سه شنبه, ۲۶ تیر, ۱۴۰۳ / 16 July, 2024
مجله ویستا

امروز با سعدی


امروز با سعدی

کس ندانم که درین شهر گرفتار تو نیست
هیچ بازار چنین گرم که بازار تو نیست
سرو، زیبا و به زیبایی بالای تو نه
شهد، شیرین و به شیرینی گفتار تو نیست
خود که باشد که تو را بیند و عاشق نشود؟
مگرش …

کس ندانم که درین شهر گرفتار تو نیست

هیچ بازار چنین گرم که بازار تو نیست

سرو، زیبا و به زیبایی بالای تو نه

شهد، شیرین و به شیرینی گفتار تو نیست

خود که باشد که تو را بیند و عاشق نشود؟

مگرش هیچ نباشد که خریدار تو نیست

کس ندیدست تو را یک نظر اندر همه عمر

که همه عمر دعاگوی و هوادار تو نیست

آدمی نیست، مگر کالبدی بی‌جانست

آنکه گوید که مرا میل به دیدار تو نیست

ای که شمشیر جفا بر سر ما آخته‌ای

صلح کردیم که ما را سر پیکار تو نیست

جور تلخ است و لیکن چه کنم، گر نبرم؟

چون گریز از لب شیرین شکربار تو نیست

من سری دارم و در پای تو خواهم بازید

خجل از ننگ بضاعت که سزاوار تو نیست

به جمال تو که دیدار ز من باز مگیر

که مرا طاقت نادیدن دیدار تو نیست

سعدیا، گر نتوانی که کمِ خود گیری

سر خود گیر که صاحبنظری کار تو نیست