پنجشنبه, ۲۸ تیر, ۱۴۰۳ / 18 July, 2024
مجله ویستا

من دوست دارم زود بزرگ بشم


من دوست دارم زود بزرگ بشم

می دونم که بیشتر شما بچه ها دوست دارین هر چه زودتر بزرگ و بزرگ تر بشین؛ اون هایی که به مهد کودک می رن دلشون می خواد حسابی غذا بخورن و ورزش بکنن تا قدشون بلند بشه و برن به پیش دبستانی …

می دونم که بیشتر شما بچه ها دوست دارین هر چه زودتر بزرگ و بزرگ تر بشین؛ اون هایی که به مهد کودک می رن دلشون می خواد حسابی غذا بخورن و ورزش بکنن تا قدشون بلند بشه و برن به پیش دبستانی و کودکستان و بچه های خوب پیش دبستانی هم آرزو دارن که هر چه زودتر مدرسه ای بشن اما در این بین یک گروه از بچه ها هم هستن که اصلا دوست ندارن از خونه و از پیش مامان مهربونشون دور بشن.

بچه های این گروه دلشون می خواد مامان همیشه کنارشون باشه و هر جا که میرن، مامان هم باهاشون بره! مثلا اصرار دارن که توی مهد کودک، توی کلاس های اوقات فراغت و حتی توی مدرسه، مامان همراهشون بیاد و بشینه کنارشون!

شاید این جور بچه ها دلشون نمی خواد بزرگ بشن، مستقل بشن و برای خودشون خانوم و آقا بشن و چند ساعت جدا از مامان جون در کلاس های مختلف با دوستان خوب و مربی های مهربون اوقات خوشی رو بگذرونن.

شما تا به حال به این موضوع فکر کردین؟ می دونین که وقتی بچه ها بزرگ تر می شن و دیگه برای انجام دادن کارهای ساده ای مثل بستن بند کفش، آب خوردن، بازی کردن و ... نیازی به کمک بقیه ندارن، وقتشه که کمی از مامان جدا بشن، به کلاس های مختلف برن، دوستان جدید پیدا بکنن و یک عالمه چیزهای خوب یاد بگیرن؟

سروش که ۶ سال داره و امسال به کلاس اول می ره، با خنده تعریف می کنه: من وقتی ۴ ساله بودم و تازه می خواستم به مهد کودک برم، هر روز با گریه از خونه خارج می شدم و با اصرار مامانم رو هم می بردم توی کلاسمون و دلم نمی خواست منو توی مهد تنها بذاره و بره خونه.

او ادامه می ده: مامانم هر روز کلی با من حرف می زد ولی من قبول نمی کردم و اونو مجبور می کردم روی صندلی های کوچیک کلاس به سختی کنار من بشینه تا این که بالاخره با بچه ها و مربی مون دوست شدم و فهمیدم که مهد کودک جای خیلی خوبیه و از اون به بعد با سرویس به مهد می رفتم و بعد به خونه بر می گشتم.

سبحان ۸ ساله هم می گه: من روز اول مدرسه از ترس و خجالت زیاد اصلا حالم خوب نبود و همش فکر می کردم که چون هیچ کس رو نمی شناسم، اگه مامانم بره کسی به فکر من نیست و تنها می مونم.

او اضافه می کنه: وقتی چند روز از شروع سال گذشت و دیدم که کلاس و مدرسه خیلی جای خوبیه و بچه ها و معلم ها خیلی مهربونن دیگه ترسم از بین رفت و مطمئن شدم که اگر مامان صبح منو بذاره و بره حتما ظهر همین که زنگ مدرسه خورد میاد دنبالم و گم و تنها نمی شم.او با خنده به دوستانش می گه: بچه های خوب ما باید بدونیم که مامان ها و باباها هیچ وقت ما را فراموش نمی کنن پس بهتره موقع رفتن به مهد، مدرسه و کلاس های مختلف بد اخلاقی و بهونه گیری نکنیم.

بهین