پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

آنچه «ما» می دانیم


آنچه «ما» می دانیم

اگرچه از ماجرای مواجهه قلمی دكتر سیدحسین نصر و دكتر سروش, یكی, دو هفته گذشته است, اما كیفیت این مواجهه می تواند با عنوان «آسیب شناسی روشنفكری ایرانی» هنوز هم موضوع نقد و نظر باشد چرا كه ماجرای سنت و مدرنیته در ایران هنوز بازار پررونقی دارد و هرچه به آن دامن زده شود, در واقع اسباب نقد و گفت وگو فراهم آمده است

اگرچه از ماجرای مواجهه قلمی دكتر سیدحسین نصر و دكتر سروش، یكی، دو هفته گذشته است، اما كیفیت این مواجهه می تواند با عنوان «آسیب شناسی روشنفكری ایرانی» هنوز هم موضوع نقد و نظر باشد؛ چرا كه ماجرای سنت و مدرنیته در ایران هنوز بازار پررونقی دارد و هرچه به آن دامن زده شود، در واقع اسباب نقد و گفت وگو فراهم آمده است. مقاله حاضر ارائه دیدگاهی است درباره این نوع آسیب شناسی.

برخی روشنفكران جامعه ما سالهاست تكرار می كنند كه جامعه ما به دلایل تاریخی، فرهنگی و شاید عوامل دیگر آمادگی ابراز خشونت را دارد. اما شگفت این جاست كه همانان با یكدیگر به گونه ای سخن می گویند و یكدیگر را به گونه ای خطاب می كنند كه به نوعی از خشونت دامن می زنند

در فرانسه در ماه مه ۱۹۶۸ این شعار سیاسی در بین چپ گرایان رایج شد كه «بهتر است با سارتر غلط بیندیشیم تا با آرون درست!» به نظر می رسد این جمله اوج تعصب گرایی را به شكل عینی در رویارویی با حقیقت نشان می دهد.

ژان پل سارتر(۱۹۸۰-۱۹۰۵) و ریمون آرون (۱۹۸۳-۱۹۰۵) دو همكلاسی و دو متفكر هم عصر فرانسوی كه یكی(سارتر) منتقد وضع موجود بود و آن دیگری (آرون) مدافع آن. آرون استاد كرسی جامعه شناسی دانشگاه سوربن و سپس استاد در كولژدوفرانس بود و سارتر رمان نویس، منتقد ادبی و فیلسوفی اگزیستانسیالیست. احتمالاً هریك از آن دو، درستی- نادرستی در اندیشه خود داشتند و هیچ یك از این لحاظ، مطلق نبودند. اما تعصب می توانست هم عصران آنان از ارزیابی واقع بینانه اندیشه هریك را محروم كند و جمله مطلع مقاله نشان آن تعصب است.

اینك بپردازیم به وضعیت خودمان: ما می خواهیم از متفكران خود بیاموزیم و هر كس كه سخنی به حق می گوید و نتیجه گیری ای منطقی می كند آن را پذیرا باشیم و نمی خواهیم بگوییم «اگر با سروش غلط بیندیشیم بهتر از آن است كه با نصر درست بیندیشیم». در پیش گرفتن چنین رویه ای، در واقع اوج لجاجت در برابر پذیرش حقیقت است كه نه مقبولیت دارد و نه مشروعیت.

پرسش این است كه چرا هنوز «عقلانیت انتقادی» ما، كه روشنفكران ما مدعی آن هستند، نتوانسته است «ادبیات انتقادی»، فارغ از خشونت بیافریند؟

چرا هنوز بسیاری از دانشمندان و متفكران و روشنفكران ما هنگامی كه رودررویی ای در باب اندیشه صورت می گیرد، اختیار از كف می دهند و برای درهم شكستن شخصیت رقیب، چشم برهم می نهند و در حق یكدیگر الفاظ نامناسب به كار می برند، افشاگری می كنند و حوزه خصوصی یكدیگر را نشانه می روند تا با تحقیر طرف مقابل، قوت اندیشه اش را فرو كاهند؟

دكتر سروش سالهاست بر این مرام پای فشرده كه در دام مغالطه نقد «اندیشمند» به جای نقد «اندیشه» فرو نغلتیم و انگیزه را به جای اندیشه نگیریم. اما خودش به جای پرداختن به واكاوی اندیشه های دكتر نصر و ارزیابی آنها به تصویرسازی از شخصیت وی دست می زند تا او را از میدان به در كند.

سروش هنگام نقد اندیشه طرف مقابل، او را «ناآزموده»، «توهم گرا» می نامد. با این نحوه نقد كردن، چیزی نه به اندیشمند طرف مقابلمان آموخته ایم و نه به ناظران این نقد.

سروش می گوید: .... «هنوز هم پاره ای از ناآزمودگان و سنت گرایان می پندارند فلسفه اسلامی، اشرف و اصلح فلسفه های موجود است...» (شرق ۲۹/۵/۸۵). از فیلسوفی كه همواره یكی از آموزه هایش به جامعه ایرانی آن بوده است كه فلسفیدن را نباید با اخلاق، خلط كرد، انتظار نمی رفت كه در پرداختن به موضوع «فهم تجربه اسلام در دوران مدرن» و پاسخ منطقی دادن به طرف مقابل، سخنی گوید كه نه شایسته مقام علمی اوست و نه شایسته مقام علمی طرف مقابلش.

سروش می گوید: «بر خلاف پندار و كوشش سنت گرایان كه رجعتی خام و ناممكن به گذشته را خواستارند و البته آن را با جامه ای از الفاظ پرطمطراق می پوشانند و سرحلقه آنان روزگاری در دفتر فرح پهلوی با تلسكوپ اشراق به دنبال امر قدسی در آسمان حكمت خالده می گشت...» (شرق ۲۹/۵/۸۵) از سروش انتظار می رود كه خود در رد و اثبات یك موضوع اولاً- فیلسوفی كند و ثانیاً- از «هست های تاریخی»، «بایدها و نبایدهای اخلاقی» را برای ارزیابی یك نظریه استخراج نكند و ثالثاً- خود نیز در دام بهره گیری از الفاظ پرطمطراق و جامه پوشی برای كلمات فرونغلتد. به راستی، «دفتر فرح پهلوی» و «تلسكوپ اشراق» و یا «پا گذاشتن به میدان آوازه جویی» چه قوت منطقی ای برای رد «ایده جست وجوی امر قدسی» در «حكمت خالده» دارد؟ ممكن است از «قوت اخلاقی» برای ناموجه ساختن چهره اندیشه ورز برخوردار باشد، اما مطمئناً از «قوت منطقی» برخوردار نیست و برای زایش نتیجه ای از جنس اندیشه عقیم خواهد بود!

خوانندگان معمولی دكتر سروش كه از فلسفه قدیم و جدید به اندازه ایشان اطلاعی ندارند، از دید روش شناسی و فلسفه تحلیلی به آن می نگرند و توقع «وضوح مفهومی» به معنای ویتگنشتاینی آن را دارند.

سروش می پرسد «فعال كردن فلسفه قدیم كه پیدا نیست چه معنا و چه مبنا و روش و فایده ای دارد؟» و سپس پاسخ می دهد: «اینها همه الفاظ تهی و عبارات نیندیشیده ای است...» (شرق ۲۹/۵/۸۵) آیا منظور بازتعریف سنت گرایان كنونی از فلسفه قدیم است كه او این مجموعه معارف را الفاظ تهی و عباراتی نیندیشیده تلقی می كند و یا منظور خود فلسفه قدیم است كه چنین مشخصه ای دارد؟ یا منظور خود این ادعا است؟

در هر صورت خواننده، این سنت قدیم فیلسوفان به یاد می آورد كه برای رد فلسفه نیز باید فیلسوفی كرد. این كه اینها همه الفاظ تهی و عباراتی نیندیشیده است، فیلسوفی كردن نیست.

به فرض، اگر ثابت شد كه همه آنها الفاظ پرند (تهی نیستند) و عباراتی اندیشیده اند (و نه نیندیشیده) آیا در این صورت نمی توان آنها را به طور منطقی رد كرد؟ و به عبارتی دیگر آیا فقط هنگامی می توانیم یك ایده و یا یك سنت فكری را رد كنیم كه بتوانیم ثابت كنیم كه دو مشخصه دارند: ۱- الفاظ آن تهی اند. ۲- عبارات آن نیندیشیده اند؟

مطمئناً هم عالمان و هم فیلسوفان كه نظریه و افكارشان یا رد و یا تعدیل شده است، اغلب با قوت فكر به ابراز نظر پرداخته اند اما ممكن است غلط اندیشیده باشند اما از نیندیشیدن، اندیشه ای متولد نمی شود.

شاید بتوان دیدگاه اصلی دكتر نصر در باب دنیای مدرن و دین را با چند اصطلاح اساسی كه وی فراوان از آنها بهره می برد بهتر فهم كرد. این اصطلاحات عبارتند از: امر قدسی، معرفت قدسی، سنت، حكمت جاودان، دنیای مدرن، عقل كلی و عقل جزیی. از دیدگاه دكتر نصر «انسان هزاران سال بود كه مطابق با فرمان سنت زندگی می كرد. اما در حدود پنج قرن است كه در غرب اتفاق دیگری رخ داده است. دوره رنسانس نشانه آغاز فرآیند دنیوی سازی مفرط معرفت و انسان بود. در این دوره، خرد از منشأ وجودیش كه عقل كلی و وحی بود جدا شد. حكمت باستان كه براساس اصل قدسی سازی عقل كلی بنا گذارده شده بود به آرامی از سنت زنده غرب یعنی مسیحیت جدا شد. سنت به معنای حقایق یا اصولی است كه دارای منشأ الهی بوده و بر بشر و در واقع بر كل قلمرو كیهانی وحی و الهام شده است. زیستن در جهان سنتی یعنی تنفس در جهانی كه در آن آدمی به حقیقتی فراتر از خودش متصل است و اصول و حقایق را از آن دریافت می كند.»

(اقتباس از كتاب معرفت و امر قدسی: دكتر نصر)

از طرف دیگر دكتر نصر اصولاً با روایت های مدرن از دین مخالف است فقط به این دلیل كه مخالف سنت است. نتیجه آن می شود كه هر چیزی كه ضد سنت است باطل است. اگر چنین قطعیتی در ابراز صحت و سقم یك نظریه وجود دارد باید آن نظریه تماماً شفاف باشد و جزئیاتش به خوبی تعریف شود. دكتر نصر حتی انسان مدرن را در ضدیت با سنت تعریف می كند: «انسان مدرن، افكارش پر از مفاهیم ضد سنت و اعمالش خالی از امر قدسی است.» (شرق ۲۵/۵/۸۵)

از جناب دكتر نصر انتظار می رود از آنجا كه سخت پیرو سنت است همچون الگوهای سنتی فكری ای كه به آنان علاقه مند است از خود، نرمش برای یك گفت وگوی ثمربخش با رعایت موازین اخلاقی را نشان دهد و با پرهیز از اتهام بی خبری به دیگران برای آنان نیز همچون خود، خردمندی و قوه تمییز قایل شود. از این نوع الگوهای سنتی مورد علاقه دكتر نصر می توان به نشست و گفت وگوی بوعلی سینا و ابوسعید ابوالخیر نام برد كه هریك دیگری را در كمال انصاف توصیف كرد و یا گفت وگوی ابوریحان بیرونی و بوعلی سینا.

سنت گرایان باید آن بخش از عناصر متشكله سنت را كه مقوم و توجیه كننده انواع نابرابری های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی است از آن جدا و روشن كنند و امر قدسی و معرفت قدسی و حكمت خالده را فقط در روایت خوشایند و آرامش بخش از گذشتگان به ویژه بزرگان معرفت، جست وجو نكنند، بلكه باید آن را در تاریخ عینی زندگی مردم كوچه و بازار نیز ببینند و بكاوند. در واقع نگرش بدین شكل به سنت، نگرشی «نخبه گرایانه» است كه در آن مردم عادی كم و بیش كنار گذاشته شده اند.

برخی روشنفكران جامعه ما سالهاست تكرار می كنند كه جامعه ما به دلایل تاریخی، فرهنگی و شاید عوامل دیگر آمادگی ابراز خشونت را دارد. اما شگفت این جاست كه همانان با یكدیگر به گونه ای سخن می گویند و یكدیگر را به گونه ای خطاب می كنند كه به نوعی از خشونت دامن می زنند.

روشنفكران باید با تأمل در مسئولیت خود به عنوان متفكر و منتقد (چه در باره جامعه خود و چه در باره دنیای مدرن) راه و رسم گفت وگوی منطقی فارغ از جدال برد- باخت را تعلیم دهند.

مخاطبان ایرانی به متفكرانی دلخوش كرده اند و امید بسته اند كه «دغدغه ای استعلایی» جهت رویارویی با پدیده ای مهم به نام «دنیای مدرن» و تنظیم رابطه آن با «دنیای سنتی» به ویژه «دین» را دارند.

ناصر عابدینی