جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

داد و ستد شعر و سینما


داد و ستد شعر و سینما

علیرضا لبش از پشتوانه فرهنگی سینما به نفع ادبیات بهره می برد

جاده امروز

تو را به همدان برد

و من دلتنگ

نشسته‌ام

به سینما که می‌روی

به صندلی‌ها بگو:

آقا ما دو نفر بودیم

یکی مان در فیلمفارسی

عاشق قیصر شد

یکی در خیابان‌ها

داش آکل...

به صندلی‌ها بگو:

آقا ما دو نفر بودیم

جاده امروز تو را به همدان برد

من تنها نشسته‌ام

و به سینما فکر می‌کنم

(مرثیه‌ای برای گمگشتگی، علیرضا لبش، دفتر شعر جوان)

روایت مضمون تنهایی، جدایی و دلتنگی عمری به اندازه عمر آدمیزاد دارد. از روزی که آدم ابوالبشر به زمین هبوط کرد و دلتنگ بهشتی شد که از آن رانده شد تا همین امروز که من و شما نیز گاه تنها و دلتنگ می‌شویم. شاعران از روزی که زبان به سرودن باز کرده‌اند همیشه روایتگر این مضمون بوده‌اند و اتفاقاً سختی کار شاعری نیز در همین است که او باید مضمونی چنین مستعمل را به زبان و بیانی برای ما بازسازی کند که گویی نخستین بار است شاعری غم هجران خود را برای ما روایت می‌کند.

در این شعر علیرضا لبش نیز با همین مضمون روبه​روییم. همراه و همدم شاعر به سفری رفته است (بصراحت شاعر به همدان رفته است!) و شاعر در گوشه‌ای غریب و دلتنگ برای او شعر فراقی می‌نویسد اما براستی چه اتفاقی در این شعر افتاده است که جنس این تنهایی و دلتنگی را با دیگر فراق سروده‌هایی که شنیده‌ایم و خوانده‌ایم، متفاوت می‌نمایاند؟

در این باره حرف خواهیم زد، اما بگذارید نخست کمی درباره مفهومی به نام بینامتنیت سخن بگوییم. برخی نظریه‌پردازان ادبی بر این باورند که هر متنی که امروز می‌نویسیم، فی‌الذات متن مستقلی نیست یعنی ممکن نیست ما بدون بهره‌مندی از ذخیره آگاهی‌ها و لذت‌هایی که از دیگر متونی که پیشتر نوشته شده‌اند، بتوانیم متنی تولید کنیم که درجه وابستگی آن به متن‌های پیشین صفر باشد.

به عبارت دیگر، هر متنی با متن‌های پیش از خود در حال داد و ستد است و در این میان مخاطب با کنار هم قراردادن این قیاس‌ها و تعارض‌ها به معنی می‌رسد و چون معنی، موجودیتی سلبی و قطعی ندارد و میان همه مخاطبان توزیع شده است، هر مخاطبی از این قیاس به یک معنا می‌رسد. این موضوع در متن ادبی جلوه و کارکرد بیشتری دارد. شاعر غزلسرایی که در شعرش از تکنیک‌ها و تشبیه‌های شاعران کلاسیک در فضای امروز بهره می‌برد، در حقیقت از رابطه‌ای بینامتنی میان اثر خود و سابقه ادبی موجود در ذهنش استفاده می‌کند؛ اینچنین است بهره‌مندی از قصه‌ها، حکایت‌ها، تمثیل‌ها، اسطوره‌ها، افسانه‌ها و... که باعث ایجاد رابطه‌ای بینامتنی میان اثر ادبی جدید و میراث ادبی و فرهنگی مولف و در نتیجه رسیدن به یک معنی تازه نزد مخاطب می‌شود.

حال به شعر علیرضا لبش برگردیم. او برای رنگ تازه زدن به تنهایی و دلتنگی خود و تشخص بخشیدن به این مضمون تکراری، از سینما بهره می‌گیرد. مخاطب شعر وقتی به سینما می‌رود باید با صندلی‌ها سخن بگوید، چرا که دیگر همراه و همدمی در تماشای فیلم ندارد، صندلی‌های ساکت، سرد و بی‌زبان اینجا تنها همدم مخاطب شعر می‌شوند و مخاطب مجبور به چنان همدلی و همسخنی با این صندلی‌های خاموش می‌شود که با لفظ محترمانه‌ای با آنها سخن می‌گوید:

آقا ما دو نفر بودیم

یکی مان در فیلمفارسی

عاشق قیصر شد

یکی در خیابان‌ها

داش آکل...

فرض کنیم این شعر را یک فرد خارجی از روی نسخه ترجمه شده‌ای بخواند. حتی اگر فرض کنیم که در پاورقی برای او توضیح دهیم که قیصر و داش آکل نام دو فیلم سینمایی ایرانی از یک کارگردان ایرانی به نام مسعود کیمیایی است، فردی که این دو فیلم را ندیده، مضمون آنها را نمی‌داند و اصولا با حال و هوای سینمای کیمیایی آشنا نیست به سطح لذتی که یک خواننده آشنا به این دو فیلم از این متن می‌برد، دست نمی‌یابد. بهره‌مندی بینامتنی شاعر از عناصر سینمایی بخصوص نام ۲ فیلم خاص که دارای پشتوانه فرهنگی خاصی هستند، باعث شده است او بدون نیاز به سخن گفتن بیش از اندازه، درباره شکل و نوع رابطه خود با مخاطب شعر و سرانجام آن کلیدهایی را در اختیار مخاطب قرار دهد که با کمک این کلیدها، قفل فروبسته معنا را در این متن باز کند. سخن از ۲ نفر انسان است که اکنون از هم دور افتاده‌اند و گویی حلقه اتصال آنها نیز عشق به سینما بوده است چراکه هر دو پس از دچار شدن به تنهایی و دلتنگی باز به سینما که از آن خاطره‌های مشترک بسیار دارند، پناه برده‌اند.

این پناه بردن به خاطره‌های مشترک در سالن تاریک سینما چنان برای راوی شعر مسلم است که حتی زمانی که مخاطب خود را نمی‌بیند هم مطمئن است او به سینما خواهد رفت. در سینما مخاطب شعر باید با تنها همدمی که می‌یابد یعنی صندلی‌های سینما، ماجرایی را روایت کند که بر این دو نفر رفته است: یکی عاشق قیصر شده و یکی در خیابان‌ها داش آکل شده است.

شما با این کلیدها، به چه معنایی می‌رسید؟ معنای سفر رفتن مخاطب شعر با روشن شدن شکل این رابطه چه خواهد بود؟ ذهنیتی که شما از فیلم‌هایی چون قیصر و داش آکل دارید، چه تصویری از سرنوشت این دو انسان به شما می‌دهد؟ این سوال‌ها هیچ گاه جواب یکه و روشنی ندارند چراکه همه چیز به معنایی بازمی‌گردد که از نشانه‌های متن، برای مخاطب حاصل می‌شود و چون این معنا، موجودیتی سلب و ایستا ندارد، هر کسی به معنایی می‌رسد و هر معنای تازه، تولدی تازه برای متنی است که علیرضا لبش امضایش را زیر آن گذاشته است.

آرش شفاعی