پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024


مجله ویستا

تفکر راهبردی


تفکر راهبردی

بررسی جایگاه تفکر راهبردی در تحقق سند چشم انداز

توسعه و پیشرفت هر جامعه ای منوط به داشتن برنامه و نقشه ای مدون برای مشخص کردن روش حرکت از وضع موجود تا رسیدن به وضع مطلوب است. هر تصمیمی نیز در بنیان خود از یک روش فکری بهره می جوید و بر اساس این چهارچوب تفکر، تصمیم های مقتضی اتخاذ می گردد. بشر به مدد برخورداری از قوه تعقل و ادراک حسی و شهودی خود خالق شیوه های مختلفی از تفکر گردیده که هر یک از آنها رافع برخی از نیازهای تصمیم سازی جوامع بشری بوده اند.

برنامه چشم انداز ایران ۱۴۰۴ به واسطه کلان نگری، همه جانبه نگری و درک نیازهای مادی و معنوی جامعه ایران در افق زمانی بیست ساله، نیاز به شیوه ای از تفکر خاص دارد که تأمین کننده اهداف بلند مدت در نظر گرفته شده برای جامعه باشد. تفکر راهبردی که محور اصلی حرکت رو به جلو و تغییرات بنیادین جامعه به شمار می رود به واسطه چهارچوب و قاعده فکری مختص خود شیوه مناسبی است که چگونگی رسیدن به اهداف راهبردی را مهیا می سازد. در نوشتار پیش رو، بعد از طرح چهارچوب نظری تفکری راهبردی، نقش آن در تحقق سند چشم انداز مورد بررسی خواهد. بخش اول این نوشتار تقدیم می گردد.

حرکت از وضع موجود و حصول به وضع مطلوب در هر جامعه ای (نهاد، سازمان و یا یک کشور) مستلزم داشتن برنامه، مشخص کردن اولویت ها، تعیین مسیرهای مطلوب و کارآمد و نهایتاً در اختیار داشتن ابزار های مادی و معنوی مورد نیاز است. مسلماً در صورت فقدان هر یک از این عوامل نه تنها هیچ گونه حرکت و تحولی صورت نخواهد گرفت، بلکه اصلاً نباید انتظار بهبود وضع موجود را داشت.

وقتی که مفهوم توسعه در اویل دهه ۱۹۶۰ وارد ادبیات سیاسی و بین المللی شد، اغلب صاحبنظران از این مفهوم، درک و تصوری اقتصادی - که توأم با رشد محوری بود - داشتند و بدین جهت تأکید مضاعفی بر بالا بردن شاخصه های اقتصادی می شد؛ تا این که در دهه ۱۹۷۰ بحث ضرورت توسعه سیاسی به گفتمان غالب در امر توسعه تبدیل گردید که محور اصلی موضوع آن نیز الزام جوامع به تغییر ماهیت ساختار قدرت و تبدیل ساختار های سیاسی سنتی به ساختارهای مدرن بود. ولی با گذر زمان و با وقوع برخی تحولات سیاسی در اوایل دهه ۱۹۹۰، ضرورت همگام و همسو بودن توسعه اقتصادی، سیاسی و اجتماعی ملموس و هویدا گردید، که در واقع همان منعکس کننده ضرورت توسعه انسانی بود. این ضرورت نیز ناشی از این پیش فرض بود که در صورت نبود هر یک از سه بعد اقتصادی، اجتماعی و سیاسی، فرایند توسعه به سرانجام کامل خود نخواهد رسید و جوامع مجدداً وارد فازهای عدم تعادل خواهند شد که بروز بحران های داخلی و بحران های منطقه ای و بین المللی مترتب بر آن، نتیجه این فرایند می باشد.

بدین ترتیب با مشاهده برخی ناکامی های روشی در امر توسعه جوامع، این سؤال پدیدار می شود که قبل از آن که فرایند توسعه در یک کشور آغاز و وارد فاز اجرایی خود گردد، چه چیزی برای آن جامعه به عنوان پیش نیاز این حرکت ضروری می باشد. به عبارت دیگر، علاوه بر الزامات مادی و نیروی انسانی، در گذار موفقیت آمیز جوامع از فاز توسعه نیافتگی به مرحله توسعه یافتگی چه متغیر دیگری مورد نیاز است؟ یعنی چه عاملی می تواند موجب استفاده کارآمدتر ابزارهای مادی و معنوی موجود در یک جامعه جهت تحقق فرایند توسعه آن باشد؟ جهت تدقیق هر چه بهتر موضوع، این چنین می توان عنوان کرد که چه عاملی موجب می گردد که همه قابلیت های مادی و معنوی بالقوه موجود در یک جامعه به صورت بالفعل درآید تا آن جامعه در نیل به اهداف و آرمان های خود موفق گردد.

به نظر می رسد محور بنیادین و محرک اصلی تغییر وضع موجود نیازمند نوعی توان نرم افزاری و یا به عبارتی شیوه ای خاص از تفکر جهت تصمیم سازی و تصمیم گیری است و اگر این توان نرم افزاری در یک جامعه موجود نباشد و یا این که تناسبی بین توان سخت افزاری و نرم افزاری آن جامعه وجود نداشته باشد، حصول موفقیت امری غیر ممکن و یا حداقل بسیار مشکل و پرهزینه خواهد بود. بنابراین آنچه می بایست مورد توجه و تأکید قرار داشته باشد تمرکز روی این موضوع است که توسعه و دگرگونی جوامع توسعه نیافته نیازمند نوعی تفکر و سامانه برنامه ریزی است که بتواند به طور همزمان و هماهنگ همه ابعاد و شاخصه های توسعه اقتصادی، اجتماعی و سیاسی را سامان داده و بصورت منسجم آنها را پیش ببرد و نتیجه دلخواه و ترسیم شده در قالب یک سند دراز مدت را برآورده سازد.

هر چند در سال های نخست پیروزی انقلاب اسلامی به دلیل وقوع برخی بحران های داخلی و سپس جنگ تحمیلی ضرورت برنامه ریزی بلند مدت و تنظیم سند ملی توسعه با وقفه ای تقریباً ده ساله همراه بود، ولی بلافاصله بعد از پایان جنگ، برنامه های پنج ساله توسعه تهیه، تدوین و به مرحله اجرا درآمدند که در حال حاضر نیز در نیمه راه اجرای برنامه چهارم توسعه قرار داریم. از جمله نکات مهم و قابل توجه این برنامه ها (حداقل تا پایان برنامه سوم توسعه) یکجانبه نگری آنها بود. به گونه ای که اگر توجه و تمرکز اصلی برنامه اول توسعه ج. ا. ایران بر محوریت اقتصاد (با تأکید بر تعدیل اقتصادی) بود، برنامه دوم با تکیه بر ناکامی ها و کاستی های برنامه اول تا حدودی تعدیل شد، ولی همچنان غلظت اقتصاد محوری آن قابل لمس بود. برنامه سوم نیز تا حدودی با نگاهی ویژه به عرصه سیاست و توسعه سیاسی به مرحله اجرا درآمد. البته در کنار عدم جامع نگری سه برنامه نخست توسعه، یکی از نقصان های اصلی آنها این بود که شناخت و نگاه دقیقی نسبت به محیط پیرامون (حداقل کشورهای منطقه) نداشتند و برنامه های توسعه عمدتاً با محوریت شرایط محتمل داخلی طراحی و تدوین گردیده و به مرحله اجرا درآمدند.

با تجربیات کسب شده از سه برنامه پنج ساله، همه جانبه نگری و تعیین یک قله مشخص برای تحقق امر توسعه ملی در سال ۱۳۸۳ و همزمان با ابلاغ سند چشم انداز ایران ۱۴۰۴ به منصه ظهور رسید. این سند با ملحوظ نمودن همه بخش ها و حوزه ها و قابلیت های مادی و معنوی جامعه (چه در بخش دولتی و چه در بخش خصوصی) و با مدنظر قرار دادن طرح ها و برنامه های راهبردی کشورهای هم سطح منطقه ای تدوین گردیده است. بر این اساس اولین سند جامع و کامل نقشه توسعه ملی ج. ا. ایران طراحی و ابلاغ گردیده و برخلاف سه برنامه نخست که عمدتاً قوه مقننه و مجریه را مخاطب قرار خود می دادند، در آن نقش و جایگاه همه بخش های جامعه (دولتی و غیر دولتی) و همه نهادها و سازمان های حکومتی و حاکمیتی (کشوری و لشکری) دیده شده و همگان موظف به تدوین برنامه ها و راه کارهای اجرایی جهت تحقق آن هستند.

لذا با توجه به موضوع تحت بررسی، در این فرصت بررسی چیستی و ماهیت ابعاد سند چشم انداز بیست ساله مورد نظر نیست، بلکه آنچه در این نوشتار مورد کنکاش قرار خواهد گرفت توجه و تأکید به نقش بینش و تفکر راهبردی در هدایت نهادها و سازمان ها جهت نیل به تحقق اهداف سند چشم انداز ایران ۱۴۰۴ است. به عبارت دیگر، آنچه در سطور ذیل مدنظر خواهد بود این است که چه نوع تفکری برای تحقق اهداف سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و همین طور نظامی سند چشم انداز مناسب و کارآمدتر است. برای این منظور، بعد از طرح موضوع تفکر و کنکاش درباره چیستی و چگونگی شکل گیری آن، به توصیف انواع مختلف آن پرداخته و سپس نقش بینش راهبردی در حرکت موفق یک سازمان از وضع موجود به وضع مطلوب تدوین شده در قالب سند چشم انداز، مورد بررسی قرار خواهد گرفت.

۱) تفکر چیست و چگونه شکل می گیرد؟

آدمی در آغاز از طریق حواس و ادراکات حسی، صورت هایی را در ذهن خود جای داده و برای هر یک از آنها نام هایی پدید آورده و مفاهیمی را شکل داده که او را قادر ساخته تا از راه تداعی معانی از مفهومی به مفهوم دیگر یا از تصوری به تصور دیگر انتقال یابد. برخی می پندارند که آدمی نخست می اندیشد و سپس اندیشه های خود را در قالب الفاظ می ریزد و بیان می کند، حال آن که اندیشیدن خود نوعی سخن گفتن خاموش با استفاده از الفاظ و مفاهیم و به گفته روان شناسان «حدیث نفس و نجوایی درونی» است. به کار بردن الفاظ سبب می شود تا انسان از جزئیات به سوی کلیات و مفاهیم کلی روی آورده و با استفاده از آنها به معانی مجرد و انتزاعی دست یابد و بر پایه این مفاهیم کلی و انتزاعی به فکر کردن بپردازد، تا بدین گونه ضمن گذر از مرحله حسی، به مرحله تخیل و سپس تعقل راه یافته و با شکوفا کردن استعدادهای پنهانش به موجودی متفکر تبدیل شده و بر پایه اندیشه عمل کرده و زندگی خود را سامان دهد.

بنابراین آدمی تنها موجودی نقش پذیر و فراگیرنده نیست، زیرا با ایجاد ارتباط در میان آموخته ها و با استفاده از آنها و همچنین دخل و تصرف، مقایسه و سنجش در یافته های اولیه خود، صورت ها و مفاهیمی تازه آفریده و از این طریق به تخیل، استدلال و استنتاج از یافته های خود می پردازد. بدین ترتیب که انسان با نیروی تخیل خود، شعر، داستان، نمایشنامه و فیلم پدید می آورد و با نیروی استدلال و استنتاج، قوانین علمی را شکل داده و فرمول های دقیق ریاضی ارائه می دهد. بدین گونه با استمرار بخشیدن به این فعالیت های ذهنی، آدمی روز به روز از عرصه نادانی به عرصه دانایی وارد شده و بنای علم و دانش خود را استوارتر و پایدارتر می سازد.

بنابراین فکر کردن هنگامی آغاز می گردد که آدمی با پرسش یا مجهولی روبه رو شود و برای پاسخ دادن به پرسش یا معلوم کردن آن مجهول به معلومات خود که از پیش آنها را فرا گرفته و در ذهنش نشانده است مراجعه و با برگرفتن برخی و وانهادن برخی دیگر و ایجاد رابطه ای معنی دار میان آنها برای پاسخ دادن به پرسش یا معلوم کردن مجهول تلاش کند؛ از این روست که فکر کردن را مرتب کردن معلومات برای دستیابی به مجهول تعریف کرده اند. در همین زمینه فیلسوف معروف ایرانی حاج ملا هادی سبزواری در تعریف و توصیف فکر کردن می گوید:

«فکر کردن مبتنی بر دو حرکت است؛ نخست حرکت از مجهول به سوی مبادی یا مقدمات معلوم و سپس حرکت از آن مبادی و معلومات به سوی آنچه مورد نظر است و می خواهیم به آن دست یابیم».(۱)

برخی دیگر از اندیشمندان، فکر کردن را یک فعالیت عقلی در رابطه با معلوماتی می دانند که انسان برای رسیدن به مطلوب (علم پیداکردن به مجهول) آن را در ذهن خود می نشاند؛ این فعالیت یا حرکت عقلانی دارای پنج مرحله است(۲):

۱) رو به رو شدن با مشکل یا مجهول؛

۲) شناخت مشکل یا مجهول فارغ از نوع آن؛

۳) حرکت عقل از مشکل یا مجهول به سوی معلوماتی که در ذهن ذخیره شده است؛

۴) حرکت عقل میان معلومات برای یافتن معلومات مرتبط و تألیف آنها با یکدیگر به گونه ای مناسب و راه گشا برای حل مشکل؛

۵) حرکت عقل از معلومات تألیف شده و سازمان یافته به سوی مجهول برای معلوم کردن آن.

بنابراین فکر کردن را باید فرایندی چند مرحله ای بدانیم که از یک یا چند مشکل یا مجهول آغاز شده و به حل مشکل یا مسئله ای می انجامد. البته باید توجه داشت که فکر کردن به طور خاص به سه مرحله پایانی اطلاق می گردد. در دو حالت نیز هرگز فکر نخواهیم کرد: نخست هنگامی که نسبت به یک موضوع هیچ چیز نمی دانیم و دوم حالتی که در مورد یک موضوع همه چیز را می دانیم. به سخن دیگر فکر کردن همواره درباره موضوعاتی است که برخی از چیزها را درباره آنها می دانیم و برخی چیزهای دیگر را نمی دانیم.

۲) انواع تفکر

بر اساس آنچه که از چگونگی تفکر و اندیشه انسان برای یافتن پاسخ و یا کشف مجهولات از معلومات مطرح شد و با توجه به نحوه شناختن مجهول و گردآوری معلومات، فکر کردن و یا تفکر را می توان به اقسام و اشکال مختلفی تقسیم کرد که هر یک از این اقسام تفکر می تواند برای اخذ تصمیم و یا تدوین برنامه ای (کوتاه مدت، میان مدت و دراز مدت) مورد استفاده قرار بگیرد. به عبارت دیگر، هر تصمیمی نیازمند روش تفکر مناسب خود می باشد و اگر سنخیتی بین نوع تصمیم و روش تفکر و اندیشه مورد نیاز آن وجود نداشته باشد، ساختار آن تصمیم و برنامه، کاستی هایی را به همراه خواهد داشت که ممکن است در تحقق اهداف مورد نظر نیز تأثیرات منفی بر جای بگذارد.

۱) تفکر تمثیلی

تفکر تمثیلی بر مبنای مشابهت مجهول با معلومات پیشین صورت می گیرد. یعنی هنگامی که به مجهولی برمی خوریم به موارد مشابهی که پیش تر برخورده ایم، روی آورده و بر پایه آنها حکمی را درباره مجهول صادر کرده و از این طریق سعی می کنیم به پرسش مطرح شده پاسخ دهیم. این شکل از تفکر، تفکر رایج در میان مردم عادی است و از آنجا که یک مورد جزئی را مبنا قرار داده و بر پایه آن یک مورد جزئی دیگر را پاسخ می دهد، از آن به عنوان تفکر یا استدلال از جزء به جزء رسیدن یا تمثیل یاد می کنیم که در پاره ای از موارد نیز به اعتبار مقایسه بین دو امر جزئی از آن به عنوان قیاس یاد شده است.(۳) البته باید توجه داشت که این نوع از تفکر در جایگاه خود ارزشمند بوده و مورد استفاده پژوهش و تحقیق علمی نیز قرار می گیرد. برای مثال در فن آموزش، برای تجسم بخشیدن هر چه بهتر مطالب در ذهن مخاطبان و یا در خطابه برای اقناع شنوندگان و نیز در شعر و کلام ادبی، تفکر تمثیلی جایگاهی ویژه دارد.

۲) تفکر استقرایی

تفکر استقرایی، تفکری است که بر مبنای حرکت از معلومات جزئی به سوی معلومات کلی و برای دستیابی به نتایج کلی قابل تعمیم صورت می گیرد و به دو صورت "استقرای تام" و "استقرای ناقص" امکان پذیر است:

تفکر استقرایی تام مبتنی بر احاطه داشتن بر تمامی معلومات جزیی و جداگانه ای است که در پیوند با نتیجه کلی مورد نظر قرار گرفته و مبنای دستیابی به آن به شمار می آید و در مقابل، تفکر استقرایی ناقص مبتنی بر احاطه داشتن بر بخشی از معلومات جزئی و جداگانه ای است که در پیوند با نتیجه مورد نظر قرار گرفته و مبنای دستیابی به آن به شمار می آید.

در استقرای تام تمامی افراد جامعه مورد بررسی قرار می گیرند، ولی در استقرای ناقص به سبب عدم دسترسی به تمامی افراد جامعه و محدودیت هایی که وجود دارند، به نمونه هایی از آن بسنده شده و حکم مربوط به آنها به تمامی افراد جامعه تعمیم داده می شود. بیشتر تحقیقات و نتایج علمی به دست آمده مبتنی بر استقرای ناقص است و به همین سبب است که در این روش اصل احتمال به جای قطعیت نشسته است. یعنی به تعبیر دیوید هیوم اگر تعداد زیادی کلاغ را در زمان ها و مکان ها و وضعیت های مختلف دیده باشیم که سیاه هستند، از نظر منطقی هیچ ضمانتی وجود ندارد که کلاغی سفید رنگ یا به رنگ دیگر در آینده مشاهده نشود.(۴)

۳) تفکر قیاسی

تفکر قیاسی، تفکری مبتنی بر قضایای کلی برای دستیابی به قضیه یا نتیجه ای جزئی است؛ به سخن دیگر اگر قضایای کلی را قبلاً پذیرفته و صادق بدانیم، به محض مواجهه با مسأله و مراجعه به آن قضایای کلی، پاسخ هایی که فراهم می آید به طور اجتناب ناپذیر و ذاتی فرا روی ما قرار گرفته و بایستی به عنوان پاسخ های درست پذیرفته شوند. مؤلفه های این شکل از تفکر را می توان در موارد ذیل جستجو کرد(۵):

۱) صورت قیاسی: همان هیأت تألیفی واقع شده در میان قضایا است.

۲) مقدمات معلوم: مجموع قضایایی است که صورت قیاسی از آنها تشکیل شده و مقدمات قیاسی یا مواد آن را تشکیل می دهد.

۳) مطلوب (مجهول نیازمند معلوم شدن): قضیه ای است که قیاس برای دستیابی به آن شکل گرفته است و اگر مقدمات تألیف شوند این قضیه شکل گرفته و به عنوان نتیجه یا مجهول معلوم شده شناخته خواهد شد.

۴) حدود: اجزاء و عناصر ذاتی مقدمات قیاس را که بدون آنها تفکر قیاسی صورت نخواهد گرفت، حدود قیاسی می گویند؛ اگر قضیه ای را تجزیه کنیم قضیه حملیه یا شرطیه خواهد بود که قضیه نخست مبتنی بر موضوع، محمول و رابط و قضیه شرطیه نیز مبتنی بر مقدمه و تالی است.

تفکر قیاسی به طور کلی با گردآوری داده ها آغاز می گردد و همین که داده های به دست آمده با یکی از قوانین یا قضایای کلی انطباق یافت، اندیشه به پایان می رسد و نتیجه حاصل می شود.

۴) تفکر خلاق و شهودی

تفکر خلاق، تفکری است که بر مبنای تخیل و شهود استوار است. در روش هایی که مطرح شد (تفکر تمثیلی، استقرایی و قیاسی) تفکر در چهارچوب های خاصی صورت می گیرد که متفکر را در محدوده خود محصور کرده و مبتنی بر خودآگاهی آدمی است. در حالی که در این نوع تفکر، متفکر به عرصه ناخودآگاه نیز وارد شده و بیش از خودآگاه به آن امیدوار می شود. به سخن دیگر، هنگامی که متفکر با مجهول یا مسأله ای مواجه می شود، نخست به روشن کردن ابعاد و اجزای آن پرداخته و با توجه به معلومات ذهن خود، برای دستیابی به پاسخ مورد نظر تلاش می کند و اگر موفق نشد در می یابد که ضرورتاً چنین نیست که مسأله به خوبی شناخته شده باشد یا مجموعه معلومات فعلی پاسخگوی آن باشد. از این رو از طریق شناسایی هرچه بیشتر مسأله و حذف و اضافه و ترکیب معلومات موجود به تلاش خود ادامه می دهد و در این میان نه تنها به نتایج و ایده های جدیدی می رسد، بلکه به پاسخ پرسش خود و حل مشکل مورد نظر نیز دست می یابد.

۵) تفکر سیستمی

اندیشمندی انسان و دقت نظر او بر پایه جزئی نگری، خواه به صورت تمثیلی یا استقرایی و یا کلی نگری به صورت قیاسی که به شکل گیری رشته های جدید علمی نیز انجامید و به تدریج با بسط آنها انشعاب از یکدیگر را در پی داشت، از یک سو ضرورت همراهی با واقعیت های خارجی - که مستلزم به کارگیری رشته های مختلف و پیوند علوم و دانش های انشعاب یافته با یکدیگر بود - را ایجاب می کرد و از سوی دیگر پدید آمدن علوم فراشته ای و میان رشته ای را به همراه داشت که زمینه ساز شکل گیری نوعی خاص از تفکر شد که امروز به عنوان "تفکر سیستمی" شناخته می شود. این نوع تفکر برای درک بهتر پدیده ها و همچنین درک درست از مسائل و مشکلاتی که با طرز فکر و الگوهای ذهنی خاص خود ایجاد کرده ایم، بسیار کارآمد و اثربخش می باشد.

تفکر سیستمی به تغییر از نگرش مبتنی بر تفکیک علوم به حوزه های تخصصی مجزا، به نگرشی مبتنی بر ترکیب یافته های رشته های گوناگون علمی تأکید دارد و به جای تفکر تحلیلی تجزیه گرا که تفکر تمثیلی، استقرایی و قیاسی مبتنی بر آن هستند، بر تفکر تحلیلی ترکیب گرا تأکید می ورزد.(۶) در کنار این تفاوت و ویژگی خاص روشی، امروزه به دلیل پیچیده تر شدن جهان پیرامون ما، نیاز به تفکر سیستمی بیشتر شده است. شاید برای اولین بار در تاریخ، ذهن بشر قادر به خلق میزانی از اطلاعات گردیده است که هیچ حافظه انسانی به تنهایی توان جذب و نگهداری تمامی آن را ندارد، زیرا امروزه پدیده هایی بروز کرده اند که به دلیل ارتباطات درونی بسیار پیچیده خود، امکان مدیریت فردی بر خود را عملاً از بین برده اند. از همین رو، سرعت تغییرات به حدی بالا رفته است که هیچ ذهنی یارای تعقیب آن را ندارد. در چنین شرایطی تفکر سیستمی اسلوبی برای شناخت ساختارهایی است که شرایط و موقعیت های پیچیده را به وجود می آورند و از طریق آن می توان تغییرات عمده و یا ناچیز را تمیز داد.(۷)

تفکر سیستمی محقق را تشویق و ترغیب می کند که به تغییر ذهنیت و الگوهای ذهنی خود روی آورده و به جای جستجوی اطلاعات بیشتر، به ساماندهی اطلاعات موجود بپردازد. تفکر سیستمی می تواند علاوه بر روش های فکری مبتنی بر تخیل و تعقل، تفکر خلاق و شهودی ما را نیز ضمیمه خود کرده و در جایگاه خود به کار گیرد. زیرا در این نوع از تفکر بر استفاده بهینه از منابع در دسترس تأکید شده و علاوه بر خودآگاه به ناخودآگاه آدمی نیز توجه دارد. کوتاه سخن آن که تفکر سیستمی راه و روشی برای کل نگری به شمار می رود و چهارچوبی است که تأکید آن بر دریافت روابط داخلی پدیده ها است نه شناسایی تک تک آنها. این شیوه تفکر، روشی برای شناخت و درک الگوها و مدل های ذهنی جهت تغییر و تحول است نه شناختی ایستا.

جوهر اصلی تفکر سیستمی تغییر نگرش در دو جهت زیر است(۸):

۱) مشاهده و درک روابط درونی پدیده ها به جای روابط خطی علی و معلولی؛

۲) شناخت فرایند تغییر در سیستم به جای اقدام فوری و عاجل؛

در کنار هدف محوری تفکری سیستمی، این شیوه تفکر به طور عمده بر دو مفهوم اصلی استوار است که مهم ترین عناصر سازنده آن را تشکیل می دهند: نخست «بازخورد» و دوم «اهرم های عملیاتی» یا همان «ساز و کارهای ایجاد تغییر».

بازخورد چگونگی تقویت و یا ایجاد تعادل، آثار تعامل بین متغیرها در یک سیستم را تفسیر می کند و اهرم های عملیاتی نیز شناخت صحیح و درک عمیق از پیچیدگی پویای سیستم را برای ما فراهم می سازند. البته باید توجه داشت که به جای توجه و تأکید بر پیچیدگی در جزئیات سیستم باید بر پیچیدگی های پویای سیستم تأکید کرد. به سخن دیگر بایستی توجه داشت که اکتفا کردن به شبیه سازی های پیچیده که هزاران تغییر را شامل می شود ما را از شناخت کلی سیستم و الگوهای حرکت آن و روابط اصلی دورن آن غافل می کند. بازخورهای تقویتی و تعادلی در تفکر سیستمی همانند اسم و فعل به شمار می آیند و الگوهای پایه ای نقش جملاتی را دارند که بر پایه آنها ساخته می شوند و این دو در مجموع حکم داستان هایی را دارند که به طور کلی تکرار می شوند.

۶) تفکر راهبردی

راهبرد راهی است که ما را به هدف می رساند، مأموریت را محقق می سازد و به چشم انداز معنا می بخشد. به سخن دیگر ما همواره با دو مقوله سر و کار داریم که یکی در حوزه بایدها و نبایدهاست و دیگری در حوزه چگونگی ها. هدف، مأموریت و چشم انداز در حوزه بایدها و نبایدها ترسیم و تدوین می شود و در حوزه چگونگی، راه رسیدن به بایدها و اجتناب از نبایدها تبیین می گردد. پس راهبرد در حوزه چگونگی قرار می گیرد؛ از همین رو در این حوزه باید تصمیم هایی گرفته شود تا بر پایه آنها بتوان بایدها و نبایدهای تعریف شده را جامه عمل پوشاند و اهداف را محقق ساخت. لذا تصمیم هایی از این نوع، تصمیم هایی راهبردی به شمار می روند و مبتنی بر تفکر راهبردی هستند.

نخستین تصمیم راهبردی این است که آیا به تنهایی می خواهیم به اهداف خود برسیم یا نیازمند به متحدان دیگری هستیم؟ دیگر آن که باید چه اهداف اصلی و فرعی را برای رسیدن به اهداف و تحقق مأموریت و جامه عمل پوشاندن به چشم انداز در نظر بگیریم؟ یعنی چه کارهایی را باید در چه زمان هایی انجام دهیم؟ تصمیم راهبردی دیگر این است که نحوه تخصیص منابع ما چگونه است؟ و سرمایه ها را چگونه باید مورد استفاده قرار دهیم؟ البته باید توجه داشته باشیم که منظور از سرمایه تنها سرمایه فیزیکی، امکانات، فضا، تجهیزات، پول و نقدینگی و... نیست، بلکه انسان ها نیز در هر سازمان و جامعه ای یک سرمایه بنیادین به شمار آمده و حتی مهم تر از دیگر سرمایه ها هستند. یکی دیگر از سرمایه های پنهان هر سازمان که معمولاً مورد غفلت قرار می گیرد دانش سازمانی است که در گوشه و کنار و در اذهان کارشناسان و مدیران اغلب به آن توجه چندانی نمی شود. فهم فرایندهای شناختی که شالوده تدوین راهبرد و اجرای آن است، پایه و اساس تفکر راهبردی را شکل می دهد.(۹)

در هر سازمانی، تفکر راهبردی پایه و مبنای اصلی تغییرات راهبردی به شمار می رود و اگر این تفکرات از بنیان علمی، ساختاری و اطلاعاتی مناسبی برخوردار نباشند، راهبری و هدایت راهبردی آن سازمان با مشکل مواجه خواهد شد. نظر به اهمیت و جایگاه تفکر راهبردی در هدایت و راهبری یک سازمان جمعی جهت حرکت از وضع موجود و رسیدن به وضع مطلوب، مجموعه ای از فعالیت های ذهنی مورد نیاز است که مهم ترین آنها را می توان در موارد ذیل جستجو کرد(۱۰):

۱) ایجاد یک الگوی ذهنی نو برای هر موقعیت جدید به جای به کارگیری دستورالعمل های کلی یکسان در موقیعت های متعدد؛

۲) پرداختن به تفکر در موقعیت آینده، نه در حال؛

۳) استدلال در مورد الگوهای کیفی بوسیله قیاس و درک مستقیم بجای تجزیه و تحلیل و تعیین مقدار و کمیت؛

۴) تفکر بر اساس یک نظام کلی و به هم مرتبط به جای اجزای جداگانه؛

۵) تأکید و تمرکز بر فرایند یادگیری و مدل های ذهنی حاکم بر فرایند به جای تأکید بر نتایج حاصله؛

۶) آگاهی از آثار نیروهای محرک گروهی بر تفکر و یادگیری و سعی در حداقل سازی نیروهای محرک گروهی اخلال کننده.

بدین تریب باید گفت که تفکر راهبردی در راستای پاسخ گفتن به این پرسش که «چگونه باید به هدف مورد نظر رسید» طراحی و پیش روی ما قرار می گیرد. در کنار پرسش مذکور، این تفکر پرسش های دیگری را نیز فرا روی خود دارد؛ یعنی با پرسش آغازین شروع شده و با سیر تفکر از رأس تا ذیل سازمان، تمامی ابعاد آن مورد نظر و بررسی قرار گرفته و با نگاهی جامع و نظام مند طرح پرسش های اساسی و پاسخ یافتن برای آنها ادامه می یابد. این خط سیر به سبب پویایی محیط تا تحقق اهداف چشم انداز و مأموریت مورد نظر استمرار می یابد. یعنی چهارچوبی را فراهم می آورد که امکان ایجاد تغییرات سازمانی در آن چهارچوب فراهم آمده و دستیابی به اهداف محقق می گردد و بدین گونه فرایند یادگیری و توانمند سازی نیز معنی پیدا می کند.

یادگیری در سطوح مختلفی صورت می گیرد: فردی، گروهی و سازمانی. صاحب نظران بر این باورند که یادگیری سازمانی فراتر از یادگیری فردی و گروهی است و این سطوح خود سازوکار و اهرم های تحقق یادگیری سازمانی هستند. فرایند یادگیری سازمانی تا حد زیادی تحت تأثیر مجموعه گسترده ای از متغیرهای محیطی است که در بردارنده دانش جمعی، باورها و مفروضات حاکم بر افراد و گروه است. از این رو است که این نوع یادگیری، که امروز از جمله عوامل مهم و شاید بتوان گفت که مهم ترین عامل موفقیت سازمان ها در عصر دانش محوری و کیفیت دستیابی به آن به شمار می آید نیز خود با تفکر راهبردی پدید آمده و استمرار می یابد.

از آنجا که هر سازمان و یا جامعه ای دارای ابعاد و وجوه مختلفی می باشد، درک هر چه بهتر آن مستلزم این است که:

۱) نسبت به وجود یک تعریف یا یک نظریه مطلق و کامل در رابطه با سازمان تردید بورزیم؛

۲) سازمان را یک پدیده چند وجهی بدانیم که ممکن است بطور همزمان از جنبه های مختلفی برخوردار باشد؛

۳) جنبه ها و وجوه مختلف سازمان را با یکدیگر در تعامل بدانیم و روابط پویا و مستمر آنها را با یکدیگر در نظر بگیریم؛

۴) به دنبال ابزاری باشیم که بتواند در آن واحد وجوه و جنبه های گوناگون سازمان را به ما بشناساند، زیرا هر چه وجوه گوناگون بیشتر نمایانده شوند، ابزار کارآمدتری در اختیار داریم.(۱۱)

۳) نتیجه گیری

«چشم انداز» قله رفیعی است که برای رسیدن به آن باید بهترین و مؤثرترین ابزارها، مطلوب ترین، کارآمدترین و میان برترین روش ها انتخاب و در اختیار قرار گیرند. هر چند عوامل و عناصر سخت افزاری یک برنامه (کوتاه مدت، میان مدت و بلند مدت) از متغیرهای لازم و ضروری به شمار می روند که بدون آنها صحبت از تغییر و تحول بی معنی است، ولی جهت تحقق کامل و جامع اهداف و در یک مقطع زمانی تعیین شده کافی نیستند، بلکه به عامل دیگری نیاز است که آن را باید در فن یا هنر مدیریت و ماهیت و کیفیت تصمیم ها جستجو کرد. هر تصمیمی به خودی خود برآمده از نوعی تفکر و قاعده تصمیم گیری است که بر بنیادی از اصول و پایه های روشی خاصی قرار دارد.

بر اساس آنچه که از تفکر و شیوه های مختلف آن مورد بحث واقع شد تنها چهارچوبی از تفکر که می تواند در طراحی و پیشبرد اهداف راهبردی و یا همان برنامه چشم انداز یک جامعه (نهاد، سازمان و یا یک کشور) مفید و مؤثر واقع شود، تفکر راهبردی است؛ زیرا هر سازمان و جامعه نظام یافته ای که اهداف بلند مدت خود را بر اساس آرمان هایش تعریف می کند یک پدیده چند وجهی است و مجموعه ای از ابعاد طبیعی، انسانی و اجتماعی پیچیده را با خود به همراه دارد. لذا نظام فکری و تصمیم سازی چنین جامعه ای باید از تفکری جامع و انعطاف پذیر برخوردار باشد تا بتواند ضمن تحقق بخشیدن به اهداف بلند مدت خود در آینده تعریف شده، نسبت به شرایط اقتضایی احتمالی نیز پاسخگو بوده و دارای گزینه های درست و قابل اجرا باشد. مسلماً از میان انواع تفکر توصیف شده، تفکر راهبردی جامع ترین نوع تفکری است که می تواند یک نهاد، سازمان و حتی یک جامعه را در دستیابی به اهدافش یاری کند و با تکیه بر انواع دیگر تفکر به کارآمدی آنها نیز بیفزاید.

به دیگر سخن، تفکر راهبردی یک دیدگاه شناختی است که با استفاده از روش های گوناگون فکری، زمینه های ایجاد تغییرات راهبردی را فراهم آورده و به هوشمندی و یادگیرنده شدن فرد، گروه، سازمان و یا جامعه می انجامد.

نویسنده: علی - آجورلو

پی نوشت:

۱ـ سبزواری، حاج ملا هادی، قم: انتشارات دارالعم، چاپ سنگی، ص ۹.

۲ ـ مظفر، محمد رضا، (۱۴۰۸ ق)، قم، انتشارات فیروز ابادی، ص ۲۳.

۳ ـ رایشنباخ، هانس، پیدایش فلسفه علم، ترجمه موسی اکرمی، انتشارات علمی فرهنگی، ۱۳۷۱، ص ۱۱۱.

۴ـ پیشین، ۱۱۶

۵ ـ پیشین، ص ۱۱۹.

۶ـ امیر مجتبی، نقش و تبیین جایگاه جامع نگری در سازمان، فصلنامه مطالعات دفاعی استراتژیک، ۱۳۸۴، ص ۳۷.

۷ـ پیشین.

۸ـ پیشین، ص ۳۸.

۹ - Hendry , J & Jonson , G. Strstegic Thinking ,۱۹۹۳ m England: John Wiley & Sons L td. p ۶.

۱۰ـ استیسی، دی. رالف، تفکر استراتژیک در سازمان، ترجمه محسن قدمی، تهران، مؤسسه پژوهش مدیریت و برنامه ریزی، ص ۱۳۶.

۱۱ - Morgan , Garet , Images of Organization, New York, ۱۹۹۷ , p۴۳.