دوشنبه, ۱ مرداد, ۱۴۰۳ / 22 July, 2024
نمایشنامهٔ نظم نوین جهان
مردی که چشمهایش را بستهاند روی
صندلی نشسته است. دو مرد – دز۲ ولایونل۳- به او نگاه میکنند.
دز: میخوای راجع به این بابا یه چیزی بدونی؟
لایونل: چی؟
دز: طرف خوابشم نمیبینه که چه خوابی براش دیدیم.
لایونل: نه، نمیبینه.
دز: نه که نمیبینه. اصلا خوابشم نمیبینه که چه خوابهایی ممکنه براش ببینیم.
لایونل: که براش دیدیم.
دز: آره، دیدیم.
(مکث)
خوب، همهٔ خوابها رو که نه. بعضی از خوابها رو براش میبینیم.
لایونل: یه وقتایی هم، همهٔ خوابها رو براش میبینیم.
دز: این جوری ممکنه نتیجهٔ عکس بده.
لایونل: ای بابا.
(قد وبالای مرد را برانداز میکنند. مرد بیحرکت است.)
دز: به هر حال، فعلا که اینجاست، فعلا که اینجا نشسته و خوابشم نمیبینه که چه خوابهایی ممکنه براش دیده باشیم.
لایونل: خوب، خوابشو که احتمال داره ببینه.
دز: خوابشو، خوب، آره. یه وقت دیدی، دید.
(دز روی سر مرد خم میشود.)
ممکنه ببینی؟ آره؟
( صاف میایستد.)
دز: چهطوره این طوری بگیم؟ این بابا از اینکه چه خوابهایی ممکنه براش ببینیم، یه تصور کوچولویی داره. در واقع، از اون خوابهایی که نم نمک میخوایم براش ببینیم.
لایونل: یا زنش. زنش هم هست. از این که برای زنش هم نم نمک چه خوابهایی میخوایم ببینیم، یه تصور کوچولویی داره.
دز: خوب، لابد یه نیمچه تصوری که داره. لابد تا حالا یه نیمچه تصوری به دست آورده. هرچی باشه، بالاخره روزنامهها رو که حتما خونده.
لایونل: کدوم روزنامهها؟
(مکث)
دز: اینم حرفیه.
لایونل: این عفریته حالا اصلا کی هست؟ چه کارهاس دهاتی ماهاتیه- یا استاد ادبیاته؟
دز: ایشون استاد ادبیات دهاتی ماهاتیان!
لایونل: نه بابا! زنش چی؟
دز: زنها که تمایلات ادبی ندارن.
لایونل: چه میدونم، بابا.یه موقعی سر این موضوع من و مامانم یه بحثهایی میکردیم- خیلی هم بحث میکردیم.
دز: کدوم موضوع؟
لایونل: همین دیگه، همین موضوع امیالات ادبی زن جماعت.
(مکث)
دز: خوب مامانت چی میگفت؟
لایونل: مامانم میگفت…
دز: چی؟
(مکث)
لایونل: یادم نمیآد.
(به مردی که روی صندلی نشسته رو میکند.)
آشغال.
دز: عوضی، ببینم
(مکث)
لایونل: احساس میکنم، پاک پاکم.
(مکث)
دز: خوب، حق داری. باید هم احساس پاکی بکنی. می دونی چرا؟
لایونل: چرا؟
دز: چون که به خاطر دموکراسی، داری دنیا رو پاک میکنی.
(به هم چشم میدوزند.)
دلم میخواست دست تو بفشارم.
( دز دست لایونل را میفشارد. بعد با انگشت شست به مردی که روی صندلی نشسته است اشاره میکند.)
این بابا هم میآد تو خط…(به ساعتش نگاهی میکند)…ای، تا یه سی و پنج شش دقیقهٔ دیگه.
هرولد پینتر
برگردان: بهرام قاسمینژاد
پینوشت :
۱. Harold Pinter
۲. Des
۳. Lionel
از کتاب خاکستر به خاکستر
نوشتهٔ هرولد پینتر برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبیات۲۰۰۵
حروفچین: علی چنگیزی
منبع www.dibache.com
تعمیرکار درب برقی وجک پارکینگ
دورههای مدیریتی دانشگاه تهران
فروش انواع ژنراتور دیزلی با ضمانت نامه معتبر
ویدیوهای آموزشی هفتم
مسعود پزشکیان ایران دولت چهاردهم دولت سیزدهم مجلس شورای اسلامی پزشکیان دولت رهبر انقلاب مجلس محمدجواد ظریف رئیس جمهور انتخابات
قتل قوه قضاییه شهرداری تهران هواشناسی پلیس سازمان هواشناسی تهران اربعین تب دنگی پشه آئدس وزارت بهداشت گرمای هوا
قیمت دلار قیمت خودرو خودرو واردات خودرو قیمت طلا ایران خودرو بازار خودرو مالیات حقوق بازنشستگان برق سایپا بانک مرکزی
سعید راد سینمای ایران دفاع مقدس فضای مجازی سینما بازیگر تلویزیون کربلا عاشورا محرم تئاتر موسیقی
دانشگاه فناوری دانش بنیان شرکت دانش بنیان حوزه علمیه شیر دانشگاه تهران دانشگاه آزاد اسلامی اختلال جهانی
جو بایدن رژیم صهیونیستی دونالد ترامپ یمن آمریکا روسیه فلسطین غزه ترامپ جنگ غزه چین ایالات متحده آمریکا
پرسپولیس فوتبال استقلال لیگ برتر نقل و انتقالات باشگاه پرسپولیس لیگ برتر ایران المپیک 2024 پاریس نقل و انتقالات لیگ برتر باشگاه استقلال المپیک سپاهان
سامسونگ ایلان ماسک سرعت اینترنت تلفن همراه فیلترینگ گوگل ویندوز
تغذیه فشار خون خواب رژیم غذایی بیماری دیابت استرس افسردگی ویتامین چای بارداری