چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا

من فقیرم


من فقیرم

مرد عربی که بسیار ثروتمند بود و مال و املاک بسیار داشت، در دوران پیری به مرضی سخت دچار شد و تمامی اطباء او را جواب کردند. پیرمرد ثروتمند ترجیح داد که آخرین روزهای زندگی خود را …

مرد عربی که بسیار ثروتمند بود و مال و املاک بسیار داشت، در دوران پیری به مرضی سخت دچار شد و تمامی اطباء او را جواب کردند. پیرمرد ثروتمند ترجیح داد که آخرین روزهای زندگی خود را در منزلش باشد. پیرمرد در بستر خود در منزلش خوابید و حال او هر روز وخیم‌تر می شد.

روزی با صدای بلند فریاد زد: «انا فقیر» یعنی من فقیرم. بلافاصله فرزندان، پیرمرد را به دوش گرفتند و املاک و مستغلات را به او نشان دادند، اما فایده‌ای نداشت پیرمرد باز هم ندای انا فقیر سر داد. یکی از فرزندان پیرمرد به سراغ روحانی مشهور شهر رفت و احوال پدر را برایش شرح داد. روحانی به بالین پیرمرد آمد و پس از چند ساعت از اتاق خارج شد. مرد روحانی خطاب به فرزندان پیرمرد گفت: مریض شما به راستی فقیر است چون او تمامی عمر خود را صرف ثروت اندوزی کرده و از باقیات صالحات غفلت کرده است. پس اجازه دهید تا لحظه دیدار ملک‌الموت بانگ انا فقیر خود را سر دهد.‏

مترجم: آرش میری خانی

منبع: ‏ummah.com