جمعه, ۲۹ تیر, ۱۴۰۳ / 19 July, 2024
دومینو
داستانگویی در تئاتر امروز ایران نوعی تابو محسوب میشود. شاید جز تعداد اندکی نمایشنامهنویس و کارگردان، نسل تازه تئاتری بیشتر سعی دارند تا با گریز از متن، بیشتر توش و توان خود را به شیوههای مختلف اجرایی معطوف داشته و اجرا را جایگزین متن مکتوب نمایند.
. از سوی دیگر این شائبه نیز بوجود میآید که شاید ناتوانی در روایت داستان ما را به سمت اجراهایی سوق میدهد که در آن اجرا اهمیت بیشتری پیدا میکند. البته ناگفته نماند که تجربه حذف متن نوشتاری در تئاتر جهان یک علم آزموده شده است و منظور این نوشتار این جستارها نیست و هدف خود را در این اشاره تنها معطوف به تئاتر ایران میدانم.
نمایش "میخواهم میوسوو را ملاقات کنم" نوشته تامارا دالمات ترجمه و کارگردانی محمود عزیزی نیز از همین جنس نمایشهای داستانگوست. کارگردان تمام تلاش خود را مصروف داشته تا است خط داستانگویی را در اثر پررنگ کند، البته در برخی فصول و شکل اجرا دچار نقصانهایی هم میشود که به موقع پیرامون آن سخن خواهیم گفت.
نمایش "میخواهم میوسوو را ملاقات کنم" درباره واقعیتهایی است که دستخوش سوءتفاهم میشوند. واقعیتهایی که متناسب با دریافت شخصیتها تغییر مفهوم میدهند.
این سوءتفاهم نیز بر مبنای تناقضی اجتماعی آغاز شده و در طول کار بسط پیدا میکند. در مقدمهای نسبتا طولانی با مردی آشنا میشویم که برای ملاقات با یک مرد متنفذ دولتی که در کار وسایل ساختمان است به یک آسایشگاه آمده است. قوانینی در این آسایشگاه وجود دارد که از پذیرش این مرد معذور است. او باید دارای طبقه اجتماعی مشخصی باشد تا بتواند در این آسایشگاه اقامت گزیند. همین مسئله موجب ایجاد شکافی میان او و جامعهای که مرد نیازمند اوست میشود و داستان نیز از همینجا آغاز میشود. اما چون فواصل این رخداد تا رخدادهای بعدی طولانی است، داستان کمی کشدار به نظر میرسد. یعنی اطناب در معرفی مرد، خواستهاش و شرایط آسایشگاه به مکثی در داستان بدل میشود که روایتشناسان از آن به عنوان مکث توصیفی یاد میکنند. مکث توصیفی معمولاً بر خلاف رخداد که داستان را در طول پیش میبرد موجب پیشبرد داستان در عرض میشود. نیمه نخستین نمایش میخواهم میوسوو را ملاقات کنم سرشار از این مکثهای توصیفی است و دقیقا بعد از آنتراکت نمایش این مکثها دائم کمتر شده تا جایی که نمایش در ریتم سازی اوج میگیرد.
رخداد بعدی که در این نمایش پیش میآید، ورود زویا و مطرح شدن رابطه او با میوسوو است. این رخداد نیز نظم این آسایشگاه را بر هم میزند و موجب تلاطم در رخدادگاه میشود. اما نویسنده و کارگردان نتیجه این رخداد را دائم به تعویق میاندازند تا مرد ابتدایی داستان که برای دریافت رنگ سفید از میوسوو به آسایشگاه آمده بود، دوباره باز میگردد و این بار خود را همسر یک قهرمان اجتماعی معرفی میکند. از اینجاست که شیوه پرداخت و ارائه اطلاعات مورد توجه قرار میگیرد. اطلاعاتی که در این فصل مطرح شده، در فصلهای بعدی نمایش نیز مورد استفاده واقع میشود. این اطلاعات گاه کلاف حوادث را پیچیدهتر میکند و گاه موجب گرهگشایی میشود. اما نکتهای که در طول نمایش مورد توجه قرار میگیرد این است که اطلاعات ما در جایگاه بیننده از شخصیتها بیشتر است. این نکته انگارهای را با خود به همراه میآورد که با نوع کار که یک کمدی متناسب به نظر میرسد. ما از شخصیتهای نمایش نسبت به دنیای اثر آگاهتر هستیم و همین سبب میشود تا برتری ما نسبت به آنها حفظ شود. زیرا شخصیتهای کمدی همواره در مرتبهای پایینتر از مخاطب قرار دارند.
دروغهای مرد در ابتدا شاید رخداد مهمی محسوب نشود، زیرا بنابر تعاریف کلاسیک به حادثهای رخداد میگوییم که داستان را از یک نقطه به نقطهای دیگر منتقل کند. دروغهای این مرد چندان رخداد مهمی محسوب نمیشود تا آنجایی که ناگهان همان زن قهرمان اجتماعی وارد آسایشگاه میشود و در مییابیم که او هم در همین مکان با همسرش قرار ملاقات دارد و تماشاگر میفهمد که دروغهای مرد در کنار انتظار زن قهرمان برای ورود همسرش به یک تضاد و حادثه دراماتیک بدل خواهد شد. از این پس ورود هر دوی این شخصیتها به یک رخداد تبدیل میشود. رخدادی که همچون یک بازی دومینو بر رخدادهای دیگر تاثیر میگذارد. جالب اینجاست که بخشی دیگر از تم اثر یعنی قضاوت نیز با تاثیری که این رخداد بر جریان اصلی نمایش میگذارد، خود را نشان میدهد. آدمها هیچ یک در تمام صحنههای نمایش به شکل کامل روی صحنه حاضر نیستند. آنها مفروضات اولیهای دارند که مبنای روایت آنها را از وقایع تشکیل میدهد. اگر به نمایش دقت کنیم میبینیم که آدمها دائم موقعیتهای خود را برای یکدیگر بازگو میکنند و نمایش سرشار از موقعیتهای روایی کلامی است. آنها روایتهای خود را از یک واقعه مشترک به یاد میآورند، با زبانی واحد هم سخن میگویند، اما آنچه در ذهن دارند باعث میشود که به تناقض برسند و این تناقض اسباب خنده را در تماشاگر ایجاد میکند. آنها از هر منظری که روایت میکنند، منظری دیگر را از دست میدهند و بنابراین دچار اشتباه و تناقضگویی میشوند. اینجاست که حتی ماهیت آدمهایی که زنده هستند با یکدیگر جابجا میشوند و در هزارتویی روایتی مفقود میشوند.
این بلبشو ریتم و شیوه ارتباط آدمها را نیز با یکدیگر دستخوش نوساناتی میکند و در نهایت زمانی داستان کامل میشود که همسر مرد اول داستان وارد صحنه شده و داستان به نظم و روال خود باز میگردد. یعنی نویسنده و کارگردان نشان دادهاند که اگر شخص دیگری وارد داستان نمیشد، این ماجرا تا ابد ادامه پیدا میکرد. نمایش نیاز به شرایطی دارد که آدمها در یک قاب قرار گیرند و سوءتفاهمها رفع شود. در انتها آدمها در یک قاب قرار میگیرند و واقعیت خود را تمام رخ به شخصیتها نشان میدهد و همین موجب تکمیل روایت میشود. اگرچه همین تودر تویی سبب شده تا شناخت آدمها نسبت به یکدیگر کامل شود و بی شک آنها در نقطه اول داستان نیستند.
همانگونه که پیشتر آمد، نشانهگذاریهایی در داستان وجود دارد که این نشانهگذاریها نیز سبب میشود روند روایت با نوسان همراه باشد. یکی از این نشانهگذاریهای گفتاری اشاره مرد به دو زنه بودنش است که بعدتر این اتفاق بسط مییابد و موجب سوءتفاهمهایی در مورد تعداد فرزندان او ... میشود. نکته دیگر که شکل بصری به خود میگیرد دستگیره دری است که پرفسور هنگام خروج از منزل با خود آورده و این دستگیره زمانی که در آسایشگاه به زمین میافتد و به اشتباه در دست شخصیت دیگری قرار میگیرد مجددا سوءتفاهمی ایجاد میکند که این سوءتفاهم به بروز یک رخداد میانجامد و داستان را یاری میدهد تا به جلو حرکت کند.
اما چند نکته در مورد اجرا در این نمایش بسیار حائز اهمیت است. نخست اینکه، نمایشنامه میخواهم میوسوو را ملاقات کنم به هیچ وجه مناسب اجرا در تالاری همانند سالن اصلی تئاترشهر نیست. شخصیتها معمولا در میزانسنهای دونفره قرار دارند که با احتساب اجرا در تالار اصلی تئاترشهر بخش بزرگی از صحنه خالی میماند و کارگردان گهگاه برای پر کردن این صحنه آدمها را دور از یکدیگر قرار میدهد که بنابراین بازیگران مجبور به فریاد کشیدن میشوند و این با ماهیت نمایشنامه در تضاد قرار میگیرد. از سوی دیگر این فاصله زیاد بر میزان ارتباط تماشاگر با اثر نیز تاثیر میگذارد. ارتباط عاطفی تماشاگر با نمایش میتوانست زودتر از این آغاز شود که با توجه به ابعاد سالن نمایش این ارتباط به تعویق میافتد.
نورهای سیکلو نیز که گهگاهی خاموش و روشن میشوند هم کارکرد دراماتیک پیدا نکرده و شکلی اضافه به خود میگیرند. اگرچه پلات در این اثر حضوری بایسته دارد، اما در هر حال کارگردان در اجرا میتوانست بسیاری از مکثهای توصیفی را حذف کند تا فاصله رخدادها کوتاهتر شده و نمایش با ریتم بهتری پیش رود.
دکور سیامک احصایی همانند همیشه بسیار کاربردی است. جنس این طراحی به گونهای است که مکان را دارای روح میکند. یعنی ما با شخصیتهایی مواجهیم که گویا همه در یک شرایط مشخص سردرگم هستند. هریک برای ابراز وجود و تکامل در جستوجوی میوسوو ای هستند که خود این شخصیت هم بسیار آسیبپذیر است. از سوی دیگر دو در اصلی روی صحنه تعبیه شده که تماشاگر در هر گوشه از سالن که بنشیند، یکی از این درها را نمیبیند و همین مسأله نگاه عدم قضاوت درست بر اثر حذف بخشی از واقعیت را کامل میکند.
با تمام این اوصاف، کمدی موقعیت در این نمایشنامه و نمایش بسیار پررنگ و جالب توجه است. تلاش دکتر محمود عزیزی نیز که سعی کرده با داستانی جذاب تماشاگرش را بدون دستاندازی به شکلهای سخیف کمدی، سرگرم کند ستودنی است.
رامتین شهبازی
تعمیرکار درب برقی وجک پارکینگ
دورههای مدیریتی دانشگاه تهران
فروش انواع ژنراتور دیزلی با ضمانت نامه معتبر
مسعود پزشکیان دولت چهاردهم ایران محمدجواد ظریف پزشکیان دولت انتخابات ظریف رئیس جمهور علی باقری رهبر انقلاب علیرضا زاکانی
هواشناسی سازمان هواشناسی سراوان آتش سوزی تهران اربعین پلیس شهرداری تهران پشه آئدس قتل آلودگی هوا گرما
واردات خودرو حقوق بازنشستگان قیمت خودرو خودرو بازنشستگان دولت سیزدهم قیمت طلا بازار خودرو قیمت دلار دلار سازمان تامین اجتماعی مالیات
فضای مجازی تلویزیون سریال سینما سینمای ایران فرهاد مشیری امام حسین دفاع مقدس فیلم
فناوری دانشگاه تهران ماه آزمون سراسری
رژیم صهیونیستی یمن دونالد ترامپ جو بایدن اسرائیل فلسطین غزه روسیه چین جنگ غزه انتخابات آمریکا طوفان الاقصی
فوتبال پرسپولیس استقلال علی علیپور لیگ برتر باشگاه پرسپولیس لیگ برتر ایران سپاهان تراکتور علیرضا بیرانوند رئال مادرید مهدی طارمی
اینترنت عیسی زارع پور سرعت اینترنت هوش مصنوعی اپل مایکروسافت
چاقی گرمازدگی رژیم غذایی کاهش وزن بارداری گیاهان دارویی صبحانه