جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

غم, زیر پوست خنده


غم, زیر پوست خنده

دختر ساده شهرستانی در ذهنیت خود عاشق مردی است که ساعت ها به دنبال اوست در رویاهایش مرد از او خواستگاری می کند در ذهنیت دختر مراسم عروسی برگزار می شود در دنیای ساده دختر حتی فرزندان او هم متولد می شوند, اما مرد سیاه پوشی که در تعقیب اوست مأمور شده تا دختر تنهای آواره را به قتل برساند

دختر ساده شهرستانی در ذهنیت خود عاشق مردی است که ساعت‌ها به دنبال اوست. در رویاهایش مرد از او خواستگاری می‌کند؛ در ذهنیت دختر مراسم عروسی برگزار می‌شود؛ در دنیای ساده دختر حتی فرزندان او هم متولد می‌شوند، اما مرد سیاه‌پوشی که در تعقیب اوست مأمور شده تا دختر تنهای آواره را به قتل برساند. تضاد دنیای واقع با ذهنیت‌های شخصی و ناتوانی در تشخیص مرز میان واقعیت و رویا توهمی است که در صورت پیشرفت به صورت حاد می‌تواند یک بیماری روانی باشد.

چیستا یثربی در نمایش پنج اپیزودی کارناوال با لباس خانه پنج بیماری شایع روانی در میان افراد جامعه را محور پنج روایت قرار داده و قصد دارد تا به معرفی آن‌ها بپردازد.

● هیچ کس به خانه‌مان نیاید

زن روایت اپیزود اول در کودکی در معرض خطری بوده و مدام از بچه‌ای صحبت می‌کند که د‌ر معرض خطر است، این حادثه از او بیماری ساخته که دچار حمله‌های پارانوئید Paranoid می‌شود. احساس خطر و واکنش در مقابل کنش‌های خیالی را از همان آغاز و از میان جشن کوچک سالگرد ازدواج او همراه با همسرش می‌توان مشاهده کرد، اما این رفتارها و حمله‌های روانی وقتی تشدید می‌شوند که همسایه‌ای همراه با همسرش برای کمک درِ خانه زن و شوهر را می‌زند. یثربی برای برجسته کردن و تأکید بر بیماری قهرمان زن اپیزود اول فضای خارج از خانه (پشت در) را با تصویری کاریکاتور‌گونه و عجیب از زن و مرد همسایه به نمایش گذاشته است. زنی که فرانسه صحبت می‌کند و با لباس‌های عجیب‌اش آواز فرانسوی می‌خواند و مردی که رفتارهای کاملاً غریب و غلوشده‌ای دارد، شکل ذهنیت بیمار‌گونه و پارانویای زن را تشدید و نشانه‌های بیماری او را برجسته‌تر می‌کنند.

یثربی در اپیزود اول نمایش واقعیت را در تضاد با ذهنیت بیمار زن قرار می‌دهد تا نوع بیماری را به تماشاگرش معرفی کند و پس از شناساندن بیماری علت آن را نیز از زبان خود شخصیت‌ها بازگو می‌کند. بدین ترتیب علاوه بر روایت یک ناهنجاری روانی، داستانی با پرداخت نسبتاً کامل نیز مورد پرداخت قرار گرفته است. ولی در عین حال داستان اپیزود اول ـ به عمد ـ از منظر دراماتیک داستان کاملی نیست. یثربی در این روایت و روایت‌های بعدی به جای قصه‌گویی و تمایل به پرداخت ساختار کلاسیک داستان تنها قصد دارد تا شکلی روایی از یک موضوع را به نمایش بگذارد. تماشاگر تا به اینجای کار تنها شاهد یک زن بیمار و علائم و نشانه‌های بیماری اوست؛ ضمن اینکه کارگردان در پایان و به اختصار علت بیماری و دلایل انجام رفتارهایی که حالا شاهد آن هستیم را نیز برای تماشاگر بازگو می کند:

ـ زن: این چرا با من بد حرف می‌زنه، با تو خوب؟

....

ـ زن: تو هم بچه بودی از اذیتت کردن؟

● فقط پدرم را به یاد می‌آورم

بعضی اوقات یک اتفاق یا حادثه ناگهانی و ناگوار در زندگی یک شخصیت ـ مثل تصادف پدر و مادر- ممکن است، فعالیت مغز را دچار اشکال کرده و حافظه را متوقف کند. وحشت ناشی از یک واقعه ناگوار همان دلیلی است که پسر جوان اپیزود دوم نمایش را بعد از تصادف و مرگ پدر و مادرش به بیماری پینک Panic مبتلا ساخته است.

یک بازی و کلنجارهای گفتاری آغازگر روایت دوم نمایش است که البته به واسطه لحن کمیک و حرکت‌ها و کلام توام با طنز شخصیت‌ها رفته‌رفته تماشاگر را به خود جلب می‌کند و وادار به ورود به خانه شخصیت‌های نمایش می‌کند. همین جاست که انگار شاهد کارناوال شادی هستیم که آدم‌های آن واقعاً لباس خانه بر تن دارند و خصوصی‌ترین ابعاد زندگی شخصی و خودی‌شان را در این کارناوال به نمایش می‌گذارند. اما آنچه تماشاگر در صحنه نمایش با آن مواجه است چیزی فراتر از این کمدی، شادی و خنده است؛ مخاطب در عین حال که به رفتارها و سرنوشت و زندگی خنده‌دار بیماران ‌و ‌ناهنجاری‌های غریب دنیای آن‌ها می‌خندد با زندگی تلخ و جهانی ناراحت‌کننده از درونیات انسان‌هایی مواجه است که حالا بیشتر از هر زمان دیگری به خودش نزدیک شده است.

پسر جوان اپیزود دوم که ده سال پیش پدر و مادرش را در یک سانحه اتومبیل از دست داده حالا مدت‌هاست که از تاریکی می‌ترسد و نگران حال پدرش است. حافظه اسفندیار از همان زمان متوقف شده و به قول خواهرش در شش سالگی مانده است.

ـ اسفندیار: ... چرا مامانم رو یادم نمی‌آد؟ چرا فقط بابام رو یادم می‌آد؟

آنچه یثربی در مورد این شخصیت به تماشاگر نشان می‌دهد تنها رفتارهای غیر طبیعی اوست که مادر دختر همسایه (‌خواهرش) را در رابطه با سر به هوا شدن پدر خودش مقصر می‌داند. بعد از این رابطه خواهر و برادری فاش می‌شود و دختر وظیفه صحبت در مورد بیماری برادرش را به عنوان یک راوی بر ‌عهده می‌گیرد. در کنار همه این‌ها کاملاً مشخص است که نشانه‌های پرداخت دراماتیک و به دنبال آن، مؤلفه‌های یک اجرای تئاتر با رعایت استانداردهای دراماتیک در این اپیزود کمتر دیده می‌شود. انگار تماشاگر تنها شاهد یک شو نمایشی است و قرار نیست تئاتر ببیند. چیستا یثربی ظاهراً چنین شیوه‌ای را به عمد انتخاب کرده و تازه هر از چند گاه با فاصله‌گذاری‌های ظریف و انتخاب‌شده‌ای که هرگز به لحن روایت لطمه نمی‌زنند بر ساختار اپیک و روایی نمایش‌اش تأکید می‌گذارد.

● تمیز، مثل دیوارهای تیمارستان

مهم‌ترین بخش صحنه نمایش یثربی، چهارچوب بزرگ و متحرک فلزی است که به عنوان در، پنجره، ابزار حمل و ... از آن استفاده می‌شود. این چهارچوب متحرک بزرگ در واقع وظیفه به تحرک وا‌داشتن و گرداندن بازیگران کارناوال نمایشی در صحنه را بر ‌عهده دارد. در پایان هر اپیزود، شخصیت بیمار یا شخصیت مقابل او روی این چهار‌چوب می‌نشیند یا می‌ایستد و توسط بازیگر مقابلشان از صحنه خارج می‌شوند. مرگ، تشدید بیماری، سرایت ناهنجاری و ... در پایان هر اپیزود بیماری را از صحنه خارج و بیمار دیگری را در آغاز اپیزود بعدی وارد صحنه می‌کند.

در اپیزود دوم، مرد مبتلا به وسواس با علائم و نشانه‌های بیمار‌گونه رفتارش همسر خود را به مرز جنون می‌کشاند و بیماری‌اش را در نتیجه فشارهای شدید روانی به او منتقل می‌کند.

ـ زن: من هر چی می‌شورم و می‌سابم و برق می‌ندازم تمیز نمی‌شه! تو می‌تونی تمیزش کنی؟

توجه به جزئیات و کلی‌نمایی آن‌ها در جهت نمایش بیماری وسواس در این اپیزود رفتارها، عمل و حتی گفتار نمایشی را به ورطه تکرار کشانده است. محمد حاتمی در نقش مرد وسواسی مدام بر رفتار بیمار‌گونه‌اش مهر تکرار می‌گذارد و این مسئله را مسلسل‌وار و بدون هیچ وقفه ادامه می‌دهد؛ انگار که هیچ موضوعی و موقعیت دیگری در زندگی او همسرش وجود ندارد مگر اصرار بر تمیز بودن لباس‌ها و اشیاء و ابزار و اسباب خانه!

شاید همین ویژگی در کنار عدم تعلق روایت موضوع به واقعیت‌های دیگر یا احتمالاً شتاب‌زدگی در پرداخت هم هست که گرایش نمایش و لحن روایت آن را به سمت کمدی و طنز تشدید می‌کند. هر چه گرایش موضوع و زبان به کمدی بیشتر می‌شود تلخی و دهشتناک بودن موقعیت و اصل آن بیشتر به حاشیه می‌رود. این خصوصیت به نظر تنها کاستی نمایش یثربی است و در عین حال عامل اصلی موفقیت آن در زمینه ارتباط با مخاطب و جذب تماشاگر نیز به شمار می‌آید. ممکن است که وسوسه جلب مخاطب یثربی را به پرداخت کمیک نمایش وا‌داشته باشد، اما هر چه هست این نوع نمایش قصد ندارد به ریشه‌یابی، شناخت اسباب و عوامل و یا مداوا و رفع معایب بیماری بپردازد. باید توجه داشت که تنها کارکرد «کارناوال با لباس خانه» در فرایند ارتباط با مخاطب همان شناسایی و معرفی بیماری است.

یثربی در سومین اپیزود نمایش، رفتار وسواسی مرد را به تماشاگر نشان می‌دهد و با انتقال فشار روانی حاصل از ارتباط با یک مرد بیمار به همسر او خطرات بیماری را به مخاطبش یادآوری می‌کند؛ همین!

● خسته نباشید!

هر چقدر صبا کمالی در اجرای نقش بر جدیت بیمارگونه بازی‌اش تأکید دارد و تماشاگر را وادار به ورود به دنیای عجیب و نا‌آرام درونش می‌کند و هر چقدر هاله خدا‌دوست به خلق شخصیتی رویایی در تعارض میان واقعیت و ذهنیت بیمار اصرار دارد، محمد حاتمی، بر‌عکس، تعارض میان جنبه شاد بیرونی و دنیای تلخ درونی‌اش را روی صحنه بازی می‌کند. اما این تلاش حاتمی گه‌گاه باعث غلبه تأثیر بعد بیرونی و شاد بازی او بر جنبه‌های درونی شخصیت نمایشی‌اش می‌شود. شاید هم همه این تقصیر بر گردن حاتمی نباشد و پرداخت متن به همراه توقع و برداشت تماشاگر از موضوع و بازی خنده را مقدم بر تلخی سرنوشت شخصیت‌های بازی او کرده باشد. اما به هر حال هر چه هست، اپیزود چهارم نمایش کاملاً در اختیار بازیگری محمد حاتمی و البته حضور کوتاه و تأثیر‌گذار هاله خدا‌دوست در کنار اوست. در اپیزود چهارم «کارناوال با لباس خانه» تماشاگر شاهد روایت طولانی شخصیت مرد از اتفاقاتی است که رفتار هیستریک یک زن بیمار باعث آن‌ها شده است. روایت سادة عشق مرد به زنی که به واسطه بیماری هیستریک تنها در زندگی او پرسه می‌زند و می‌رود (آزار هیستریک)‌، توسط خود شخصیت و آن هم با تأکید بیشتر بر موقعیت‌های کمیک (‌مثل ازدواج تلافی‌جویانه مرد با زن سیبیلو یا تولد سیبیلو و ....) باعث شده که این شخصیت هم مثل دیگر شخصیت‌های نمایش به‌رغم ظاهر پیچیده، شخصیت ساده‌ای باشد. یثربی که تا به حال دست به خلق شخصیت‌های ساده نمایشی زده است در نمایش جدیدش شناسه‌ها و نشانه‌های جذاب و مرموز شخصیت‌هایش را از زبان خود آن‌ها به نمایش می‌گذارد و تقریباً هیچ معرفی نا‌آشنایی از ابعاد درونی و بیرون رفتار را در آن‌ها ناگفته باقی نمی‌گذارد.

این نوع پرداخت شخصیت از طرفی ابعاد کمیک شخصیت و موقعیت را افزایش می‌دهد و از طرف دیگر ممکن است کیفیت آن را نیز به سطح بیاورد؛ هر چند که باز هم تأکید می‌کنم چنین پرداختی احتمالاً به عمد صورت گرفته و دست‌کم در رسیدن به اولین هدف نمایش ـ معرفی بیماری‌های شایع روانی در اجتماع ـ موفق بوده است.

تنها کاستی و بزرگ‌ترین آن در اپیزود چهارم تکیه روایت بر نقش راوی و پرداخت رویدادها در گذشته است که نفس تئاتر و اهمیت اکت و رویداد دراماتیک در آن تناقض دارد. یثربی چهارمین اپیزود نمایش‌اش را با جمله ساده و بیمار‌گونه زن که به گونه‌ای متضاد با معنای آن تبدیل به کلامی آزار‌دهنده شده به پایان می‌رساند: «خسته نباشید!»

● این مرد باید عاشق من شده باشد

صحنه نمایش یثربی با دکور ساده‌اش و تنها به واسطه کاربرد چهارچوب متحرکی که به تنوع، تحرک و میزانسن‌های زیبای تئاتری کمک می‌کند، در کنار غلبه نور و رنگ قرمز که تمام صحنه را پوشانده است، بیش از هر اپیزود دیگر با موضوع و اجرای آخرین اپیزود «کارناوال با لباس خانه» تناسب و هماهنگی زیبایی‌شناختی دارد.

در این روایت دختر ساده جوانی که دچار توهم خفیف (‌نوع شدید بیماری توهم شروع بیماری اسکیزوفرنی است.) است، مردی را که برای کشتن خود او شده در توهماتش خواستگاری عاشق‌پیشه می‌بیند. تعارض و تضاد میان توهم ذهنی دختر و واقعیت بیرونی و طنزی تلخ و واقعیتی سرشار از احساس اندوه و دلسوزی را در تماشاگر به وجود می‌آورد که می‌تواند ماندگارترین احساس دریافت‌گر در ارتباط با این نمایش باشد. یثربی در آخرین اپیزود نمایش دو شخصیت را در موقعیتی دراماتیک در مقابل هم قرار می‌دهد و علاوه بر آنکه روایتی تئاتری را به اجرا می‌گذارد؛ هر جا که فکر می‌کند موضوع ممکن است بیش از اندازه تماشاگر را درگیر احساسات دلسوزانه و همذات‌پنداری نماید با فاصله‌گذاری این اتمسفر را از بین می‌برد و فرصتی ایجاد می‌کند که تماشاگر در کنار احساس ترحم نسبت به توهم و تعارض موجود در روایت به آن بیندیشد و کلیت ماجرا را به عنوان موقعیتی که حاصل یک بیماری روانی است باور کند و بپذیرد.

کارگردان در این اپیزود با طراحی حرکت و میزانسن‌های زیبا تضاد میان ذهنیت متوهم قهرمان زن و شخصیت مقابلش که واقعیت را مثل تیزی چاقویش از کودکی با خود حمل می‌کند به اجرا در‌آورده است. این میزانسن‌ها که اغلب سمت بازی (‌روی بازیگران) را به صورت متضاد با هم ترتیب داده تصاویری از تعارض بیمار‌گونه ذهنیت و واقعیت را در صحنه تثبیت می کند و در مقابل تماشاگر قرار می‌دهد که براحتی نمی‌توان آن را از یاد برد و فراموش کرد؛ پلانی که در آن دختر جوان هم‌زمان با موسیقی آرام به انتها ـ راست صحنه می‌رود و پشت به تماشاگر بر خلاف حضور مرد سیاه‌پوش کنار چهار‌چوب که مشغول تیز کردن چاقوست، می‌ایستد نمونه‌ای از این اجرای موفق دیداری است؛ یا مثلاً پلان پایانی که مرد سیاه‌پوش جسد بی‌جان دختر را روی چهارچوب متحرک پشت به تماشاگر می‌گذارد و خودش زیر نور پایان ماجرا را تعریف می‌کند و...

بازیگران «کارناوال با لباس خانه» آنچنان که نقش‌های متفاوتشان بر آن‌ها لازم می‌دارد به خوبی از عهده اجرای بازی‌هایشان بر‌آمده‌اند؛ علی‌رضا مهران، در اپیزود اول به خوبی هیکل عجیب و ظاهر اغراق‌شده مرد خطرناک ذهنیت زن جوان را با آهنگ کلام و حرکات استلیزه و هیولا‌وارش ترکیب کرده و به خوبی توانسته دنیای ذهنی وحشتناک درون بیمار زن را تکمیل کند و عینیت ببخشد. مهران در اپیزود دوم و در نقش اسفندیار نیز بازی مشابهی دارد که البته با توجه حضورش در قسمت قبلی و با در نظر گرفتن جنس و شناسه‌های اندک شخصیت اسفندیار بهتر بود، کمی تغییر لحن بدهد و از ظرافت‌های عمل به جای اغراق درشتی در رفتار استفاده کند.

صبا کمالی که در سه اپیزود اول نقش مهمی دارد و در اولی سوژه روایت است، چند وجه متفاوت شخصیت بیمار‌گونه نقش‌اش را به دقت تقریباً کامل به نمایش می‌گذارد. کمالی بر خلاف آنچه معمولاً ممکن است در اجرای چنین نقش‌هایی اتفاق بیفتد، با ظرافت و دقت رفتار و کلامش را به اقتضاء موقعیت و موضوع تغییر می‌دهد و با جدیت اهداف و منظور کمیک یا غیر کمیک نمایش را در مورد شخصیتی که ایفاگر نقش اوست تحقق می‌بخشد.

محمد حاتمی، بدون شک به واسطه حضور موفق در چهار اپیزود نمایش ستاره «‌کارناوال با لباس خانه» است . حاتمی علاوه بر دقت در شناسایی و اجرای جزئیات رفتار در مورد نقش‌های متفاوت (‌ببینید نقش او در اپیزود سوم چقدر با آخرین اپیزود نمایش متفاوت است!) به خوبی توانسته توجه مخاطب را به حضورش در صحنه جلب و جذب کند. اگر چه در مواردی زیاده‌روی در دامن زدن به طنز نمایش باعث شده که حضور او اجرا را دچار کاستی‌هایی بکند اما واقعاً هیچ ضعفی در کار خودش ـ به طور مستقل ـ وارد نمی‌کند.

هاله خدادوست هم به رغم حضور در دو نقش غیر اصلی مثل یک رویا در دو اپیزود از نمایش حضور دارد و نوع حضور و چهره‌اش فضای ذهنیتی مربوط به دنیای نقش او را به خوبی تداعی می‌کند.

و بازی مهسا کریم‌زاده در نقش دختر گیلانی اپیزود آخر، تأثیر زیادی در تعارض میان حضور سرد و ساکن نقش مقابلش دارد. کریم‌زاده اگر چه در برخی از زمان‌های حضور روی صحنه بیش از اندازه در بیان و حرکت‌اش اغراق می‌کند اما حضوری متناسب با کلیت اثر دارد و در بهترین اپیزود بازی خوبی را به نمایش می‌گذارد.

مهدی نصیری‌، عضو کانون ملی منتقدان تئاتر