پنجشنبه, ۲۸ تیر, ۱۴۰۳ / 18 July, 2024
مجله ویستا

کسی ریز نیست؛ تو از پنجره هواپیما می‌بینی


کسی ریز نیست؛ تو از پنجره هواپیما می‌بینی

از پشت شیشه‌ی هواپیما همه چیز و همه کس را ریز می‌بینی. برجهای بلند را شبیه تله‌موش و همین‌طور که بالاتر می‌روی، شبیه قوطی‌کبریتهای کنارهم‌چیده می‌بینی. کمی که بیشتر بالا بروی، …

از پشت شیشه‌ی هواپیما همه چیز و همه کس را ریز می‌بینی. برجهای بلند را شبیه تله‌موش و همین‌طور که بالاتر می‌روی، شبیه قوطی‌کبریتهای کنارهم‌چیده می‌بینی. کمی که بیشتر بالا بروی، کار از تله موش و قوطی‌کبریت هم می‌گذرد: تمام شهر شبیه یک «بوردِ» بزرگ می‌شود که کلی «باس» موازی و سری دارد، با انبوهی «خازن» و «گیت» و «آی‌.سی»، لابلاهاش. مخصوصاً اگر شب باشد، حس اینکه زیر پایت یک بوردِ الکتریکی است ملموس‌تر است.

حالا اگر یکباره بزنی زیر گریه که: «خانه و زندگی‌ام، محل کارم، قوم و خویشها و همه‌ی دوست و رفیقهایی که داشتم، یکهو شدند بورد الکتریکی و حالا من، تک و تنها، چه کار کنم»، همه به‌ت می‌خندند و مهماندار برایت یک لیوان آب خنک و قرص آرام‌بخش می‌آورد! این میان، البته کسانی هم هستند که سر تکان می‌دهند و نچ‌نچ می‌کنند و برای بلاهتت افسوس می‌خورند. چرا؟ معلوم است؛ تو در آن بالای چندهزارپایی، «اشتباه» دیده‌ای!

مهم بالا یا پایین بودن نیست؛ مهم «فاصله» و «خطای دید» است. ثروت داشتن یا نداشتن، قدرت داشتن یا نداشتن، علم داشتن یا نداشتن، خواهی نخواهی فاصله ایجاد می‌کند و فاصله خطای دید. مثل همان موقع که پشت شیشه‌ی هواپیما، دیگران را ریز و خانه‌هایشان را تله‌موش یا حتی ابر زیبایی را گوسفندِ سفیدِ بی‌قواره‌ای معلق میان زمین و هوا می‌بینی.

اگر مبنا چیزی باشد که می‌بینیم نه چیزی که هست، فرضها و قضاوتها و برچسب زدنها شروع می‌شود. آن وقت، عاقلان سر تکان می‌دهند و نچ‌نچ می‌کنند و خدا کند کسی زود پیدایش شود و لیوان آبی برایمان بیاورد.

لیلا باقری