چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا

عشق هایی که ناگهان دود می شوند


عشق هایی که ناگهان دود می شوند

ازدواج, اعتیاد, طلاق

قصه عشق همیشه زیباست. مثل عشق لیلی و مجنون. شیرین و فرهاد. وامق و عذرا. همه این قصه ها را مهسا در کتاب ها خوانده بود و افسانه های شیرین عشق را در خاطرش حک کرده بود; آنقدر شدید که با دیدن فرزاد در آن مهمانی خانوادگی او را شاهزاده سوار بر اسب سفیدی تصور کرد که در رویاها به دنبالش می گشت.

همه چیز عالی بود و تنها چیزی که خاطر مهسا را مشوش می کرد، جدا شدن فرزاد از همسر سابقش بود. اما این مساله هم می توانست بی اهمیت باشد، چرا که گذشته، از نظر مهسا بی اهمیت بود و آنچه برایش می ماند آینده بود. پس نیازی به تحقیق نمی دید، ظاهر برازنده و زیبایی فرزاد با قامت بلند و خوش استیلش کافی بود تا چشم همه دختران فامیل از کاسه درآید.

اما پدر دست بردار نبود و معتقد بود باید با همسر سابق فرزاد مفصلا صحبت کند تا علت جدایی آنها را بداند. مهسا که پدر را مانع خوشبختی خود می دید، راهی جز حبس کردن خود درخانه و اعتصاب غذا نمی دید. پس با لجاجت تمام، پدر را از صحبت کردن با همسر سابق فرزاد منصرف کرد و علی رغم میل باطنی پدر و مادر سرسفره عقد نشست. دو ماه بعد مهسا در حالی که دست در دست فرزاد داشت; در حالی که دنباله سفید لباسش روی سنگفرش های باغ کشیده می شد از زیر تور سفید دنیا را زیباتر از پیش می دید و از این که بهانه گیری های بی اساس پدر او را از داشتن چنین همسر برازنده ای محروم نکرده، بر لجاجت های خود می بالید.

قرار بود خیلی زود فرزاد در شرکت دوست پدرش مشغول به کار شود و زندگی شان رنگ واقعی به خود بگیرد، اما نمی دانست چرا آن خیلی زود، کم کم خیلی دیر شد و پس از گذشت چندین ماه از زندگی مشترکشان فرزاد تمایلی به کار کردن از خود نشان نمی داد. حضور دائمی فرزاد در خانه، بهانه گیری های بی اساسش و از همه بدتر تا ظهر خوابیدن هایش مهسا را آزار می داد. دلش می خواست با یک نفر درد دل کند اما هیچ کس را نداشت! از مادرش خجالت می کشید چرا که قبل از ازدواج اینقدر از فرزاد پیش مادر تعریف کرده بود که حالا شرم داشت به اشتباه خود اعتراف کند. از طرفی پدر هم رضایت چندانی به این ازدواج نداشت و با جمله من خیلی خوشبین نیستم، بارها نگرانی خود را اعلا م کرده بود و حالا ... به خودش می گفت: «باید صبر کنی. حتما وضع بهتر می شود. تو تازه اول راه هستی» اما هر روز وضع بدتر می شد نه بهتر! و او تنهاتر از گذشته به آینده مبهم خود چشم دوخته بود.

اعتماد به نفس کم فرزاد و جمع گریزی اش باعث شده بود رفت و آمدشان به صفر برسد و بی کاری او دخالت های اطرافیان را در زندگی شان بسیار زیاد کرده بود.

بعد از اعتراض به فرزاد که در خانه چیزی برای خوردن نداریم همیشه یک جواب می شنیده «از بابام پول می گیرم می خرم» و وقتی مهسا فریاد می زد که من با تو ازدواج کرده ام نه با پدرت، دعوا بالا می گرفت و ساعت ها بگومگو و لج و لجبازی نتیجه این اعتراض می شد.

رودربایستی فرزاد با دوستانش و اجرای تمام خواسته های معقول و نامعقول آنها آفت دیگری بود که به زندگی مهسا افتاده بود.

نمی دانست چه باید بکند و چطور باید با مشکلا تش کنار بیاید. اختلا فات آنها به قدری مسخره و بچگانه شده بود که حتی سر روشن و خاموش بودن کولر هم با هم بحث می کردند، در گرمای شدید تابستان فرزاد احساس سرما می کرد و به بهانه سردیم کرده مدام چای و نبات می خورد. این مساله برای مهسا که ناچار بود تمام روز را از گرما بی طاقت شود و حق روشن کردن کولر را نداشته باشد زجرآور شده بود.

و آن شب... آن شب که مادر مهسا آنها را به شام دعوت کرده بود، پدر حرفی زد که تمام فکر مهسا را مشغول کرد. آن شب مهسا بعد از التماس فراوان، فرزاد را راضی کرده بود که بعد از مدت ها به مهمانی بروند. او در آغوش گرم خانواده اش چنان آرامشی یافته بود که مدت ها بود آن را حس نکرده بود.

آن شب هم مثل هر شب فرزاد از سرمای کولر ناراحت بود اما جرات نمی کرد آن را مطرح کند. رنگ زرد و لب های کبود شده اش نشانه ای بود که مهسا را وادار به خاموش کردن کولر کرده بود و طبیعتا اعتراض خانواده که چرا در این گرمای طاقت فرسا کولر را خاموش کردی و توضیح او که فرزاد سرمایی است و شک پدر که چرا رنگ و روی فرزاد این قدر زرد است و چرا دائم سردی اش می کند و اینقدر چای و نبات می خورد و آن شب پدر در یک گفت وگوی خصوصی از مهسا خواسته بود که رفتارهای فرزاد را بیشتر تحت کنترل داشته باشد، خواب بیش از اندازه او، بی حوصلگی و جمع گریزی اش و پرخاشگری و تنبلی اش می تواند علا ئم اعتیاد باشد.

و جملا ت پدر مانند پتک در سر مهسا کوبیده می شد و او فقط با تعجب پدر را نگاه می کرد. اما باور این مساله برای مهسا آسان نبود و او مثل همیشه منفی بینی پدر را دست آویز کرده بود که پدر باز هم مثل همیشه بدترین فکر ممکن به سرش زده، نباید جدی بگیرم.

«بعدا به این مساله فکر می کنم. الا ن نمی توانم» دائم در ذهنش این جملا ت را تکرار می کرد.

باید سر خودش را گرم می کرد باید این فکر را از سرش بیرون می آورد به ناچار سراغ تلویزیون رفت، تلویزیون را روشن کرد و مقابلش نشست. یک کارشناس در حال صحبت کردن بود بی اعتنا به محتوای برنامه شروع به تماشای آن کرد تا حرف های پدر از ذهنش بیرون برود و کارشناس داغش را تازه تر کرد با گفتن اینکه سرریز شدن بازار از مواد مخدر که هیچ بویی ندارند و روش استفاده از آنها برخلا ف سایر مواد بسیار ساده و بی دردسر است موجب نگرانی برنامه ریزان مبارزه با مواد مخدر شده است.

نام دکتر در زیرنویس تلویزیون توجه او را جلب کرد. دکتر علیرضا معتمدی، آسیب شناس اجتماعی. این دکتر در صحبت هایش گفت: سال هاست که از ورود تریاک و هروئین به بازار مصرفی ایران می گذرد و هم اکنون ۲۵ درصد معتادان کشور، از هروئین استفاده می کنند اما با وجود اینکه زمان زیادی از ورود مواد جدید مخدر مانند کراک، شیشه، کریستال، بوپرونرفین و اکستیس نمی گذرد مصرف این مواد به راحتی توانسته است بازار کشور را قبضه کند و جایگزین روش های مصرف گذشته باشد و الگوی مصرف از تدخین تریاک به مصرف قرص های روانگردان که بسیار ساده تر و البته خطرناک تر و مهلک تر هستند، متمایل شود.

صحبت های دکتر معتمدی به قدری جذاب بود که مهسا را وادار به گوش دادن می کرد. او به گذشته ها اشاره می کرد و می گفت: استعمال مواد مخدر در ایران به قرن ها پیش برمی گردد. دیرزمانی بود که از مشتقات تریاک به عنوان داروی تسکین دهنده درد استفاده می کردند اما گویا شکل امروزی تریاک را برادران شرلی از انگلستان برای ایرانیان سوغات آوردند. این آسیب شناس اجتماعی معتقد بود که در عصر صفوی هم استعمال تریاک بین بزرگان و درباریان وجود داشته است اما با این وجود تا قبل از دوران ناصرالدین شاه استعمال و کشت تریاک به شکل گسترده در کشور معمول نشده بود و در دوران ناصرالدین شاه هم کشت و هم استعمال تریاک در کشور معمول شد.

ناگهان مهسا به خودش آمد. می خواست فکرش را از اعتیاد مواد مخدر پاک کند اما انگار آنها دست از سرش برنمی داشتند. از خودش بدش می آمد، حس می کرد اگر فرزاد معتاد باشد و من نفهمیده باشم چه فاجعه بزرگی است و من چه آدم احمقی هستم که نمی دانم شریک زندگی ام معتاد است یا نه! اما نمی توانست خودش را مقصر بداند چون تا به حال در خانواده، فرد معتاد نداشته اند و حتی نمی دانست مواد مخدر چه تغییراتی را در فرد ایجاد می کند.

اما صحبت های دکتر معتمدی می توانست کمک بزرگی به او بکند. دکتر در تعریف مواد مخدر گفت: هر ماده ای که با مصرف آن درک و شعور، خلق، شناخت، رفتار و هماهنگی حرکتی انسان تغییر کند و پس از مصرف فرد را در معرض آسیب های جسمانی، شخصیتی، اجتماعی و روان شناختی قرار دهد و مصرف کننده با تداوم مصرف نسبت به آن دچار وابستگی جسمی و عاطفی شود به شکلی که به راحتی قادر به ترک آن نباشد اعتیادآور نامیده می شود.

این حرف ها جالب بود اما اصلا کافی نبود او نمی توانست با این اطلا عات تشخیص دهد که آیا فرزاد معتاد است یا نه. اما حرف های دکتر تمام نشده بود، او می گفت: شایع ترین مواد مخدر قابل مصرف در گذشته تریاک، حشیش، هروئین، مرفین، سوخته، توتون و نیکوتین بوده است و این مواد احساس سرخوشی، خواب آلودگی، رخوت و خمودی، شل شدن عضلا ت، کاهش یا افزایش فعالیت جسمانی، اشکال در تمرکز، احساس تهوع، استفراغ، یبوست و نیز فقدان اشتها و انقباض مردمک چشم ها را در فرد ایجاد می کنند.

او می گفت: تا سال های پیش از این استخراج تریاک و مواد مخدر طبیعی، خطرات و مصائب بسیاری به همراه داشت و از مرحله کاشت تا برداشت این محصول و ورود آن از مرزهای شرق کشور و گذشتن از مرز تا مراحل توزیع و فروش آن مشکلا ت فراوانی وجود داشت.

اما اکنون با ورود مواد مخدر صنعتی که نه رنگ دارد و نه بو و در آزمایشگاه های ابتدایی حاشیه شهر نیز قابلیت تولید دارند و برای استعمال نیز شرایط خاصی را نمی طلبند و قابل شناسایی و تشخیص نیز هستند وضعیت دگرگون شده است.

دکتر معتمدی می گفت: این مواد بسیار خطرناک و کشنده در میان قشر کم سن و سال تر جامعه رسوخ پیدا کرده است و مشتریان ثابت این قبیل مواد طیف سنی ۱۰ تا ۲۰ سال هستند و قرص های روان گردان همچون نقل ارومیه و پولکی اصفهان در مهمانی جوانان، دست به دست می گردد.

حتی شکل و شمایل دلا لا ن و فروشندگان این مواد نیز با شکل و شمایل توزیع کنندگان تریاک تفاوت زیادی دارد. دیگر لا زم نیست که حتما دنبال یک چهره تابلو بگردی که دائما بینی اش را بالا می کشد و لب های تیره ای دارد و لرزش دست هایش داد می زند که معتاد است و توزیع کننده مواد! این روزها در گوشه و کنار خیابان ها جوانانی می بینی با ظاهری آراسته و با شکل و شمایلی کاملا طبیعی که به فروش قرص های روان گردان مشغولند.

او که سال ها در زمینه کمک به معتادان فعالیت کرده است می گوید: تا ۳ سال پیش از هر ۱۰۰ نفر مراجعه کننده به درمانگا ه های ترک اعتیاد ۵ الی ۷ نفر معتاد هروئینی و مابقی مصرف کننده تریاک بودند در حالی که اکنون ۷۰ درصد از مراجعین معتاد به هروئین، کراک و اکس هستند.

این دکتر در ادامه برنامه اش می گوید: نخستین بار قرص اکستاسی در زمان جنگ جهانی دوم توسط یک کمپانی آلمانی به نام کمپانی مرگ ساخته شد. کاربرد این محصول تحرک پذیری در روحیه مبارزه به سربازان آلمانی برای ادامه جنگ و ایجاد انگیزه بود.

کراک نیز در کشورهای به اصطلا ح توسعه یافته از ترکیب گیاه کوکائین استخراج می شود و به مراتب از عوارض کمتری نسبت به کراک تولید شده در ایران برخوردار است.

اما کراک در ایران که غالبا در شرایط غیربهداشتی و آزمایشگاه های حاشیه ای تولید می شود با درصد ناخالصی بالا واز ترکیب هروئین و مواد توهم زا تولید می شود و به مراتب از کراک واقعی خطرناک تر و درصد وابستگی آن نیز بالا تر است.

مهسا غرق در صحبت های دکتر معتمدی شده که می گوید: بیش از ۲۸۰ نوع قرص اکستاسی وجود دارد که از مشتقات داروی انرژی آمفتامین گرفته می شود. او می گوید: قرص های اکستاسی توهم زا و عطش زا هستند و پس از مصرف آنها آب بدن فورا کاهش پیدا می کند.

وی شخصیت ضداجتماعی داشتن، حس کنجکاوی، اختلا لا ت روانی و افسردگی و فقر مادی را از جمله مواردی ذکر کرد که فرد را به سمت استفاده از مواد مخدر سوق می دهد وقتی صحبت های دکتر به اینجا رسید گوش های مهسا تیز شد، او درست همان خصلت هایی را نام برد که فرزاد داراست. بنابراین با دقت بقیه صحبت ها را گوش کرد.

دکتر ادامه داد: متاسفانه اکثر کسانی که به مواد مخدر جدید اعتیاد دارند، به علت تغییر شکل مواد مخدر به انواع قرص تا مدت ها متوجه اعتیاد خود به این مواد نمی شوند.

وی گفت: شکل و شمایل مواد مخدر جدید می تواند تا مدت ها فرد درگیر را فریب دهد. فرد مبتلا شاید تا ماه ها نداند که ماده ای که مصرف می کند مخدر است و فکر می کند این ماده داروست.

جوان امروز از یک سو با پدیده انقلا ب اطلا عات و پیشرفت های ما فوق تصور فناوری و تغییرات اساسی و یکباره فرهنگی و اجتماعی رودر روست و با استفاده از پدیده اینترنت، فرامرزی و جهانی زندگی می کند و رویای تحقق دهکده جهانی به حقیقت زندگی امروزش نزدیک شده است. او با بمباران تبلیغات مصرف روبه روست و لیست نیازهای عدیده اش هر روز رو به افزایش است. مهسا کم کم داشت باورش می شد که فرزاد هم با مشکل اعتیاد دست و پنجه نرم می کند اما چطور می توانست این مساله را با او مطرح کند، به طور حتم فرزاد او را مسخره می کرد و مثل همیشه کارشان به دعوا و مشاجره کشیده می شد. در این فکرها بود که دکتر معتمدی گفت: اغلب افراد معتاد اعتیادشان را باور نمی کنند، ۱۷ درصد آنان بعد از یک سال مصرف، ۱۰ درصد بعد از دو سال مصرف و هشت درصد بعد از سه سال مصرف به تدریج به اعتیاد خود پی می برند.

او ادامه داد: ۲۲ درصد خانواده ها بعد از یک سال و ۲۳درصد بعد از ۲ تا ۳ سال و ۹ درصد بعد از چهار سال متوجه اعتیاد عضو خانواده می شوند. یعنی به طور تقریبی ۵۰ درصد از خانواده های افراد معتاد بعد از ۱ تا ۵ سال متوجه اعتیاد عضو خانواده می شوند.

مهسا نمی دانست که آیا او هم در زمره افرادی است که از اعتیاد همسرش بی خبر است یا نه. دلش نمی خواست باور کند، دوست داشت همه این اتفاقات خواب بود و او هنوز فارغ از هیاهوی زندگی مشترک در خانه پدرش مشغول تحصیل بود.

اما صحبت های دکتر معتمدی افکارش را پاره کرد که حدود ۴۰ درصد موارد اعتیاد در مهمانی های دوستانه و خانوادگی و ۲۰ درصد نیز در منزل آغاز می شود و البته ۱۰ درصد اعتیادها نیز در محیط کار شکل می گیرد.

او ادامه داد: ۴۳ درصد از معتادان کشور سابقه قرض دادن و قرض گرفتن سرنگ یا سر سوزن را در طول عمر خود تجربه کرده اند البته تعداد معتادانی که در حال حاضر علی رغم اطلا ع رسانی نسبت به بیماری ایدز سرنگ و سرسوزن خود را به طور مشترک استفاده می کنند، ۱۷ درصد است.

دل مهسا به درد آمده بود از شنیدن اینکه این افراد، معتادان تابلو و با رفتارهای پرخطر هستند و شدت اعتیادشان زیاد است و تزریق را در محل کشاله ران و گردن انجام می دهند و می توان ادعا کرد که ۱۵ درصد معتادان تزریقی کشور رفتارهای پرخطری دارند.

او ادامه داد: آمار نشان می دهد بیش از ۶۱ درصد معتادان کشور سابقه درمان دارند و حدود ۵۵ درصد آنان یک تا سه بار اقدام به ترک کرده اند و حدود نیمی از معتادان بعد از گذشت ۴ سال مصرف اقدام به درمان کرده اند.

وقتی مهسا به خودش آمد دید از شدت ناراحتی خودش را به شدت جمع کرده و آنقدر لبش را کنده بود که خون از لبش راه افتاده بود. نمی دانست چه باید بکند.

در این فکر بود که اگر فرزاد واقعا معتاد باشد حتما از او جدا خواهد شد و خودش را از شر این زندگی لعنتی نجات خواهد داد، اما دکتر معتمدی گفت: نیمی از معتادان اولین بار در منزل و با کمک سایر اعضای خانواده و دوستان و بدون مداخلا ت خاص دارویی و روانپزشکی اقدام به ترک کرده اند و حدود ۶/۵ درصد معتادان اولین بار به عطاری ها و ۱۲/۵ درصد نیز به مراکز دولتی مراجعه می کنند.

وی ادامه داد: به علت ترک غیرعملی ۶۶ درصد کل معتادان زیر ۶ ماه و ۸۳ درصد زیر یک سال بیشتر در پاکی باقی نمی مانند.

وقت برنامه دکتر معتمدی به پایان رسید و مهسا پریشان تر از گذشته با یک دنیا سوال در ذهنش و یک بغل تردید در دلش تنها ماند. نمی دانست چه عکس العملی باید نشان دهد و چطور باید فرزاد را تحت کنترل قرار دهد، حتی نمی دانست با چه کسی باید مشورت کند. جای شکرش باقی بود که زیرنویس تلویزیون اعلام کرد ادامه این برنامه هفته آینده، همین ساعت پخش خواهد شد. مهسا تصمیم گرفت در این یک هفته اطلاعات لازم را جمعآوری کند و فرزاد را مجبور به اعتراف کند و به محض اثبات اعتیادش از او جدا شود. فرزاد طبق معمول در اتاق خوابیده بود و مهسا آن طرف تر آرام گریه می کرد. افکار مختلفی از ذهنش می گذشت، کاش به پدر و مادرش فرصت یک تحقیق درست و حسابی راداده بود و اینقدر عجولانه پای سفره عقد ننشسته بود. کاش فرزاد را وادار کرده بود قبل از ازدواج یک کار خوب برای خودش دست و پا کند. کاش روی کمک های مالی خانواده فرزاد حساب نکرده بود و کاش هنوز یک دختر بچه دبستانی بود!

تمام این ای کاش ها ازذهنش می گذشت اما واقعیت چیز دیگری بود و او الان در خانه مردی بود که یک دنیا با آرزوهای او فاصله داشت. مردی که تمام تکیه اش به پدر و مادرش است. جرات نه گفتن به هیچ کس غیر از همسرش را ندارد. مردی که کار کردن را وظیفه خود نمی داند و معتقد است مهسا هم می تواند در مخارج خانه کمک کند و از همه بدتر مردی که از دیدگاه پدر یک معتاد است و اگر چنین باشد از نظر مهسا یک مجرم!

یادش آمد که در رویاهایش آرزو داشت که یک مرد کامل همسر او باشد، مردی که بتواند به او تکیه کند. حالا اما مردی با او پیمان زندگی بسته که اعتماد به نفسش زیر صفر است و وابستگی اش به خانواده چنان شدید که خیلی وقت ها فراموش می کند صاحب همسر است و مسوولیت یک زندگی بر عهده اوست. مهسا به یاد نمی آورد که فرزاد در طول ازدواجشان به کسی «نه» گفته باشد و به یاد نمی آورد که در طول این ۴ سال یکی از خواسته های او را برآورده کرده باشد.

در مرور خاطراتش به یاد می آورد که روزی یکی از دوستان فرزاد برای گرفتن پول به منزل آنها آمد و فرزاد که حتی برای خرید نان پول در جیبش نداشت دست به دامن مهسا شد که خواهش می کنم فورا به خانه پدرم برو و از آنها پول بگیر، من سر دوستم را گرم می کنم که متوجه خروج تو از خانه نشود و مهسا علی رغم میل باطنی اش این کار را انجام داد چون شوهرش نمی توانست به دوستش نه بگوید. مهسا هیچ وقت قیافه آن روز فرزاد را فراموش نمی کرد که گوشهایش از فرط خجالت زرشکی شده بود با این حال خواسته دوستش را برآورده کرد و او را راضی به خانه اش فرستاد.

مهسا که از خواب طولانی مدت فرزاد حوصله اش سررفته بود، برای قدم زدن از خانه بیرون می زند اما نمی داند کجا می خواهد برود، همانطور که سرگردان و افسرده در کوچه پس کوچه های محله قدم می زند از کنار یک کتابفروشی می گذرد. آن کتابفروشی را هر روز دیده بود اما هیچ وقت توجهی به کتابهایش نکرده بود. لحظه ای پشت ویترین کتابفروشی را نگاه می کند کتاب ها او را به یاد روزهای دانشگاه می اندازند و شادی های معصومانه اش با هم کلاسی ها. بعد چشمهایش را می بندد، دلش نمی خواهد به یاد آخرین روزهای دانشگاه و آشنائیش با فرزاد بیفتد. ناگهان یک کتاب توجهش را به خود جلب می کند «کمبود اعتماد به نفس چراغ سبزی برای اعتیاد» عنوان کتاب به دلش می نشیند اما نمی داند پولی برای خرید آن کتاب دارد یا نه. کیفش را باز می کند فقط یک هزار تومانی در آن دیده می شود اما یادش می آید، عیدی پدربزرگ که مدت ها بود در کیفش به یادگار نگه داشته است هنوز دست نخورده مانده، چقدر آن ۵هزار تومان به موقع به دردش خورد. فوری داخل مغازه می رود و آن کتاب را می خرد و با عجله به پارک محل می رود و شروع به خواندن کتاب می کند. در کتاب آمده است: موثرترین عامل روی آوری به مواد مخدر قبل از اینکه ناشی از تمایل افراد به انجام عمل خلاف و زشت باشد ناشی از کمبود اعتماد به نفس در فرد است. در این گونه موارد فردی که از سوی دوستان به استعمال مواد مخدر دعوت می شود، جرات مخالفت و ابراز وجود و یا به عبارتی شجاعت گفتن نه را ندارد.

● تاثیر دوستان

با شروع سنین نوجوانی و احساس استقلا ل و فاصله گرفتن از محیط خانواده که میل به گذراندن اوقات فراغت در محیط دوستانه رو به افزایش است خطرناک ترین سن برای احتمال بروز اعتیاد آغاز می شود و دوستان ناباب و معتاد با تشویق نوجوانان با مصرف مواد بیش از سایر عوامل او را در معرض خطر قرار می دهند.

اما چرا بعضی از ما قادر نیستیم در مقابل درخواست دیگران به سهولت بر اعتقاد شخصی خود پافشاری کرده و قاطعانه «نه» بگوییم؟!

روانشناسان اعتقاد دارند وقتی اعتماد به نفس کودک در محیط خانواده خدشه دار شده باشد و به نظرات وی اهمیت داده نشود، کودک از همان ابتدا فاقد اعتماد به نفس و اتکای کافی و با شخصیت ضعیف پرورش می یابد و قادر نیست به راحتی در مقابل هر پیشنهادی مقاومت کند.

کودکانی که مورد سرزنش زیاد، توهین و تنبیه قرار می گیرند یا اینکه دایما در آنها احساس گناه ایجاد می شود به افراد منفعلی تبدیل می شوند که قادر به مقاومت در برابر خواست دیگران نیستند.

در ادامه این کتاب آمده است: اظهارنظر و قاطعیت نظر، جلوی پایمال شدن حقوق فرد را گرفته و تقاضای نامعقول دیگران را نیز مردود می کند.

به یاد داشته باشیم که در مواردی که دیگران بخواهند ما را به مصرف مواد مخدر تشویق کنند هرگز نباید به دام دلیل آوردن بیفتیم و یا مباحثه کنیم.

● قاطعانه «نه» بگوییم

گاهی ممکن است به علت کافی نبودن اطلا عات تسلیم شویم و کوتاه بیاییم. در چنین مواردی باید قاطعانه، نه بگوییم و اگر طرف مقابل مجددا درخواست خود را تکرار کرد پاسخ قبلی را عینا تکرار کنیم. اما ممکن است طرف مقابل وقتی با جواب رد شما مواجه شد، با توسل به شیوه های دیگری شما را در موضع انفعال قرار دهد و وادار به اعمالی نماید که دلخواه شما نیست، مثلا بکوشد با بر چسب زدن به شما و با استفاده از واژه های قضاوت کننده، شما را متاثر کند به عنوان مثال ممکن است شما را با جملا تی همچون خیلی عقب مانده و املی، خیلی بچه ننه هستی، خیلی ترسو و بی جربزه ای بمباران کنند.

افراد کم رو و ناایمن و منفعل در چنین شرایطی به دام این جملا ت می افتند و آسیب پذیر می شوند و ممکن است بر خلا ف میل خود تسلیم درخواست طرف مقابل شوند. در چنین شرایطی نباید موضع تدافعی گرفت و یا انتقاد طرف مقابل را با انتقاد دیگری پاسخ داد بلکه با روش «خلع سلا ح» طوری رفتار کنیم که دیگران بپذیرند گویا انتقاد آنها را پذیرفته ایم اما به جز راهی که در پیش گرفته ایم، راه دیگری نداریم.

● بدون احساس گناه «نه» بگویید

در ادامه آمده است: نه گفتن ساده ترین حق شماست و اگر دیدید هیچ کدام از این روشها نتوانست شما را از خطر دورکند و فرد یا افرادی می خواهند با اصرار شدید شما را وادار به انجام کار می کنند که دوست ندارید، بدون بحث و جدل و تعلل فضا را ترک کنید، اگر در بین افرادی هستید که می خواهند شما را وادار به مصرف مواد مخدر یا سیگار کنند و روش های گوناگون امتناع شما پاسخ نداد و شما احساس می کنید شاید متقاعد به مصرف شوید بدون هیچ گونه بحث و جدلی فضا را ترک کنید.

مهسا کتاب را بست و راهی خانه شد دلش شور می زد، نمی توانست ادامه کتاب را بخواند با عجله خود را به خانه رساند به محض اینکه در را باز کرد وارد خانه شد، دنیا روی سرش چرخید. فرزاد را دید که به خیال اینکه مهسا به خانه مادرش رفته و به این زودی ها برنمی گردد در حال مصرف مواد است. با اینکه تا حدی متوجه این قضیه شده بود اما هنوز باور نکرده بود. فرزاد که انتظار دیدن مهسا را نداشت هول شده بود و دست و پایش را گم کرده بود. هیچ کدام حرفی برای گفتن نداشتند. دانه های اشک روی گونه های مهسا می غلتید و فرزاد فقط نگاهش می کرد. در نگاهش هم شرم بود و هم پشیمانی اما حس بی مسوولیتی هم در آن موج می زد.

مهسا بدون اینکه حرفی بزند وسایلش را جمع کرد و تا خودش را به خانه پدرش برساند اما یادش آمد که در کیفش هیچ پولی باقی نمانده، دعا می کرد حداقل چند بلیت اتوبوس داشته باشد تا با آنها خود را تا خانه پدرش برساند. وقتی مهسا وسایلش را تندتند جمع می کرد فرزاد با التماس نگاهش می کرد و چیزی نمی گفت.

مهسا در راه خانه پدر در حالی که در اتوبوس نشسته بود به فکر جملا ت کتابش افتاد: اگر با فردی که معتاد است ازدواج کنید در واقع به کسی علا قمند شده اید که آزاد نیست. زیرا شما یک رقیب به نام اعتیاد دارید که وقت، توجه و روح او را از شما منحرف می کند و در نهایت به همان اندازه از او بیزار خواهید شد.

قطره های اشک مهسا، از زیر شیشه های سیاه عینک دودی بر روی گونه هایش می غلتید او را به یاد عشق افسانه ای اش می انداخت. به یاد روزی که عاشق قد و بالا ی فرزاد بود و از دیدن چهره مردانه اش دلش هری می ریخت.و حالا در کتابش نوشته بود: ۲عاشق یک معتاد بودن به معنای عاشق یک برده بودن است. چرا که یک معتاد برده مواد مخدر است که به شکل ارباب و سرکرده او در آمده است.

مهسا در میان اندوه خود، به ذهنش مراجعه می کرد تا نوشته های کتاب را به یاد بیاورد; به یاد بیاورد که نوشته بود: مشکل بتوان کاری کرد که فرد معتاد به اعتیاد خود اعتراف کند و بپذیرد که یک برده است.

مهسا با به یادآوری جملا ت کتاب، گویا زندگی خود را مرور می کرد.

حالا به حرف پدرش رسیده بود. با این فکرها گریه اش بیشتر می شد و توجه مردم را به خود جلب می کرد.

اما دست خودش نبود، دلش می خواست روزگار به عقب برگردد تا مهسا در مورد زندگیش عاقلا نه تصمیم بگیرد نه عاشقانه.

در دلش، خودش را لعنت می کرد که حرف پدر را نشنیده گرفته بود و با همسر سابق فرزاد مشورت نکرده بود. یقینا او هم به دلیل اعتیاد فرزاد از او جدا شده بود.

شاید یک صحبت کردن ساده با همسر سابق فرزاد و شنیدن کلمه «اعتیاد» سرنوشتش چیزی غیر از این بود.

حالا او به جدایی می اندیشید و به حرفهایی که زین پس از اطرافیان خواهد شنید و در میان اندوه فکر می کرد که چه آسان عشق سوزانش دود شد و به هوا رفت.

نویسنده : مرجان حاجی حسنی