جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

مراقبت


مراقبت

مراقبت داستان همیشگی عرفان ما بوده است, پند پدرانمان از دیرباز اینک انبوه نوشتاری است مانده از پی قرن ها که بر آنها چیزی بیفزاییم و گر نه سر خویش گیریم

گفتم نمی‌میرم

خندید

گفت می‌میرم

نگاهش کردم.

از پی وعده اش رفت و

من

می دانم

که از پس خنده اش برنخواهم آمد.

آنچه با او بود به تمامی رفت. آنچه از او با ما بود همیشه ماند با افتخاری که در چشم انداز وی ما نیز روزی گذشته بودیم. در غبار روزگار تلخ چراغ خویش بود به راهی که زمزمه هایی دور داشت. باکسانش در هزار سال پیش بی درنگ تر بود تا با ما.

خود را به چشم انداز بادهای جهان سپرد در دستان مطمئن او، به هر کجا که خواهد، به هر کجاکه برد.

□□□

نوشته این صفحه متنی است که به افتخار سهراب علوی نیا (و نه به یاد وی، هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق) به عنوان گشایش طرحی به رشته تحریر درآمده است. کسان به قامت همت خویش پیشکش می کنند، من نیز. تنها یک نکته را پیش چشم داشته ام: چیزی بنویسم که هم در سنت فلسفی ای باشد که او در آن قلم زده است و هم بدان سرزمینی اشاره کند که وی بر خاک آن قدم زده است. نوشته ای تحلیلی درباره آموزه ای در عرفان.

□□□

صفحه ای که از امروز با نام «آکادمیا» نشان دار می شود طرحی است، بلند و کوتاه، در انداخته در ستایش نهادی که هیچ گاه در این دیار نبالید: «دانشگاه». نهالی که نه بار داد، نه درخت شد و نه بسنده شد که همان نهال بماند. نهادی که نهادی استوار نیافت. آنچه در قالب این صفحه و در هر هفته خواهیم نهاد ترجمه متونی خواهد بود که فیلسوفان طراز اول نگاشته اند. جز گشایش امروز که به افتخار سهراب علوی نیا نگاشته شده است تمامی مقالات شماره های بعد ترجمه هایی خواهند بود بسته به اندازه متن در یک شماره و یا بیشتر. هزار سال پیش، رساله قشیریه:

«مراقبت دانش بنده بود به اطلاع حق بر وی.» رساله قشیریه. ص۲۸۹

و در غبار همان روزگار، کیمیای سعادت:

«و اصل مراقبت آن است که بداند که خدای تعالی بر وی مطلع است در هر چه می کند و می اندیشد، و خلق ظاهر وی می بیند و حق تعالی ظاهر و باطن وی می بیند.» کیمیای سعادت. ج. دوم. ص ۴۸۶

مراقبت داستان همیشگی عرفان ما بوده است، پند پدرانمان از دیرباز. اینک انبوه نوشتاری است مانده از پی قرن ها و مایی که بر آنها چیزی بیفزاییم و گر نه سر خویش گیریم.

چنان که برمی آید مراقبت دانش بنده است به دانش خدای بر او. دو تعریف بالا از مراقبت خاستگاه بحث را روشنی می دهند؛ مسئله مسئله دانستن و شناخت است. سخن «مراقبت» سخنی است معرفت شناختی. جان «مراقبت» دانش بنده است به دانش خداوند. بنده در مراقبت می داند که خداوند دانشی دارد، دانشی که موضوع آن دقیقاً خود بنده است. این مسئله و شناختی را که در اینجا از آن سخن می رود می توان این چنین صورتبندی کرد: ب می داند که خ می داند که « ب چنین و چنان است». ب و خ دو متغیری(Variable) هستند که به ترتیب با «بنده» و «خدا» به عنوان دو شناسه (Argument) ما جایگزین می شوند و عبارت «بنده می داند که خدا می داند که «بنده چنین و چنان است »» را می سازند. جمله «بنده چنین و چنان است » همان دانشی است که خدای تعالی به بنده اش دارد، همان دانش ظاهر و باطن است که غزالی آورده است. «بنده» و «خدا» تنها شناسه های ممکن دو متغیر ب و خ نیستند و می توان به جای آنها هر شناسه دیگری مثل «بهرام» و «خسرو» نیز نشاند.

آنچه تا به اینجا و به اختصار آمد فقط صورتبندی منطقی آن چیزی بود که از «مراقبت» آموخته اند و آموزانده اند. گرچه عرفا همیشه این تعریف را به دیده پذیرش نگریسته اند، هنوز پرسش هایی نپرسیده اما پرسیدنی خودنمایی می کنند.

اگر به جای متغیرهایمان دو شناسه مانند «بهرام» و «خسرو» بگذاریم نمونه ای خواهیم داشت که در آن بهرام می داند که خسرو چیزی درباره او می داند؛ «بهرام می داند که خسرو می داند که «بهرام چنین و چنان است». این شناخت در میدان چندین خطر است: یکم. ای بسا بهرام اشتباه کرده باشد و بر خلاف پندارش خسرو اصلاً نداند که بهرام چگونه، چنین ـ وـ چنان است! این چنین با مسئله «صدق» و «حقیقت» (Truth) مواجه می شویم. شاید باور بهرام خطا و اشتباهی صرف باشد. دوم. حتی اگر باور بهرام صادق باشد چه بسا اصلاً شواهد و نشانه هایی که وی از روی آنها نتیجه گرفته است که خسرو به اوضاع و احوال وی آگاه است نشانه هایی غلط و نادرست باشند! شاید خسرو واقعاً بداند که بهرام چگونه است اما آن گواهی هایی که بهرام از روی آنها به این نتیجه رسیده است هرگز ربطی به آگاهی خسرو نداشته باشند. این گونه با مسئله «توجیه» (Justification) روبه روایم. به این ترتیب اگرچه باور بهرام صادق است، وی توجیه مناسبی برای باور خود ندارد و تنها از روی تصادف است که آنچه او درباره خسرو می پنداشته است صادق هم از آب درآمده است. این دو خطر بر روی هم دو چالش بنیادی معرفت شناسی یعنی «مسئله صدق» و «مسئله توجیه» را پیش پای می نهند.

حال اگر شناسه های «بنده» و «خدا» را جای گذاری کنیم به مورد خاصی می رسیم که با جای گذاری دو شناسه قبل تفاوت دارد. بر خلاف شناسه «خسرو» شناسه «خدا» واجد بار معنایی خاصی است. «خدا» مفهومی است که بنا به فرض بنده دانای کل و همه دان (Omniscient) بودن در آن مندرج است. درواقع دانای کل بودن اساس مفهوم «خدا» است و چیزی است که معنای اصطلاح «خدا» را شکل می دهد. برخلاف بندگان که دانش شان همیشه با دو چالش «صدق» و «توجیه» دست به گریبان است. «خدا» موجودی است که بنابه فرض بنده اش دانشی دارد که همیشه صادق و همواره موجه است. خدا دانای کل است و امکان ندارد نداند، پس حتماً هم شناختی مطابق واقع دارد و هم شناختی دارد که بر شواهدی حقیقی و نه ساختگی، استوار است.

نکته مهمی در منطق معرفتی (Epistemic Logic) وجود دارد که بنا بر آن برای این که من بدانم کسی حقیقتاً واقعیتی را می داند باید من خود آن واقعیت را نیز بدانم: KxKyp Kxp . به سخن دیگر تنها هنگامی می گوییم x می داند که y می داند که p، که خود x بداند که p.

● عالم محضرخداست

پرسش این است که: در مراقبت بنده می داند که خدا از احوال وی باخبر است. حال اگر بنده همان چیزی را که خدا می داند و باوری صادق و موجه بدان دارد، (یعنی « بنده چنین و چنان است») بداند چگونه ممکن است خدا دانای کل باشد اما بنده نباشد و شناختش در میدان دو چالش همیشگی صدق و توجیه باشد !

پاسخ اول: بنده دانش شهودی و مستقیم به احوال خود دارد و این دانش هرگز دستخوش کذب و ناموجه بودن نمی شود. به سخن دیگر او یقین دارد که چنین و چنان است و آنچه هم در مراقبت مهم است و موضوعیت دارد صرفاً این است که خداوندش نیز بداند او چنین و چنان است. دانش وی به احوال خودش مفروض و مسلم است چرا که شهودی است.

رد پاسخ اول: دیدیم که مفهوم «خدا» با «دانای کل» و «آن که شناختش همیشه صادق است و موجه» تعریف می شود. برعکس «بنده» کسی است که دانایی اش همواره در مظان کذب و ناموجه بودن قرار دارد و همیشه باید دانش خود را بررسی کند. حال اگر بگوییم شناخت وی به امورش (یعنی آنچه به قول غزالی هم ظاهر است و هم باطن) شناختی یقینی و شهودی است گویی که گفته ایم او دانشی دارد همیشه- صادق و همیشه - موجه. چنین موجودی دیگر بنده نیست، خود خداوند است! شاید بگویید از این سخن که بنده به خودش شناختی شهودی یعنی دانشی همیشه- صادق و همیشه - موجه دارد برنمی آید که او همانند دانای کل است، زیرا دانای کل افزون بر دانستن احوال او امور دیگران را نیز نیک می داند حال آن که دانش شهودی وی تنها به امور خودش محدود می شود. کافی است به یاد بیاوریم که دانای کل در تمامی حوزه ها دانای کل است و کسی را در هیچ لایه و حوزه ای یارای برابری و هماوردی با وی نیست.

او حتی از خود بنده هم به حال وی آگاه تر است: « …و آن روز که بازآورند ایشان را با او، خبر دهد ایشان را به آنچه کرده باشند، و خدای به همه چیز داناست.»(نور‎/۶۴، ترجمه ابوالفتوح رازی، سده۶)‎/ خدا بهتر از بنده به کردارهای وی آگاه است و دانش او برتر از هر داننده ای است: «برداریم پایه های آن کس که خواهیم و بالای هر خداوندِ علمی، دانایی هست.»(یوسف‎/۷۶، همان)‎/ اگر بگوییم بنده دانشی شهودی بر خویش دارد دیاری را نشان کرده ایم که دو خداوند دارد، حال آن که اگر چنین باشد او دیگر دانای کل نخواهد بود، بلکه تنها داناتر از بنده دانسته خواهد شد و تفاوتش با بنده تنها در درجات و پایه های علم خواهد بود.

پاسخ دوم: نکته بنیادینی که سؤال بر آن استوار است یعنی همان نکته منطق معرفتی بالا(KxKyp Kxp) کاملاً نامعتبر است زیرا گزاره «بنده چنین و چنان است» در دامنه(Scope) دانش خدا قرار می گیرد نه بنده. عام تر از این، گزاره «ب چنین و چنان است» (p) در دامنه دانش خ قرار می گیرد (Kyp) نه ب (Kxp )‎/ به سخن دیگر این گزاره چیزی است که خ و فقط خ می داند و نه ب. دامنه دانش ب صرف آگاهی به آگاهی خ و به تعبیری این نکته است که « خ می داند که «ب چنین و چنان است»».

رد پاسخ دوم: اگر چنین باشد پس ب واقعاً چه می داند اگر گزاره «ب چنین و چنان است» تنها در دامنه دانش خ باشد و اصلاً در دامنه دانش ب نباشد و ب لزوماً آن را نداند پس اصلاً ب چه می داند شاید بگویید او صرفاً می داند که خ چیزی می داند.

در همین اندازه، و نه بیشتر. آیا به صرف این که کسی بداند که کس دیگری چیزی می داند، خواهیم گفت که او چیزی می داند صرف این که بهرام بداند که خسرو چیزی می داند باعث نمی شود بگوییم بهرام چیزی می داند. تعبیر«بهرام می داند که خسرو چیزی می داند» هیچ معنای محصلی ندارد و سخنی نمی گوید زیرا تا وقتی که دانش خسرو از یک متغیر و صورت بدون محتوا مثل «چیزی» فراتر نرود و محتوایی (مثل همان «بهرام چنین و چنان است») نیابد دانشی هم برای بهرام نمی توان تصور کرد. شاید بتوان برای این مورد توجیهی دست و پا کرد و گفت معنای این سخن آن است که بهرام می داند که خسرو فرد نادانی نیست و چنان نیست که او اصلاً هیچ چیزی نداند، بلکه دست کم «یک چیز» وجود دارد که او، یعنی خسرو، می داند (به تعبیری اگر چه وی دانای کل نیست اما چنان هم نیست که هیچ و هیچ نداند)‎/ درباره نسبت بنده - خدا چه می توان گفت آیا می توان گفت بنده می داند که خدا چیزی یعنی دست کم یک چیز می داند ! خیر. خداوند بر خلاف «خسرو» باید بیش از «یک چیز» بداند! او باید «همه چیز» را بداند تا خدا باشد. پس این توجیه نیز ناکارآمد است.

تنها این نکته را بیفزاییم که حتی توجیه احتمالی برای مورد بهرام - خسرو نیز کاری از پیش نمی برد و فقط مشکل را از حوزه نحو (Syntax) به حوزه پراگماتیک (Pragmatics) زبان منتقل می کند: هر کسی جز خسرو نیز بالاخره چیزی، یعنی دست کم یک چیز، می داند و وی مزیتی نسبت به دیگران ندارد. به این ترتیب هیچ عقلانیت (Rationality) و توجیهی در این سخن وجود ندارد که بهرام می داند که خسرو چیزی می داند. چرا باید چنین سخنی درباره خسرو بگوییم وقتی که هر کس دیگری هم چیزی می داند ! دلیلی برای چنین گفته ای وجود ندارد. حال می توان دید که با طرح مسئله دامنه هرگز نمی توان گامی پیشتر رفت. هنوز این پرسش پابرجا است که : پس واقعاً ب چه می داند.

به نظر می رسد پرسش نخست هنوز بر سر جایش است: با این تعریف از مراقبت چگونه ممکن است خدا دانای کل باشد، اما بنده نه !! صدق و توجیه که معیارهای یک شناخت هستند مسئله ساز هستند. دانایی یا شناخت باوری است که هم صادق باشد و هم موجه. حال ما در یک سوی خدایی داریم که دانای کل است و باوری صادق و موجه به اوضاع و امور بنده اش دارد و در سوی دیگر بنده ای داریم که شناختش همواره باید بازرسی و صادق و موجه بودنش احراز گردد. این ناهم ترازی سبب می شود دانش وقتی به بنده اسناد می یابد با وقتی که به خدا اسناد می یابد فرق داشته باشد و به این ترتیب با واژه مشترک «دانش» با دو معنای متفاوت و در حقیقت مسئله ابهام مواجه باشیم. اجازه دهید این مسئله را «مسئله مراقبت» بنامیم. حال برای حل این مسئله چه باید کرد .

دست کم دو راه برای حل «مسئله مراقبت» وجود دارد: راه منطقی و راه معرفت شناختی. از تقریر راه منطقی به دلیل پیچیدگی اش صرف نظر می کنیم. تنها به اشاره بگوییم که در این راه با تأکید بر دوگانی حمل بر جمله ـ حمل بر شیء (De dicto - De re) به حل مشکل می پردازیم.

راه معرفت شناختی ای که پیشنهاد می کنیم تغییر در تعریف معنای «مراقبت» است. به نظر می رسد با حذف یکی از دو واژه «می داند» می توان بر مشکل ابهام چیره شد. به جای «دانستن» برای بنده، «باور کردن» را می نشانیم و به این ترتیب «مراقبت» را چنین تعریف می کنیم: بنده باور دارد که خدای می داند که «بنده چنین و چنان است». با سلب شناخت از بنده و اسناد آن فقط به خدا دو مسئله همیشگی صدق و توجیه که دامنگیر شناخت و دانش بنده بوده و هستند نیز منحل می گردند. دیگر سخن از دانش بنده نیست که مسئله بازرسی کذب یا ناموجه بودن پیش بیاید و این گونه در برابر شناخت خداوند قرار گیرد. بنده تنها و تنها باور دارد به چیزی و نه دانش. از دانش بنده به این که خدا به امور وی دانا است (BxKyp) هم هرگز برنمی آید که بنده به امور خدا آگاه است(Kxp )‎/ این تعریف تازه از مراقبت تعریفی بسیار حداقلی (Minimal) است و در آن تنها سخن از باور داشتن است، نه چیزی بیشتر.

رضا مثمر‎

به افتخار سهراب

علوی نیا

(۱۳۸۷-۱۳۲۲)