یکشنبه, ۳۱ تیر, ۱۴۰۳ / 21 July, 2024
مجله ویستا

بازمانده


بازمانده

از هر حقیقتی که درباره‌ی اصالت درختان و رودخانه‌ها و شهرها بود؛
خودم را جدا کردم.
نامم خیابانی خواهد شد برای خداحافظی
و قلبم در عکس‌های رادیولوژی دیده خواهد شد!
من حتی خودم …

از هر حقیقتی که درباره‌ی اصالت درختان و رودخانه‌ها و شهرها بود؛

خودم را جدا کردم.

نامم خیابانی خواهد شد برای خداحافظی

و قلبم در عکس‌های رادیولوژی دیده خواهد شد!

من حتی خودم را از تو جدا کردم؛

ای مادر تمامی آسمان‌ها و خانه‌های بی‌غم

حالا خون من؛ پناهنده‌ای ا‌ست متعلق به ارواح بی‌شمار و زخم‌های باز

خدای من در فسفر چوب کبریت زندگی می‌کند؛

در خاکستری که هیزم دارد

وقتی که می‌خوابم به نقشه‌ی جهان احتیاجی ندارم

حالا سایه‌ی ساقه‌ی‌گندم؛ تنم را می‌پوشاند

و کلمات من همانقدر با ارزشند

که یک ساعت دیواری قدیمی که زمان را اندازه نمی‌گیرد

از خودم جدایی ساز کردم تا به پوست تو برسم که بوی عسل و باد می‌دهد

به نام تو بازگشتم

که معنای تشویشی می‌دهد

که آرامم می‌کند

که دروازه‌های شهر را در خوابهای من باز می‌کند

از هوا؛ آب و آتش خودم را جدا کردم

از زمینی که در آن آفریده شدمَ.

درون من، موطن من اقامت دارد.

نیکولا مادزیروف