شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

چه کسی سیاره مرا جابه جا کرد


چه کسی سیاره مرا جابه جا کرد

نگاهی به فیلم دختران , تازه ترین ساخته سینمایی قاسم جعفری

"قاسم جعفری"طی روند فیلمسازی خود بارها نشان داده همیشه آن لحظه هایی موفق تر بوده که خود را به دنیای جوانان و مسائل حاد اجتماعی آنها سپرده است. چه آن زمان که مجموعه تلویزیونی "خط قرمز" را روی آنتن داشت و چه اکنون که فیلم"دختران" اش بر پرده اکران است،توانسته در طرح معضلات دنیای جوانی با مخاطب خویش ارتباط خوبی بگیرد و او را به تماشا و تفکر دعوت کند،و البته هرگاه از این موضوعات فاصله گرفته و به ژانرهای دیگر ناخنک زده، به ورطه افراط و اغراق و شعارپراکنی افتاده است.

با این حال،آنچه قابل توجه است اینکه،در کارنامه متنوع و پرفراز و فرود جعفری، به واقع جای فیلمی مانند دختران خالی بود و امروز حتی تماشای آن میان حجمی از کمدی های سبک و بی ارزش این سال ها، بسیار غافلگیرکننده و شگفت آور است.تماشاگر برای دیدن فیلمی ظاهرا اجتماعی پا به سالن سینما می گذارد و لابد حدس هم زده که با فیلمی درباره مسائل دختران مواجه خواهد بود.گرچه حدس او از اساس غلط نیست،ولی خبر ندارد کارگردان قرار است مسائل دختران را به زجرآورترین شکل ممکن به خورد او دهد تا تاثیر تماشای فیلمی چنین سیاه و تلخ تا ابد در خاطرش باقی بماند. نمی توان و نباید منکر شد که"دختران"،فیلمی به شدت تلخ است و تماشاگری که طی سال های اخیر به دیدن کمدی های بی محتوا و سخیف عادت کرده،این همه تلخی و بدبینی را برنمی تابد و از تماشای این فیلم، پریشان خاطر و متاثر می شود،ولی چرا تماشاگری که با ناراحتی و به سختی پای چنین فیلمی نشسته، برای راحتی خود- یا فرار از چنین موقعیتی - سالن را ترک نمی کند؟ پاسخ این پرسش،دقیقا نقطه قوت فیلم دختران است.چراکه تماشاگر، نه به تماشای یک فیلم سینمایی صرف سرگرمی و خوشگذرانی تعطیلات آخر هفته که به تماشای بازتاب عریانی از حقیقت پنهان جامعه آمده است و او که تاکنون هرگز به این شفافی،لایه زیرین جامعه خود را ندیده و نشناخته بود،محض ارضای کنجکاوی خویش،تا پایان فیلم دوام می آورد و با سه کاراکتر اصلی فیلم همراه - و حتی نگرانشان - می شود،زیرا آنها را باور کرده و می داند شاید روزی سرنوشت مشابهی در انتظار خود او یا نزدیکانش باشد.

فیلمنامه دختران، نوشته پریسا شمس،محصول پنج سال تحقیق و بررسی و بازنویسی های فراوان است و اینگونه است که دختران تا این حد فیلمی مهم و تفکربرانگیز جلوه می کند. گرچه روایت داستان، خالی از ضعف و اشکال نیز نیست و برخی از لحظات فیلم، نچسب و باورناپذیرند ولی در یک نگاه کلی، باید دختران را فیلمی ارزشمند و صاحب اندیشه تلقی کرد که قطعا حس مسوولیت و ضرورتی نگران کننده کارگردان را به تولید آن وا داشته است.موج ساخت فیلم هایی نظیر این، با فیلم هایی مانند "دختری با کفش های کتانی"آغاز شد که در زمان خود نمونه قابل قبول و موفقی بود و بعد از آن در فیلم بهتری مثل"من ترانه پانزده سال دارم "و نیز فیلم های"دیشب باباتو دیدم آیدا"، "زندان زنان" (اپیزود سوم)،"دایره"، "بچه های بد"،"محکومین بهشت"و بخش هایی از"زیر پوست شهر"ادامه یافت; با این تفاوت که فیلم های نامبرده، با پرهیز از نزدیک شدن به خطوط قرمز،فقط لایه کمرنگی از وضعیت بغرنج دختران را نشان می دادند، بی آنکه دردی از این نسل دوا کنند یا حتی یقه تماشاگر را بگیرند و او را مجبور به بررسی و کنکاش در دنیای فهمیده نشده شان کنند.

از این منظر،جسارت قاسم جعفری قابل تحسین و البته غیر قابل تحمل! است،که اینجا درهای بسته را درهم شکسته و بی توجه به پیامدهای طرح گستاخانه موضوع، پته زندگی این نسل سوخته و بخصوص دختران را روی دایره ریخته، بلکه کسی از راه برسد و گوشه چشمی هم به آنها بیندازد،درکشان کند و از غرق شدن برهاندشان!اشکال کار دختران اینست که فقط به طرح موضوع می پردازد. مساله ای را مطرح می کند و خود پا پس می کشد و تماشاگر را به قضاوت و اندیشه وا می دارد. راهکاری برای آنچه از آن می گوید، ارائه نمی کند. دوربین را به مثابه چشم بسته تماشاگر به تماشای مستندگونه زندگی سه دختر دبیرستانی می برد که خانواده، مدرسه و جامعه از آنها رو برگردانده و آنها را پس زده و ناگهان کسانی که خود می توانستند مادران فردا و آینده ساز و تربیت کننده نسلی نوین و باهوش و لایق باشند،در پرتگاه های لایتناهی تباهی و فساد و فنا، سقوط و اینگونه معصومیت نسل خود را قربانی جهالت دیگران و زندگی میان آنها می کنند.در واقع این فیلم از فرمول"ادب از که آموختی، از بی ادبان" پیروی می کند. می گوید سرنوشت محتوم این آدم ها را ببین و به راهی که آنها رفتند نرو، خطاهایی که آنها مرتکب شدند را تکرار نکن تا عاقبتی چون یاسمن،معصومه و شوکا یا والدین سیاه روز آنها نداشته باشی. فیلم با صحنه ای آغاز می شود که معلم دبیرستان برای دانش آموزان خود از راه های رستگاری می گوید، اما عملا هرچه فیلم پیش تر می رود،کمتر نشانی از راه های رستگاری و نجات و حتی خوبی و اعتماد به انسان ها می بینیم.

راه ها همه بن بست و درها همه بسته اند. آدم ها با رفتار و گفتارشان دروغ می گویند و اندیشه ای پلید دارند و در این میان چه توقع سخت و بیهوده ای است پاک و خوب ماندن و رستگارشدن. نگاه کنید به کاراکتر"آقاساسان"(صدرالدین شجره) که چگونه در نخستین برخوردش با تماشاگر و حتی یاسمن (صوفیا دژاکام)، با رفتار مردی نجیب و پایبند به اخلاقیات، هر دو را می فریبد و اندکی بعد زمانی که یاسمن گریان و زخمی در خیابان پرسه می زند، او هم تو زرد از آب درآمده است. یاسمن برای ساسان - که برخلاف شغل لطیفش، گل فروشی، روحی خشن دارد - از شازده کوچولو و سیاره اش می گوید و ساسان آن سیاره را به"سیاره خونین" تعبیر می کند، زیرا خود یکی از خونریزان این سیاره است و از چنین بستری است که تصمیم یاسمن برای ترک این سیاره و رفتن به سیاره مهربان خود (شاید جهان پس از مرگ و خداوند) برمی خیزد. با پیگیری همین نشانه ها، می توان نگاهی عبادی عرفانی را در فیلم جست و جو کرد. در اپیزود یاسمن، کمترین ردی از خداوند وجود ندارد. هیچ کدام از شخصیت هایش خداوند را به عنوان تکیه گاه برنگزیده اند و به جای خداوند، به یکدیگر پناه می برند.این عدم وجود خداوند در اپیزود معصومه (با بازی بسیار خوب شیدا خلیق)، حضوری نابجا و به خطارفته می یابد.

زن و مرد کهنسالی، پس از سال ها بچه دارنشدن، با نذر و نیاز صاحب دختری شده اند، ولی آن قدر درگیر بجاآوردن شکر الهی هستند که اصل قضیه یعنی تربیت صحیح دختر را فراموش می کنند و اینجاست که دختر هرز می رود و حتی به سفره های نذری که مادر برای ادای نذرش پهن می کند، وقعی نمی نهد و دنیایش در داشتن یک جفت کفش و آوازه خوان شدن خلاصه می شود و خداوند چه زود خواسته او را اجابت می کند; معصومه،هم صاحب یک جفت پومای اصل و هم به دل یک گروه زیرزمینی تولید و پخش موسیقی پرتاب می شود تا جهان خود را بازیابد ولی دنیای آرمانی او مانند تصاویر آن گروه موسیقی در حال تمرین ، در بک گراند مکالمه اش با تهیه کننده آلبوم های موسیقی ، تیره و تار از آب در می آید و او را راهی جهنمی به نام زندان می کند،و سرانجام خداوند در اپیزود نهایی فیلم، بسیار پررنگ جلوه می کند و مایه نجات و البته رستگاری شوکا (شهرزاد جعفری) می شود. این اپیزود را،هم به لحاظ پرداخت داستانی و هم از منظر اجرای سینمایی، باید بهترین قسمت فیلم برشمرد.اینجا نشانه هایی از هر سه فصل پیش و آدم های آن می یابیم. شاید سیاره ای که یاسمن حسرت آن را داشت جایی باشد شبیه به همان تیمارستانی که شوکا در آن بستری است;جایی که در آن معصومیت نهفته ای میان آدم هایش موج می زند و خبری از بی اعتمادی و کلک و دروغ نیست.

شاید از همین روست که کسی مثل"باران"، وجود خداوند را انکار و خود ادعای خدایی می کند و اتفاقا ادعایش هم پربیراه نیست، چراکه خداوند این بار در کالبد همین آدم های بی غل وغش تجلی یافته تا آنها به جست وجوی ناجی مهربان زندگی در وجود خویش برآیند و اگر چنین شود،انسان ها به دست خداوند، به کمال آزادی و سپیدبختی خواهند رسید،همانگونه که باران (یا تجسم خداوند بر زمین) به شوکا بچه ای دوباره می بخشد، درحالی که آن بچه چیزی نیست جز پرهای سفیدرنگ و سبکی که از دل یک بالش بیرون می ریزد و شادی و رهایی به آدم ها می بخشد!و چقدر زیباست سکانس بعد که خداوند بر نیمکتی نشسته و بنده رستگارشده اش روی ماه خداوند را می بوسد و می رود تا از نو زندگی را بسازد، ولی ای کاش در اپیزودهای قبلی هم با پایان هایی خوش یا دست کم امیدوارکننده روبه رو بودیم تا تماشاگر برای رسیدن به پایان این شب سیه،این همه زجر نمی کشید.

خوشبختانه فیلم دختران پر است از نمادهای دوست داشتنی و فکرشده، اما غیر از این همه حسن، برخی اشاره ها آنقدر رو و صریحند که به شکلی لوس و نچسب و حتی در جایگاه شعار به تماشاگر عرضه می شوند. مثلا نگاه کنید به صحنه ای که معصومه از کنار جوانی می گذرد که با حرکات عجیب و غریب و ناموزونی پیاده روی می کند و موسیقی گوش می دهد یا دستگیری معصومه و شوکا در کافی شاپ توسط پلیس که کمی دور از ذهن است یا جایی دیگر،میان مکالمه سه دختر اصلی فیلم،شوکا می گوید"جفت که خریدنی نیست،پیدا کردنیه!"و به محض اتمام دیالوگش،خواننده ای آواز سر می دهد که: "باید تورو پیدا کنم،شاید هنوزم دیر نیست..."و نمونه دیگر اینکه،مادر متعصب و خشکه مذهب معصومه برای بهانه جویی از فرزندش، نحوه ورود و خروج او را به دستشویی، دست آویز قرار می دهد و اینکه اصلا به مستحبات دین عمل نمی کند و غیره. این ها نمونه های گل درشتی در فیلم هستند که از فرط تکرار و استفاده های نادرست در فیلم های متعدد،نخ نماشده و از مد افتاده اند،ولی هنوز هم تکرار می شوند، بدون آنکه تاثیر و کارآیی لازم را داشته باشند. با این همه،نمی توان به سادگی از اهمیت فیلمی چون "دختران" غافل شد و آن را نادیده گرفت. شاید بتوان این ساخته جعفری را دریچه تازه ای به سوی آموزش و پرورش نسل آینده مادران تعبیر کرد; دریچه ای از نور رحمت الهی که همه امیدواریم دامان نسل جوان و جامعه آشوب زده ما را بگیرد و به خود مبتلا سازد!

نویسنده : احمدرضا حجارزاده