چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

جنگ فیلسوف با زبان


جنگ فیلسوف با زبان

گفتاری از گوتلوب فرگه

نسخه کامل یادداشت زیر که از آخرین نوشته های فرگه است و به سال ۱۹۲۴‎/۵ تحریر شده است، پس از مرگ او و در زمره آثار پسامرگش به چاپ رسیده است. خواننده از سه بخش مقاله، پاره نخست آن را به تمامی و پاره دوم را با حذف بخشی که به ریاضیات اختصاص دارد خواهد خواند. تنها یک نکته دیگر را بیفزایم: در ترجمه، تعبیر «فراچنگ فهم آوردن» به عنوان برابر «grasp to» به کار رفته است تا همان چیزی را برساند که فرگه از فعل «grasp to» مراد می کرده است؛ «به چنگ آوردن» همچون استعاره ای برای «فهمیدن».

Frege, Gottlob (۱۹۷۹) Posthumous Writing, trans. Peter Long and Roger White (Chicago:The University of Chicago Press), pp.۲۶۷-۷۴

شناخت یعنی فهمیدن صدق اندیشه. باید اندیشه را فراچنگ فهم بیاوریم اما این هنوز شناخت نیست؛ شناخت بازشناسی صدق اندیشه از طریق حکمی صحیح است. وقتی می گویم «سرچشمه شناخت» منظورم آن چیزی است که حکم و به تعبیری بازشناسی صدق را موجه می نماید.

برای شناخت سه سرچشمه می توان برشمرد:

۱) ادراک حسی

۲) سرچشمه منطقی شناخت

۳ )سرچشمه هندسی و زمانی شناخت.

هیچ کدام از این سه بی مشکل نیستند. هر یک با مشکلاتی همراه اند که ارزش و اعتبار آن ها را پائین می آورند.

الف) ادراک حسی

تأثیر حسی به خودی خود یک حکم نیست بلکه موقعیت و امکانی برای حکم کردن است. به این ترتیب حرف زدن از چیزی همچون «توهم حسی» کاملاً اشتباه است. از آنجا که در علوم طبیعیِ ریاضیاتی مهمترین قوه حسی بینایی است به این حس می پردازیم. تا آنجا که می دانیم مسیر بینایی از چشم تا به شیء مسیری مستقیم است. در بیشتر موارد باریکه های نوری هم که از شیء به چشم ما می رسند و باعث می شوند شیء را ببینیم یا باریکه هایی مستقیم اند یا دست کم انحرافشان از مسیر مستقیم آن قدر کم است که اصلاً معلوم نمی شود. اگر این انحرافها چنان زیاد باشند که به چشم بیایند می گوییم به توهم نوری دچار شده ایم. نمونه چنین اتفاقی وقتی است که نوری را که به آینه می تابیم همراه با پراش و شکست از سطح آینه بازتاب کند. به خاطر چنین توهم هایی چه بسا که از همان آغاز ادراک بصری را سرچشمه ای کم ارزش و غیرقابل اعتماد برای شناخت بشماریم، حال آنکه بسیاری بر آن اند که همین ادراک حسی اگر چه تنها منبع مورد اعتماد شناخت نیست، دست کم مورد اعتمادترین سرچشمه ای است که برای شناخت سراغ داریم. هر چند سطح بی موج آب ما را در توهم دیدن خورشید می اندازد و گرچه آینه روی دیوار به این توهم می انجامد که پنجره ای در دیوار تعبیه شده است که ما را به همسایه می رساند، امروزه دیگر این امور قادر به فریب ما نیستند. امروزه ابزارهای مختلفی در اختیار داریم که با آنها می توانیم احکام مبتنی بر نخستین تأثیرهای حسی خود را تصحیح نماییم. بی شک اگر حوادث از قانونی پیروی نمی کردند و یا آنکه قوانین حاکم بر رویدادهای جهان فیزیکی بر ما پوشیده می بود هیچ راهی برای تشخیص توهم ها و خنثی کردن آنها وجود نمی داشت. آن دسته از قانون های طبیعت که به آنها آگاهی داریم ما را از خطر توهم به دور می دارند. شکست نور به ما می گوید بسیاری از تصاویری که در میکروسکوپ می بینیم غیرقابل اعتمادند. برای شناختن قانون های طبیعت به ادراکی نیازمندیم که کاملاً از توهم پاک باشد. به همین دلیل ادراک حسی به خودی خود بی فایده است زیرا برای فهم قانون های طبیعت به سرچشمه هایی منطقی و هندسی نیاز داریم. به این ترتیب باید گام به گام پیش رفت. هرچه شناختمان از قانون های طبیعت بیشتر شود کمتر دستخوش راهزنی های حواس خواهیم شد و هر چه ادراک های ما پالوده تر گردد شناخت بهتری از قانون های طبیعت به دست خواهیم آورد. تنها باید مراقب بود در ارزش ادراک حسی مبالغه نکنیم چون در نبود دیگر سرچشمه های شناخت که حافظ ما در برابر فریب حواس هستند، بسختی می توان با تکیه به صرف ادراک حسی به جایی رسید. برای شناخت به ادراک حسی نیاز داریم اما برای این که ادراک حسی مفید واقع شود دیگر سرچشمه های شناخت نیز ضروری اند. تنها با لحاظ کردن همه سرچشمه ها است که می توان شناختی ژرف تر از فیزیک ریاضیاتی به دست آورد.

سرچشمه ریاضیات ناب ادراک حسی نیست. ریاضیات از سرچشمه های منطقی و هندسی سیراب می شود.

بارها و بارها ادراک حسی همچون مانعی اساسی بر سر راه پیشرفت شناخت عمل کرده است. زمان درازی تصور گرد بودن زمین تصوری کاملاً باطل بود زیرا اگر زمین گرد می بود باید پاهای آدم هایی که در نیمکره جنوبی می بودند بالاتر از سرشان قرار می گرفت. مردم با مراجعه به حواس خویش بر این اندیشه بودند که «جهت بالا» در همه جا به سمت و سوی واحدی اشاره می کند. امروزه هم کودکان با همین مشکل در فهم جهت بالا دست به گریبان هستند. سالها زمان بایست می گذشت تا تصور گرد بودن زمین مورد اقبال واقع شود و کسی مانند کریستف کلمب به سفر اکتشافی دریایی اش انگیخته شود. موفقیت این تصور و سفرهای دریایی پس از آن نشانی از کامیابی بینش علمی برخلاف بینش قدما بود، بینش کهنی که از ایمانی کامل به سرچشمه به ظاهر محکم ادراک حسی نشأت گرفته بود.

ب) سرچشمه منطقی شناخت

حواس ما را به جهان بیرون می رسانند و به همین دلیل هم شناخت متکی بر آنها در خطر خطاهای بیشتری است تا شناختی که پایه ای منطقی و استوار در خود ما دارد و به نظر در برابر آلودگی مقاوم تر است. با این همه حقیقت چیز دیگری است. خود اندیشیدن ما با زبان و از این طریق با جهان بیرونی حواس پیوندی ناگسستنی دارد. شاید اصلاً اندیشیدن در ابتدا گونه ای صحبت کردن بوده است و بعدها به تصوری از سخن گفتن بدل شده است. اندیشیدن بی کلام سخن گفتن بی صدا در خیال است. امروزه دیگر با نشانه های ریاضیاتی هم می توان به تفکر پرداخت اما حتی در این حال هم اندیشیدن با حواس ارتباطی دارد. بی شک همیشه میان جمله ای که اندیشه ای را بیان می کند و خود آن اندیشه فرق است. می توان اندیشه را به شیوه هایی مختلف بیان نمود چرا که اندیشه هیچ رابطه ضروری ای با نوع خاصی از بیان ندارد. تنها چیزی که ضرورت دارد این است که اندیشه ای که ما انسان ها بدان آگاهیم حتماً با جمله ای در ذهن مان پیوند داشته باشد. این ضرورت از طبیعت اندیشه بر نمی خیزد بلکه در سرشت خود ما ریشه دارد. تناقضی نیست فرض کنیم موجوداتی باشند که بتوانند همان اندیشه ای را که ما فراچنگ فهم می آوریم فراچنگ آورند، بی آنکه همچون ما نیازمند باشند بر آن اندیشه جامه ای مناسب از دریافت قوای حسی بپوشانند. حتی در این حالت هم باز وضع ما تغییر نمی کند و ما همچنان، بر خلاف آن موجودات، در قید ضرورتی که گفتم هستیم. زبان آفریده ای بشری است و انسان آن را چنان شکل داده است که با خواست های منطقی خودش هماهنگ باشد. درست است که تمایلات منطقی انسان در شکل گیری زبان وی کارگر بوده اند اما تمایلات منطقی یگانه خواست های وی نبوده و نیستند. در ساخت زبان تمایلات دیگری همچون شعر نیز دخیل بوده اند و به این خاطر هم زبان هرگز روگرفتی محض از خواست های منحصراً منطقی آدمی نبوده و نیست.

یکی از ویژگیهای زبان که آن را تهدیدی برای اندیشیدن ساخته است گرایش زبان است به ساختن نام های خاصی که به هیچ چیزی دلالت نمی کنند. چنین چیزی در داستان و قصه پذیرفتنی است و گرفتاری ای به بار نمی آورد زیرا خواننده آگاه است آنچه می خواند صرفاً یک داستان است اما وضع در گزاره هایی که سخنی علمی دارند فرق می کند. نمونه خوبی از این اتفاق شکل گیری نام های خاص از روی الگوی «مصداق مفهوم الف» یا مثلاً «مصداق مفهوم ستاره ثابت» است. سیاق عبارت به ما می گوید که عبارت به چیزی که یقیناً وجود دارد دلالت می کند اما متأسفانه این عبارت هیچ مابه ازایی ندارد. متناقض نماهایی(paradox) که نظریه مجموعه اعداد را از پا درآوردند از همین خاک برخاستند. خود من هم زمانی درگیرودار چنین توهمی، بیهوده کوشیدم «عدد» را مجموعه به شمار آورم و از این راه بنیادی منطقی برای اعداد فراهم کنم. حقیقت این است که برای اجتناب از کاربرد عبارت متداولی که همگان به کار می برند باید پیش از هر چیزی بدانیم خطاهای آن کاربرد چه است و چه نیست. بسیار دشوار و بلکه اصلاً ناممکن است بتوان همه عبارت های زبان را بررسی کرد و دید به جهت منطقی کدام یک خطرناک و کدام یک بی خطر است. با این حساب عمده کار فیلسوف یا دست کم وظیفه ای که بر عهده دارد جنگ با زبان است. متأسفانه افراد کمی از چنین ضرورتی آگاه اند. عبارت «مصداق مفهوم ستاره ثابت» گرایش مهلک دیگری را در زبان روشن می کند: خلق نام های خاص صوری ای همچون «مصداق مفهوم ستاره ثابت». از سیاق عبارت چنین برمی آید که به چیزی [در جهان بیرون] دلالت می کند یا به چیزی اشاره می کند که «مصداق مفهوم ستاره ثابت» نام خاصی برای آن است، حال آن که چنین نیست. زبان پر است از این چنین مشکلاتی.

گذشته از این همه، آیا اندیشیدن گونه ای از سخن گفتن نیست چطور ممکن است اندیشیدن با سخن گفتن در تخاصم باشد آیا چنان نیست که از همان آغاز اندیشه با خودش در جنگ بوده است آیا این چنین به امتناع اندیشیدن نمی رسیم

هنگامی که اندیشه را در مسیر رشد فردی ردگیری می کنیم چه بسا به جایی برسیم که اندیشیدن را سخن گفتنی درونی و بی کلام تعریف کنیم. چنین توصیفی حق مطلب را ادا نمی کند و سرشت حقیقی اندیشیدن را توضیح نمی دهد. آیا با فرمولهایش نیست که ریاضیدان می اندیشد زبان ریاضی نیز همانند زبان گفتار آفریده ای انسانی است با این تفاوت اساسی که بر خلاف زبان گفتار به خطاهای منطقی منجر نمی شود. به این ترتیب اگر از چند و چون اندیشیدن در آگاهی فرد صرف نظر کنیم و به جای آن سرشت واقعی اندیشیدن را در نظر آوریم می فهمیم که نمی توان آن را با سخن گفتن هم سنگ گرفت. در این صورت نمی توان اندیشیدن را از حرف زدن استخراج کرد. اندیشیدن بر سخن گفتن تقدم دارد و نمی توان آن را به خاطر نقائص منطقی زبان تخطئه کرد.

سیاق گفتار خود عامل عبارتهایی نادقیق و گمراه کننده است و به خطا در اندیشیدن منجر می شود چون چنین القا می کند که [مثلاً] یک تابع که در واقع یک شیء نیست، واقعاً شیء است. احتمالاً بیشتر ناخالصی هایی که سرچشمه منطقی شناخت را آلوده می کنند در همین امر ریشه داشته باشند.

ترجمه رضا مثمر