، کدام وجود؟ همان وجودی که در صنعت ظهور میکند یا در علمی که صنعت عمل آن است و علم هم که مقدمه و وسیله صنعت است تمام شده است.

● فکر و عمل

شما الآن بخودتان نگاه کنید، هیچ کس فکر نمیکند، نمیتوانید برای سیاست برنامه بدهید، مطالبی مینویسید که فردا نتایجی از آن گرفته نمیشود، با این همه توجه بیغرضانه بدون اینکه هدفی در آن باشد اعمالی انجام میدهید با قطع نظر از اینکه از لحاظ سیاست مملکت به کجا خواهد کشید، ببینید از مسائلی که در باب تفکر آماده گر است و هیدگر در پایان کتاب تفکر به آن توجه میدهد، مساله تفکر است و بیغرضی، البته تفکری که هیدگر در پایان کتاب تفکر به آن توجه میدهد بسیار اساسی است. البته تفکری که هیدگر میگوید تفکر من و شما نیست، صورتی دیگر دارد. هیدگر کلمه تفکر را از لغتش آغاز میکند، برای هیدگر کلمه فکری که ما میگوئیم دنکن denken و گدانک gdanke است و سپس میگوید تفکر داعی به کیست ؟ تفکر به چه دعوت میکند ؟ این تفکر را بین تفکر وجود و تفکر انسان میگیرد، در اواخر کتابش میآید چند جمله میگوید: "تفکر به دردی نمیخورد"، "تفکر رازی را حل نمیکند"، چه نیست و چه نیست. یعنی چه؟ یعنی شما در آناتی یک کارهائی انجام میدهید که اصلا "چرا" در آنها نیست بی غرض است. در جائی دیگر که معنی اش همین است، میگوید اصلا وقتی شما چرا و علت در کار میآورید تفکر حصولی در کار میآید، مثالی میزند و یک شعری از عارفی آلمانی بنام آنژلیوس سلسیوس در قرن پانزدهم شانزدهم نقل میکند، آنژلیوس سلیوس میگوید "گل میشکوفد" و در دنبالش نمیگوید برای اینکه میشکوفد. لغت ویل weil آلمانی است که استعمال میکنند من آنرا "از بهر" ترجمه میکنم. پس عبارت چنین میشود "گل میشکوفد از بهر اینکه گل میشکوفد"، برای اینکه وقت شکفتن گل است، میخواهد برود به "وقت". اگر انسان اهل وقت بود، وقت پیدا میکرد. انسان وقتی دارد که در آن نقشه میکشد و غرض و برنامه دارد و مقاصدی را سوار ه و پیاده میکند که این هم بجای خود در تفکر حصولی صحیح است. ببینید در شعر حافظ هم به بیغرضی اشاره رفته و چند جا آمده است من چند بار خوانده ام، از طرفی بدانید که تفکر اصیل با عمل یکیست، حتی عملی که هنرمند نقاش میکند. برای چه؟ چون اصلا چرا ندارد، وقتی هنر مند یک عمل انجام میدهد بیغرض است، میگویند بی هدف -هدف غلط است- و در مرتبه روز و کسب ادب صحیح، اما مواقعی هست که هدف هم میرود، وقتی هدف رفت، تفکری که عین عمل است میآید، عملی که حافظ در باب آن میگوید:

قصر فردوس به پاداش عمل می بخشند

ما که رندیم و گدا دیر مغان ما را بس

این عمل در دیر مغان عین تفکر است، عین عملی است که هیچگونه جهتی ندارد، یک عملی انجام میدهید که بروید به بهشت، یک عملی انجام میدهید که پول پیدا کنید، غلط نیست، عملی انجام میدهید که عالم فیزیک شوید، آنهم صحیح است، در این مرتبه غرضورزانه هنرمند نیستید! یک مرتبه انسان اهل هنر به معنی شریف لفظ است، آنجا تفکر در کار میآید، عمل و فکر یکیست، در حالی که در مرتبه حصولی نظر و عمل جداست، اول نظر و بعد عمل اما در مرتبه حضور نظر و عمل عین هم هستند، شاعری که دارد شعر میگوید از موقع گفتن شعر نظر و عملش یکی است، اصلا باهم تطبیق میکند، قول و فعل و فکر یکی میشود و چنانکه هیدگر در یک رساله عین این مطلب را گفته حالا یک شعر از حافظ میخوانم:

حافظ خام طمع شرمی از این قصه بخوان

عملت چیست که مزد دو جهان میخواهی

مرادش عبارت از عمل زاهدانه دوره خودش است که اشخاص هی میرفتند نماز میخواندند و طاعت میکردند تا دوباره قصر فردوس به آنان داده شود، چنانچه امروز انسان میرود و عقل خود را بکار میبندد تا به مقصودی برسد، این غلط نیست منتهی غرض حکمت انسی این است که گذشته از این قسم عمل به آن عمل و تفکر اصیل بیغرضانه جلب شود که گفتم یک لطیفه نهانی است که میتوان آنرا حس کرد. حالا یک بیت از مولانا میخوانم:

چون غرض آمد هنر پوشیده شد

صد حجاب از دل بسوی دیده شد

روزی که انسان دارد در کسب ادب میکوشد بی هنر است و فکر نمیکند. عالم فکر نمیکند، فکر حصولی دارد و از اینجهت عالم عالِم بی هنری است و در کسب ادب میکوشد پس انسان در این حال نباید در مقام حضور و تفکر باشد، مگر در مواقع تنهائی، در خلوت برای تفکر اصیل هم وقت داشته باشد اگر وقت نداشت باده با محتسب شهر خواهد نوشید.