چهارشنبه, ۳۰ خرداد, ۱۴۰۳ / 19 June, 2024
مجله ویستا

روایت آیینی از سطح تا عمق


روایت آیینی از سطح تا عمق

مهدی مردانی در «پشت پرده ملکوت» در قالب های مختلف کلاسیک طبع آزمایی کرده است

«مهدی مردانی» شاعر نام آشنایی است. بویژه آن روزها که ساکن کرج بود و این شهر سهمی بسزا در هیاهوی غزل داشت، یعنی سال‌های آغازین دهه ۸۰، نامش را بیشتر می‌شنیدیم. هر چند این شهرت را بیش از همه مدیون جشنواره‌ها بود. اگرچه کم نبودند جشنواره‌هایی که مردانی با غزل‌های غیرآیینی خود در آنها خودنمایی می‌کرد اما مشخصا جشنواره‌های آیینی جولانگاه حضور او بوده و همچنان هستند.

اما این روزها در قزوین نام او بیشتر با شعر کودک و نوجوان و حتی به عنوان شاعری مطرح و معلم ادبیات شناخته می‌شود. این شاعر جوان چندی پیش مجموعه آثار آیینی خود را با عنوان «پشت پرده ملکوت» در قالب‌های غزل، مثنوی و رباعی توسط ناشر یکه‌تاز این روزهای شعر کلاسیک «فصل پنجم» و با مقدمه «دکتر محمدرضا سنگری» روانه بازار کتاب کرد.

شاعر «پشت پرده ملکوت» در ابراز ارادت خود به آستان اهل بیت و بیان عقاید مذهبی خود، دغدغه‌های فراوان دارد؛ دغدغه‌ای که در غزل‌های آغازین کتاب بخوبی خودنمایی می‌کند. شاعر این مجموعه بخوبی می‌داند که تاریخ ادبیات فارسی و بویژه چند دهه اخیر سرشار است از دفاع این و آن از عقاید خود و از دیگر سو با شیوه‌های ادبیات آیینی به نظر آشنایی کافی نیز دارد، اما نمی‌خواهد پا در مسیر بیان کلیشه‌ای از اهل بیت بگذارد و به دنبال راه تازه‌ای است برای این عرض ارادت؛ راهی که به واسطه عبور از میان اعتقادات به راه رفتن بر لبه تیغ می‌ماند. در این مسیر مردانی مانند بسیاری از آثار غیرآیینی خود بیش از سایر تکنیک‌ها از عنصر روایت برای مدرن نمایی غزل خود استفاده می‌کند و تلاش فراوانی دارد که این روایت به ساختارگرایی غزلش بینجامد. نمونه بارز این تلاش در غزل آغازین کتاب که نام این دفتر شعر نیز برگرفته از آن است، به چشم می‌آید:

شبی که شیطان دور زمین حصار کشید

تمام انسان‌ها را گناه کار کشید

هر آن چه سنگ هبل، هر چه چوب عزی شد

برای سجده خدایان بی‌شمار کشید

طناب وسوسه را بر گلوی خود آویخت

و آدمیت خود را بشر به دار کشید

خودش برای خودش میله‌های زندان شد

خودش برای خودش نقشه فرار کشید

قباحت از هوس و کینه و خیانت رفت

بشر گناه خودش را بلند جار کشید

خدا به فکر تو افتاد و بعد در ذهنش

تو را نجیب ترین مرد روزگار کشید

تو نقطه‌ای بودی و برای چرخیدن

به دور تو دنیا را در این مدار کشید

تو را دوای شفابخش و مکه را بیمار

تو را شراب، ولی مکه را خمار کشید

کشید و گفت که زیباتری به هم زد و باز

هزار بار به هم زد هزار بار کشید

تو را شبیه خودت آفرید و بعد از آن

خدا نشست و چهل سال انتظار کشید

رسید لحظه موعود، آن شبی که تو را

دوباره حس غریبی سر قرار کشید

دهان کوه به شوق تو باز ماند و خدا

برای با تو نشستن تو را به غار کشید

تو عاشقش شدی و پشت پرده ی ملکوت

خدا هم عاشق شد و پرده را کنار کشید

تو را گرفت در آغوش، گل شدی و نسیم

وزید و عطر تنت را به شوره زار کشید

کویر با تو شکفت و ترک ترک خندید

دوباره لبخندت طرحی از بهار کشید!

اولین چیزی که در برخورد با این غزل به ذهن می‌رسد، تکراری بودن نسبی روایت نقاشی در آن است. غزلسرایان میانسال به خاطر دارند که پس از غزل معروف «سیدرضا محمدی» با این مطلع:

صدا ز کالبد تن به در کشید مرا

صدا به شکل زنی شد به بر کشید مرا

که در نخستین دوره جشنواره شب‌های شهریور (همایش شاعران جوان کشور) به عنوان رتبه نخست انتخاب شد، جریان غیرمترقبه‌ای در میان شاعران جوان به راه افتاد و ایده تشبیه ساختار روایت به نقاشی وارد غزل شد. در همان سال‌ها مهدی مردانی نیز یکی از مشهورترین غزل‌های خود را با همین ایده سرود که این‌گونه آغاز می‌شد:

نقاش من به تابلوی خود سری بکش

امشب مرا به منظره دیگری بکش

این ایده پس از چند سال از تب و تاب بازار غزل افتاد و به ایده‌ای نخ نما بدل شد اما در چند غزل از «پشت پرده ملکوت» مانند غزل بالا این ایده مجددا به کار رفته که چندان هم کارا نبوده است. هرچند اشکالاتی نیز می‌توان بر نحوه روایت فانتزی خلقت در این غزل وارد دانست که از نظر ایدئولوژیک نیز قابل قبول نیستند.

نکته: شاعر «پشت پرده ملکوت» در ابراز ارادت خود به آستان اهل بیت و بیان عقاید مذهبی خود، دغدغه‌های فراوان دارد؛ دغدغه‌ای که در غزل‌های آغازین کتاب به‌خوبی خودنمایی می‌کند و مهدی مردانی به دنبال تجربه‌های تازه در توصیف و مدح شخصیت‌های آیینی و مذهبی است

از دیگر سو در این غزل مانند بسیاری از غزل‌های این مجموعه، شاهد پرش‌های روایی در میان ابیات مختلف هستیم. مثلا در فاصله بیت دوم و سوم شاهد چنان پرشی هستیم که ساختار روایت را متزلزل می‌کند. نهاد و فاعل ۲ بیت اول «شیطان» است اما در پایان بیت سوم مشخص می‌شود که فاعل بیت سوم «بشر» بوده است. اتفاقی که هیچ مقدمه‌ای برایش چیده نشده و جالب آن است که همین ۳ بیت در پشت جلد کتاب آمده است با همین پرش فضایی.

اما در بعضی غزل‌ها شاعر روایت خود را پخته‌تر عرضه می‌کند. دیگر خبری از پرش‌های روایی نیست و روایت در خدمت احساس شاعر قرار می‌گیرد. در این غزل‌ها شاعر اصراری برای بدیع نمایی غزل خود با استفاده از ایده‌های پیش پرداخته ندارد. نمونه چنین غزل‌هایی شعر تقدیمی به آستان امام حسن مجتبی(ع)‌ است:

اگر خدا به زمین مدینه جان می‌داد

و یا به آن در و دیوارها دهان می‌داد

که جای من بسرایند از غریبی تو

شنیدن غزلی کوه را تکان می‌داد

خدا نخواسته حتما و گرنه می‌دانم

که از شنیدن یک شعر، کوه جان می‌داد

پس از علی شایع بود که شبانه هنوز

غریبه‌ای به یتیمان کوفه نان می‌داد

غریبه‌ای که اگر دیگران غمش دادند

همیشه شادی خود را به دیگران می‌داد

غریبه‌ای که تو بودی و مثل بغض علی

گلوی تو خبر از زخم و استخوان می‌داد

درون خانه خود تا غروب کردی آه

به غربت تو لب آفتاب اذان می‌داد

ستاره‌ها همه معصوم می‌شدند آن شب

اگر کسی خبرت را به آسمان می‌داد

شهاب‌های جهان می‌شدند خون جگر

زمین اگر که غمت را به آسمان می‌داد

پر ملائکه تابوت را بغل می‌کرد

اگر که بدرقه تیرها امان می‌داد

شبیه آتش ماندی به زیر خاکستر

زبانه‌های تو را کربلا نشان می‌داد

چند غزل دیگر نیز در این مجموعه بخوبی ویژگی‌های نیمه روایی خود را در خدمت انتقال احساس به کار گرفته‌اند که در مجموع بر قدرت مجموعه می‌افزایند:

غروب جمعه در این رهگذر چه می‌خواهم؟

به غیر آمدنت از سفر چه می‌خواهم؟

یا:

فرشته‌ای کوچک در غزل مصور شد

که ۵ سالگی‌اش در سکوت و غم سر شد

اما در این میان، شاهد لغزش‌هایی در این کتاب هستیم که ما را در برخورد با پیشینه شاعری مردانی شگفت‌زده می‌کند. مثلا نقش قوافی تنبل و نامانوس در این غزل کاملا توی ذوق مخاطب می‌زند:

می‌نویسم به نام تو آری، می‌نویسم همیشه اول عشق

نامه من قسم به دلتنگی است، مثل والشمس و والضحی والعشق

یا در ابیات زیر شاهد جابه‌جایی ناخوشایند اجزای جمله هستیم که باعث تعقید نیز شده است:

هزار بار نوشتم دوا و دکتر و بعد

فقط شبیه دو چشمش سیاه دفتر شد

یا

صفین جان گرفته تو حالا مرددی

در این‌که رو چگونه بگردانی از علی

در بیت زیر تتابع نامانوس اضافات به چشم می‌آید که نقش «مست» نیز در پایان مصرع اول نامشخص است:

دنیا ترنج دست زلیخای توست مست

دستی دگر برای بریدن نمانده است

مشخص است که ترکیب «در مدار» اشتباه است و باید به جای آن «بر مدار» بیاید:

تو نقطه‌ای بودی و برای چرخیدن

به دور تو دنیا را در این مدار کشید

آخر سخن آن که رباعی‌های این دفتر بسیار با دنیایی که ما برای خودمان از این کتاب و شاعرش داریم، فاصله دارند. شاعر غزل‌ها و تا اندازه‌ای مثنوی‌ها قصد اتفاق آفرینی داشته است که گاهی موفق بوده و گاه خیر اما هرگز در برابر سطحی نگری سپر نینداخته است. اما به‌وضوح رباعی‌های این مجموعه بجز چند قطعه تمام تلاش خود را برای مرثیه آفرینی بدون بهره‌گیری از تفکر مخاطب کرده‌اند. اکثریت رباعی‌های پایانی «پشت پرده ملکوت» تنها به کار مداحی در یک جمع روزمره و عوام می‌آیند که البته در جای خود ارزشمند است اما با هدف ترسیم شده توسط شاعر غزل‌ها و مقدمه دکتر سنگری تنافر جدی دارد. رباعی‌هایی که سه مصرع را فدا می‌کنند تا به پایان مصرع چهارم برسند:

گفتم که به آسمان قسم برگردید

یک یک به ستارگان قسم برگردید

دیگر به چه چیزتان قسم باید داد

آقا سر جدتان قسم برگردید

دکتر محمدرضا شالبافان