چهارشنبه, ۲۷ تیر, ۱۴۰۳ / 17 July, 2024
مجله ویستا

کاوشی درچیستی ادبیات


کاوشی درچیستی ادبیات

ایلیاد و ادیسه ی هومر, کمدی الهی دانته, دکامرون بوکاچیو, محاکمه کافکا, اولیس جویس, شاهنامه فردوسی, تذکره الاولیا عطار, رباعیات خیام, بوف کور هدایت و

۱) باید کتاب‌ها را دسته‌بندی می‌کرد، آن‌ها را یک به یک گردگیری می‌کند و روی میز می‌گذارد:

ایلیاد و ادیسه‌ی هومر، کمدی الهی دانته، دکامرون بوکاچیو، محاکمه کافکا، اولیس جویس، شاهنامه فردوسی، تذکره‌الاولیا عطار، رباعیات خیام، بوف کور هدایت و...

کتاب‌ها را درقفسه‌ی کتابخانه جای می‌دهد، آن جا که بالای قفسه نوشته شده است: "ادبیات".

۲) پرسش‌گری از چیستی ادبیات، اراده و خواست "ماهیت" آن است. چیستی‌شناس درپی شناسایی علم مورد پژوهش خویش است و قصد آن دارد که دریابد آن‌چه هویت و وحدت به علم مورد نظر می‌بخشد، چه مولفه‌هایی است و حدود و حوزه کاری آن تا کجا است. ارسطو در کتاب "متافیزیک" ماهیت را این‌گونه تعریف می‌کند: «آن‌چه بیانش تعریف راشکل می‌دهد.» و کانت در "اصول متافیزیک دانش طبیعت" می‌نویسد: «ماهیت اولین اصل درونی همه آن چیزی است که به ممکن بودن شیئی تعلق دارد.»

۳) آیا واشکافی یا ریشه‌شناسی (etymology) واژه ادبیات ما را به این شناخت می‌رساند؟ درباره ریشه "ادب" در زبان فارسی اختلاف نظر بسیار است. برخی چون ژام دارمستر، خاورشناس فرانسوی (۱۸۹۴-۱۸۴۹م) ریشه ادب را از واژه‌های سومری "دپ" (dap) ،"دیپ" (dip) و"دوب" (dub)، به معنی خط و لوحه آورده‌اند. ریشه‌های دیگری چون واژه یونانی"ادووس" (edavos) به معنی خوردنی و نیز ریشه پهلوی (ewen) که به معنای روش صحیح است، برای این واژه ذکر کرده‌اند. نلینو، خاورشناس ایتالیایی، واژه ادب را تازی دانسته و گفته است که ریشه آن "داب" به معنای رفتار و کردار پدران و نیاکان است. گروهی دیگر از پژوهشگران از جمله "نائوکی"، استاد زبان عربی در بنیاد مطالعات خارجی توکیو "ادب" را هم‌ریشه واژه پهلوی "آیین" (ayin / ayen) و "اون(ک)" به معنی راه و روش دانسته‌اند؛ چرا که این واژه در بسیاری از آثار پهلوی چون مینوی خرد، بندهشن و درخت آسوریک در معانی گوناگون چون راه و روش، آداب و شیوه‌های رفتار و شکل و گونه آمده است.

وی بر آن است که ابن مقفع (..._۱۴۲ ق) با ترجمه "اونک نامک" از پهلوی به عربی باعث ورود واژه ادب به زبان تازی شد. اونک نامک کتابی است درباره چگونگی پیکار در بازی شطرنج و به زبان پهلوی است. متن این کتاب نشان می‌دهد که واژه پهلوی "ایون" با "نبرد" پیوند دارد. نائوکی دو واژه ادب (a.dab) فارسی به معنی روش و ادب (adb) تازی به معنای به میهمانی فراخواندن، را از هم جدا کرد؛ ولی از آن‌جا که در اونک نامک، آداب میهمانی در دربار ساسانیان با همان معنای راه و روش میهمانی آمده است، می‌توان گفت که ادب تازی هم‌ریشه ادب فارسی است. به جز معانی ریشه‌ای ادب معناهای متفاوت دیگری نیز برای این واژه ذکر شده است: ظرافت، دانش، هنر، اخلاق نیکو، نگاه داشتن اندازه و حد هر چیزی، نیک گفتاری، حسن معاشرت و کسی را به میهمانی فراخواندن؛ و با واژه‌های فرهنگ، سنت، عادت و راه و رسم هم مترادف است. این گوناگونی معانی و ریشه‌یابی واژه تنها آشکار‌کننده این است که ادبیات در دنیای باستان با واژه "تعلیم وتریت" در زمان حاضر نزدیکی معنایی داشته است. ویل دورانت در تاریخ تمدن می‌نویسد: «بزرگترین فایده کلمات و الفاظ، پس از توسعه فکر، تعلیم و تربیت است. پس در دنیای کهن ادبیات می‌توانسته مدنیت و تمدن را از نسلی محکوم به فنا به نسل بالنده و نوپا انتقال دهد و باعث تثبیت اخلاق، اندیشه‌های حاکم، مرامنامه دینی و آن‌چه که بایدنسل نوپا بیاموزد تا در مرحله مدنیت بماند و شاکله‌ی فرهنگ وتمدن را بالنده نگاه دارد.

همین بعد تعلیمی ‌آثار باستانی باعث شکل‌گیری بسیاری از پندنامه‌ها و اندرزنامه‌ها می‌شد؛ پندنامه‌ها به سخنانی می‌گویند که رهبران دینی برای پیروان خود، بزرگان کشوری، مانند شاهان و وزراء برای فرزندان یا درباریان یا عامه ملت، حکما و دانشمندان برای اهل علم و توده مردم و پدران برای فرزندان خود می‌نویسند و آنها را به انجام برخی رفتار‌های اخلاقی و پرهیز از پاره‌ای رفتارهای غیراخلاقی سفارش می‌کنند. واژه "پند" در فارسی میانه و نوین نیز از panti ایران باستان به معنای "راه" است و از این روی پند در اصل به معنای راه و پند دادن مجازا به معنای "نشان دادن راه و روش" است. واژه "پند" و "ادب" نزدیکی معنایی ویژه‌ای دارند، چرا که هر دو دلالت بر "راه و روش صحیح" دارند. پندنامه‌ها واندرز‌نامه‌هایی چون: پندنامه انوشیروان، پندنامک زرتشت و اندرزنامه آذرپاد مهرسپندان، شاهدی بر بعد اخلاقی ادبیات در دوران باستان بوده است که در مغرب زمین نیز از این گونه آثار بسیار است: "روزها وکارها" اثر هزیود (شاعریونانی قرن هشتم قبل از میلاد مسیح) و "درباره ماهیت اشیاء" اثر لوکرتیوس (ح ۹۸- ح ۵۵ ق.م). اسطوره‌ها نیز گونه‌ای از ادبیات بوده‌اند، چرا که داستان‌های آفرینش، سرگذشت‌های قدسی، منشاء پدیده‌ها و سلوک انسانی را در خود گنجانده است و در قالب اسطوره از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شده است. تا زمانی‌ که آموزش و پرورش به شکل امروزین مدون نگشته بود، بسیاری کتاب‌های "بوستان وگلستان" سعدی و آثار تعلیمی و اخلاقی کهن و کلاسیک را به عنوان ادبیات تعلیم می‌دادند، زیرا وجه تعلیمی اثر، اصل بر ظرافت‌های ادبی بوده است.

۴) در فرهنگ‌نامه وبستر واژه ادبیات (literature) در زبان انگلیسی که ماخوذ از کلمه لاتینی (litteratus) است از ریشه واژهletter به معنای "حرف"ای ازحروف الفبا است که این واژه در زبان لاتینlittera است و یکی از معانی کهن آن epistle به معنای نامه، مکتوب، رساله (در مذهب) و (در عهد جدید) رسایل حواریون است. واژه ادبیات literature درقرن ۱۴میلادی و حرف letterدرقرن ۱۳میلادی وارد متون غربی شده است. از معانی کهن letter نیز مشخص می‌شود که این واژه نیز دلالتی تعلیمی-مذهبی داشته است. Letterدر اصل به معنای «نماد نوشته شده یا چاپ شده‌ای است که نشان‌دهنده آوایی از قوه ناطقه باشد و یا به عنوان واحدی از حروف الفبا برگزیده شود».

همان‌طور که در معنای واژه ادبیات در زبان انگلیسی آمده است بیشتر به نوشته‌های منثور و منظوم و آثاری که به صورت مکتوب درآمده، گفته می‌شده است. اما مسئله این است که تمامی آثار ادبی کهن مکتوب نبوده بلکه بسیاری از این آثار شفاهی بوده است. در آفریقا بیش از ۲۵۰۰۰۰ حکایت و داستان شفاهی سینه به سینه تا عصر حاضر به جا مانده است. ادبیات شفاهی در دنیای کهن بیشتر از آوازها و ترانه‌های دینی سرچشمه می‌گرفت که معمولا کاهنان آن را تلاوت می‌کردند؛ طوری‌که کلمه اُود (ode) که در یونانی به معنای قصیده و سرود است در اصل به معنای "طلسم سحرکننده" بوده است و واژه "هیروگلیف" که نوعی رسم الخط است به معنای "نوشته مقدس" است. مردم قدیم بین‌النهرین چنین می‌پنداشتند که بلاهای مختلفی که طفیل زندگی انسان است از جانب شیاطین بر سر آنها می‌آید، اما خدایان نرم دل‌اند و مردم می‌توانند از آنها درخواست دفع شیاطین کنند، که برای این کار لازم بود آیین‌هایی را به جا آورند که هم شامل اقوال و ادعیه‌ای بود که موضوع همه آنها طلب رحمت از خدایان بود و هم شامل مناسکی که تجسم دفع بلاها بود؛ به این ترتیب مجموعه‌ای ادبی برای دفع شیاطین در بین‌النهرین شکل گرفت که دست کم بالغ بر سی‌هزار سند از هزاره دوم و اول قبل از میلاد مسیح است.

۵) تا پیش از پیدایی تمدن انسانی به دنبال اثر ادبی گشتن کاری بی‌هوده به نظر می‌رسد؛ چرا که «تمدن را می‌توان به شکل کلی آن عبارت از نظمی اجتماعی دانست که در نتیجه وجود آن خلاقیت فرهنگی امکان‌پذیر می‌شود و جریان پیدا می‌کند» شکل‌گیری تمدن ارتباطی مستقیم با فراغت و میل به آسایش انسانی دارد. انسان در گریز از حیوانات وحشی و نیروهای قهریه طبیعت فرصت پیدایی نیروی خلاقه ذهن را درک نمی‌کرد و به این خاطر ویل دورانت، ادبیات را "هفتمین عنصر تمدن" می‌داند. در شهر‌نشینی است که دیگر دسته‌ای از مردم غم تولید اشیاء مادی ندارند و به فکر ایجاد علم، فلسفه، هنر و ادبیات می‌افتند. همین شوق دست‌یابی به معرفت و هنر است که ارسطو را برمی‌انگیزد تا برده‌داری را امری الزامی جهت خلق آثار فلسفی و هنری بداند. اما ساده‌انگارانه است اگر بپنداریم که انسان پیش از باستان و متمدن نشده هیچ تلاشی در راه دست‌یابی به مرزهای هنر و ادبیات نداشته است. غارنبشته‌ها، علایم و مهمتر از همه خلق نظام زبانی، عالی‌ترین کمک راه‌یابی به حیطه ادبیات است. ابداع نظام زبانی از نظر منطق درونی حاکم بر ساختار زبان، خلق واژگان مناسب با "مصداق ومفهوم" شئی – واژه و خلاقیت کاربران در گریز از هنجار زبانی، کمتر از ابداع آثار ادبی تولید شده در زمان معاصر نیست. مهمترین اثر ادبی انسان پیش از باستان خلق نظام زبانی است که در این فرایند واژگان تحت سیستمی آوایی _ تجربی شکل می‌گیرند و به عنوان نشانه‌ای از ما به‌ازاء‌های جهان خارج و نفسانیات پذیرفته می‌شوند.

این واژگان در قالب یک جمله که تحت استیلای "دستور" است به کاربران زبان این امکان را می‌دهد تا مخاطب را از "امر واقع" در آفاق و انفس مطلع کنند. تثبیت نظام زبانی در حد و اندازه‌ی زبان هنجار برای انسان پیش از باستان، خود شاهکاری ادبی است. البته نظام زایای زبان این اجازه را به کاربران می‌دهد که از تخیل خود بهره گیرند و بتوانند به افق‌های بکرتری در نهاد زبان برسند و "هستی نگری" خود را متوسع کنند_ همان نقشی که برای انسان امروز، زبان ایفا می‌کند _ . شروع مرحله انسانیت را باید همگام با جاری شدن "واژه" بر زبان انسان دانست و این گونه بود که انسانیتِ انسان آشکار شد. اگر الفاظ نماینده کلیات نبود نمی‌توانستیم مفهوم "انسان کلی" را درک کنیم چرا که ما فقط تک تک انسان‌ها را می‌بینیم ولی از ادراک "انسان کلی" عاجز هستیم و تنها اعجاز زبان به این امر صورت می‌بخشد. انسان برای ارتباط تنها محتاج زبان نیست، بلکه با ایما و اشاره هم می‌تواند کانال‌های ارتباطی را برقرار سازد. زبان بهترین سیستم ارتباطی بین انسان‌ها به واسطه‌ی ویژگی‌های منحصربه‌فردش است. همین خصوصیات ویژه زبان است که پیدایش ادبیات را به همراه دارد، چرا که زبان قابلیت خلق دنیای مجازی را دارد که جز در حیطه زبان و اندیشه به تجربه درنمی‌آید. زبان سنگ بنای ادبیات محسوب می‌شود و ادیب هر هنری که دارد لاجرم باید در این سیستم زبان اعمال کند.

۶) طرح مسئله زبان چه به عنوان "امری فلسفی" یا "امری ادبی" از زمان یونان باستان تا به امروز مورد بحث بوده است. در آثار هومر و هزیود مسئله نامگذاری مطرح بوده است. فیلسوفان پیش از سقراط منشاء (Arkhe) پدیده‌ها را عناصر طبیعی‌ای چون آب، آتش، هوا و... می‌دانستند و همین عدم توافق باعث شکل‌گیری بحث‌ها پیرامون حقیقت پدیده‌ها شد، طوری که «واژه‌ها ملاکی مطمئن برای تشخیص واقعیت تلقی نشدند و حتی این فرض نیز مطرح شد که واژه‌ها برای شناخت واقعیت گمراه کننده هستند». واژه لوگوس (logos) که برای "زبان" نیز به کار می‌رفت، «نه در معنای سخن گفتن، بلکه در معنای شناخت، اندیشه و وجود مورد استفاده قرار می‌گرفت» و این نشان دهنده آن است که اعتبار اشیاء و پدیده‌ها به نام واژه‌ای که به آن شئی یا پدیده اطلاق می‌شد، نبوده است. نظریات زبان شناسانه از "رساله کراتیلوس" افلاطون تا آراء نوام چامسکی در زمان حاضر، همواره منشاء مناقشات بوده است. افلاطون در این رساله از زبان کراتیلوس که معتقد است «نام‌ها منطبق بر ماهیت درونی چیزهایی هستند که مدلول آنها است» به هرموگنس سوفیست مشرب که عقیده دارد «نام‌ها ناشی از قراردادی ساده‌اند و می‌توان آن‌ها رابه دلخواه خود تغییر داد» پاسخ می‌دهد. نظر هرموگنس ما را به یاد دیدگاه‌های زبان شناسانه‌ی پدر زبان‌شناسی نوین، فردیناد دو سوسورِ سویسی (۱۸۵۷- ۱۹۱۳.م) می‌اندازد که این امر نشان دهنده آن است که از گذشته تا به امروز بحث بر سر "قراردادی" یا "استعلایی" بودن واژگان و به تبع آن زبان برقرار بوده است. نظرات سوسور در آغاز قرن بیستم این مناقشات را تا حد زیادی کاهش داد. سوسور مطالعه زبان یعنی "دستگاه بیانگر افکار" را بخشی از رشته‌ی عام‌تر "نشانه شناسی" می‌داند. واژگان را نشانه‌ای می‌داند که در یک فرایند "دلالتی" و در اثر رابطه‌ای میان دال و مدلول پدید می‌آید. نشانه‌ها را هم ثابت و هم متغییر می‌داند که به تبع آن زبان در دو جهت "همزمانی" و " درزمانی" حرکت می‌کند. بعدها رومن یاکوبسن (۱۸۹۶-۱۹۸۲.م) زبان‌شناس‌ روس و از بنیانگذاران مکتب زبانشناسی پراگ نیز با تاکید بر روابط "هم‌نشینی" و "جانشینی" کلمات، نقش‌های مجازی و استعاره‌ای زبان را برجسته کرد. بررسی‌های یاکوبسن با تاکید بر نقش‌های زبان نموداری کلی از روند ایجاد ارتباط به دست می‌دهد.

به نظر وی، گوینده، پیامی ‌را برای مخاطب می‌فرستد و این پیام زمانی موثر خواهد بود که معنایی داشته باشد و باید از سوی گوینده رمزگذاری و از سوی مخاطب رمزگردانی شود. یاکوبسن شش جزء تشکیل دهنده فرایند ارتباط، یعنی گوینده، مخاطب، مجرای ارتباطی، رمز، پیام و موضوع را که حاصل دهنده، معنی است، تعیین کننده نقش‌های شش گانه زبان می‌داند. جهت‌گیری پیام به سوی گوینده، نقش عاطفی زبان را پدید می‌آورد؛ نقش ترغیبی زبان با جهت‌گیری به سوی مخاطب مطرح می‌شود؛ در نقش ارجاعی زبان، جهت‌گیری پیام به سوی موضوع پیام است؛ جهت‌گیری پیام به سوی رمز، نقش فرازبانی پیام را پدید می‌آورد و در نقش همدلی زبان، جهت‌گیری پیام به سوی مجرای ارتباطی است. یاکوبسن ششمین نقش زبان را نقش شعری (نقش ادبی) زبان می‌داند و وقوع آن را درجهت‌گیری پیام به سوی خود پیام می‌داند و این گونه می‌شود که زبان به سمت ادبیت خویش می‌رود. از آن‌جا که ادبیات در حیطه زبان رخ می‌نماید و زبان در فرایند ارتباطی خود نقش‌های گوناگونی را می‌پذیرد، گوینده/ نویسنده می‌توانداز ظرفیت‌های زبانی بهره گیرد و احساسات، اندیشه‌ها و تجربه‌های خود را در نقش‌های گوناگون زبانی به شنونده/ خواننده انتقال دهد. به کارگیری "نقش ادبی" زبان در فرایند ارتباط، عالی‌ترین و هنرمندانه‌ترین کوششی است که ادیب می‌تواند ازسیستم زبان بهره گیرد.

۷) نقش‌های زبان در فرایند ارتباط به تنهایی برای شکل گیری اثر ادبی کفایت نمی‌کند؛ بلکه حضور مولفه دیگری در خلق ترکیب‌ها و تصویرهای تازه موثر است و امکان آشنایی‌زدایی و ابداع جهانی فراحسی (transcendental) را امکان پذیر می‌سازد: تخیل. تخیـــل، توانی ذهنی است که باعث به وجود آمدن انگاره‌های (image) بصری می‌شود و از اشیاء ، حالات، اعمال و یا چیزهایی که با حواس، احساس یا تجربه نشده اند، ترکیب‌ها و تصویرهای تازه به وجود می‌آورد. ملاصدرای شیرازی تخیل را حرکت نفس در محسوسات می‌دانست. تخیل سطحی از فعالیت مغز است که همه چیز در آن سطح آفریده یا متصور می‌شود و به عنوان فعالیتی روانشناختی، قوه ای است که نابوده‌ها را می‌آفریند؛ بنابراین ویژگی اساسی تخیل توانایی به وجود آوردن و آفرینش چیزی است که درعالم واقع وجود ندارد. نورتروپ فرای (۱۹۱۲ــ ۱۹۹۱.م) منتقد ادبی کانادایی می‌نویسد: «به جزتخیل بشری واقعییتی در ادبیات وجود ندارد». زبان ادبیات (به ویژه شعر) زبانی است تداعی گرا، و فرایند تداعی نیز صرفا به یاری تخیل آفریننده ادبیات صورت می‌گیرد؛ به دیگر سخن، آفریننده ادبیات کسی است که به مدد تخیل وقوه خیال، عناصر گوناگون و گاه بسیار متفاوت درون خویش و دنیای برونی را در کلییت واحدی به نام اثر ادبی به یکدیگر مربوط می‌سازد. پس تخیل جزء مولفه‌های کلیدی ادبیات محسوب می‌گردد و اصلی درونی برای ادبیات است.

۸) زمان در ذات خود تغییر را به همراه دارد. تغییر نه تنها در عالم ماده بلکه در عوالم معنایی نیز دگرگونی ایجاد می‌کند. هر اثر ادبی از زمانه خویش، هم تاثیر می‌گیرد و هم تاثیر می‌گذارد. به زعم میشل فوکو، هر دورانی تحت تاثیر "عصردانایی" (episteme) خویش است و هر زمانه‌ای نگاه زیباشناسانه خاص خود را دارد، چرا که ضروریات زمانه‌ها متفاوت ازیکدیگر است. تمهیدات ادبی، قطعات ثابتی نیستند که بتوان آن‌ها را به صورتی ارادی در بازی ادبی جابجا کرد، ارزش و معنای آن‌ها باگذشت زمان و تغییر زمینه، تحول می‌یابد. یاکوبسن در سال ۱۹۳۵ .م مفهوم "عنصرغالب" را مطرح می‌کند: «عنصرکانونی یک اثر هنری که سایر عناصر را زیر فرمان دارد، تعیین می‌بخشد و تغییر می‌دهد». یاکوبسن در ادامه می‌افزاید «نظام‌های شعری هر دوره خاص، ممکن است زیر سیطره عنصر غالبی قرار داشته باشد که از نظام غیرادبی سرچشمه بگیرد». منتقد آلمانی دیگری که در زمینه "نگاه دوران" دست به پژوهش زد،‌ هانس رابرت یاس بود، که مفهوم "افق انتظارات" را به تقلید از مفهوم "نمونه عالی" (paradigm ) کوهن در حیطه ادبیات مطرح می‌کند. یاس معتقد است که «خوانندگان معیارهای برای داوری متون ادبی درهر دوره خاص به کار می‌گیرند، این معیارها به خواننده کمک می‌کند که تصمیم بگیرد چگونه داوری کند. همچنین این معیارها به شیوه ای کلی تر آنچه را که باید شاعرانه یا ادبی قلمداد شود در مقابل کاربردهای غیر شاعرانه یا غیر ادبی زبان، زیر پوشش قرار خواهد داد؛ نوشتن و خواندن معمولی نیز در چارچوب چنین افقی عمل خواهد کرد». در هر جامعه ای، مکتبی و برای هر نویسنده ای، بدون تردید مسایلی از اهمیت خاص تر برخوردار است که در جوامع، مکاتب و برای نویسندگان دیگر شاید کم اهمیت تر باشد. ادبیات همیشه متاثر از "نگاه دوران"، جامعه، مکتب فکری و علایق نویسنده بوده است.

۹) چیستی ادبیات در هر دورانی متاثر از نگاه منتقدان همان عصر به مسئله ادبیات است. در دنیای کهن "نقش ترغیبی و ارجاعی" زبان مهمترین کاربرد را برای ادبیات داشته است، اما در دوران معاصر نگاه منتفدین بیشتر معطوف به "نقش‌های فرا زبانی و ادبی" زبان است. ادبیات کاربر روی زبان است و زبان کانال ارتباطی که از طریق آن تفکر، تجربه و عاطفه به مخاطب منتقل می‌شود و این عوامل باید با تخیل جمع شود تا زبان هنجار را به زبان ادبی تبدیل کند و در قالبی زیباشناسانه که متاثر از نگاه دوران است شکل پذیرد و مخاطب را بر انگیزد. ادبیات هنری متاثر از زمانه است که در حیطه زبان رخ می‌نماید.

مجید نصرآبادی

منابع:

۱. افلاطون؛ مجموعه آثار، جلدسوم، مترجم: محمدحسن لطفی، چاپ۱۳۷۵، تهران: خوارزمی،ص۷۱۳.۱۱

۲. انوشه، حسن؛ فرهنگنامه ادبی فارسی، جلددوم، چاپ۱۳۸۱، تهران: وزارت فرهنگ وارشاداسلامی، صص:۳۲۴،۴۵،۳۰ .

۳. سلدن، رامان و ویدوسون، پیتر؛ راهنمایی نظریه ادبی معاصر؛ مترجم: عباس مخبر، چاپ:۱۳۷۷، تهران: طرح نو؛ صص:۷۴،۵۵.

۴. سیدحسینی، رضا؛ فرهنگ آثار، جلداول، چاپ۱۳۸۱، تهران: سروش، ص: ۲۲۰.

۵. صفوی، کوروش؛ زبانشناسی وادبیات، چاپ۱۳۷۷، تهران: هرمس، صص: ۳-۴.

۶. لالاند،آندره؛فرهنگ علمی‌وانتقادی فلسفه؛مترجم:غلامرضاوثیق،تهران: فردوس ایران،چاپ۱۳۷۷،ص۲۴۵.

۷. دورانت،ویل؛ تاریخ تمدن: مشرق زمین گاهواره تمدن؛ مترجم: احمدآرام و دیگران، چاپ۱۳۷۲، تهران: انتشارت آموزش وانقلاب اسلامی؛ ص ۹۱.

Webster۰۳۹;s Ninth New Collegiate Dictionary , Vol.۱ ,ed ۱۹۸۳, p ۶۹۷.۸