پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

خونه من کجاست


خونه من کجاست

غول کوچولو که دست مامانشو ول کرده بود تا چشم باز کرد دید از وسط کتاب قصه افتاده توی خیابون و یه عالمه خودرو که یکسره بوق می زنن از دور و برش رد می شن. اون وقت بود که ترسید و با خودش …

غول کوچولو که دست مامانشو ول کرده بود تا چشم باز کرد دید از وسط کتاب قصه افتاده توی خیابون و یه عالمه خودرو که یکسره بوق می زنن از دور و برش رد می شن. اون وقت بود که ترسید و با خودش گفت اینجا دیگه کجاست؟ می خواست نعره بزنه که یه دفعه یکی دستشو گرفت و گفت: کوچولو می خوای از خیابون رد بشی؟ صبر کن تا کمکت کنم. پیرمرد، غول کوچولو رو از خیابون رد کرد. و او به پیرمرد گفت: من خونم رو گم کردم، می شه برام پیداش کنی؟ پیرمرد غول کوچولو رو برد پیش آقای پلیس اما او تا پلیس رو دید ترسید و پا به فرار گذاشت و رفت و رفت و رفت تا رسید به یک مدرسه که خیلی سر و صدا ازش به گوش می رسید. غول کوچولو وارد مدرسه شد، بچه ها ترسیدن و هر کدوم یه گوشه قایم شدن.

غول کوچولو ناراحت شد و گفت: نترسین من از توی کتاب قصه اومدم اینجا، راهمو گم کردم کمکم کنین.

یکی از بچه ها جلو اومد و دستی به صورت غول کوچولو و شاخ های ریزه میزه اش کشید و خندید و با شوق فریاد زد: بچه ها راست راستی بچه غوله.

بعد بقیه آروم آروم جلو اومدن و با تعجب به بچه غول نگاه کردن. یکی از اونا گفت: می دونم خونت کجاست با من بیا، بعد دست بچه غول رو گرفت و برد توی کتابخونه مدرسه، گشت و گشت و گشت تا از بین کتابا یه کتاب قصه پیدا کرد و گفت: حالا بپر توی این کتاب بچه غول خندید و خوشحال شد چون خونشو پیدا کرده بود.

رنجبر