پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

بهشت را در دنیا می سازیم


بهشت را در دنیا می سازیم

نگاهی به علم و ماهیت جهان جدید

بهشت بشر قدیم در آسمانها بود، ولی این آسمان و خروج از روزمرّگی بر روی کره‌‌ی خاکی قابل تحصیل بود‍. اینکه بهشت با خروج از زندگی دنیوی و موت اختیاری حاصل می‌آید، بدین معنا نیست که در این دنیا این حالت قابل تحصیل نیست. امّا ملکوت بشر جدید با بازگشت به این عالم و زندگی دنیوی بدست می‌آید. از روزمرّگی نباید گریخت، بلکه آنرا باید به تمام معنا بدست آورد. بشر جدید به جای آنکه کره‌ی خاکی را ترک کند، برای همیشه در آن سکنی گزیند.

بررسی ماهیت جهان جدید و تحلیل عناصر آن از مهمترین مباحث فکری برای مسلمانان است. ما نخست تلاش می‌کنیم مراد از «جهان جدید» را توضیح دهیم و سپس، دیدگاه‌ها و توصیف‌های گوناگونی را که از ماهیت آن وجود دارد بیان خواهیم کرد.

مراد از جهان در تعبیر «جهان جدید»، همه‌ی عناصری است که دستگاه فکری بشر را تشکیل می‌دهد. از میان موجودات تنها بشر دستگاه فکری دارد. این دستگاه دو ویژگی دارد:

۱) میان اجزای آن ارتباط خاصّی وجود دارد و به تعبیری، اجزای آن به هم پیوسته‌اند. این نکته موجب می‌گردد که هر جزئی در این دستگاه داخل نشود و تنها اجزایی در آن وجود داشته باشند که با هم هماهنگ باشند.

۲) این دستگاه در نگرش آدمی نسبت به موجودات بیرون از خودش تأثیر می‌گذارد. به عبارت دیگر، نگرش آدمی نسبت به اشیاء پیرامون خود تحت تأثیر این دستگاه و مفاهیم مربوط به آن قرار می‌گیرد.

برخی از فلاسفه، مانند هایدگر(۱) «در ـ عالم‌ ـ بودن» را ویژگی آدمی دانسته‌اند. چرا که از میان موجودات زنده‌ی جهان تنها آدمی است که بدین معنا زندگی می‌کند. آدمی موجودی صرفاً ناظر به عالم نیست بلکه خود بخشی و جزئی از آن است و به یک معنا آن را می‌سازد. عالم به این معنا مجموعه‌ی اشیاء یا یک شیئ در کنار دیگر اشیاء نیست. بلکه چارچوبی کلی و نگرشی است که همه‌ی اشیاء در آن در کنار هم قرار می‌گیرند.

بشر موجودی است که در این عالم با دیگران نسبت پیدا می‌کند، دیگران هم با او در این عالم مشارکت پیدا می‌کنند.(۲)

وقتی می‌گوییم این جهان یا عالم «جدید» است مراد این است که این نحوه‌ی نگرش تازه بوده و قبلاً وجود نداشته است. برای ایضاح این نکته به دو معنای متفاوت واژه‌ی جدید اشاره می‌کنیم.

۱) جدید به معنای امری بی‌سابقه: چیزی که قبلاً وجود نداشته و در یک زمان یا دوره‌ی خاصی پیدا شده، جدید یا نو بدین معناست. بنابراین جدید تنها به معنای امری بدون سابقه است. جهان جدید بدین معنا جدید است؛ یعنی جهانی است که قبلاً بر روی کره‌ی خاکی سابقه نداشته است. بشر جدید هم به این معنا جدید است؛ یعنی بشری است که قبلاً بر روی کره‌ی خاکی وجود نداشته است. این بشر بینش و نگرش جدیدی دارد.

۲) جدید به معنای چیزی که نو و بهترین است: اصطلاحاً به این معنا بار ارزشی گفته می‌شود. بار ارزشی کلمه جدید در زندگی روزمره «چیزی است که خوب و بهتر است» و معمولاً مردم کلمه‌ی جدید را به این معنا در مقابل «قدیم» به کار می‌برند. وقتی می‌گوییم این جهان، جهان جدیدی است، مراد این نیست که این جهان چیز خوب یا بهتری است. به عبارت دیگر، نمی‌خواهیم ارزش‌داوری بکنیم؛ نمی‌خواهیم بگوییم این جهان بهتر از جهان قدیم و یا حتی بدتر از آن است؛ فقط می‌خواهیم آنرا بشناسیم و ماهیت آنرا تحلیل نماییم. از این نظر تنها با معنای نخست کار داریم. زیرا پیش از هر گونه داوری باید ماهیت این پدیده‌ی جدید را بشناسیم و بعد از آن نوبت به داوری می‌رسد.

بسیاری از کسانی که در باب ماهیت جهان جدید قلم فرسایی کرده‌اند، ارزش‌داوری‌های خاصی نسبت به آن دارند و از همان ابتدا جهت گیری خود را نسبت به آن برجسته کرده‌اند. به عنوان مثال، ماکس وبر جامعه‌شناس مشهور آلمانی در مقدمه‌ی کتاب «اخلاق پروتستانی و روح سرمایه‌داری» به این نکته اشاره کرده است که تمدن جدید تنها در غرب و در میان مذهب پروتستان امکان وجود داشت. این تمدن که اوج دستاوردهای بشری است، تنها در غرب امکان ظهور داشت. و می‌دانیم که مهمترین مؤلفه‌ی تمدن و جهان جدید، علم (Science) است. او برای نشان دادن تفوّق و برتری عالم غرب و علم آن به بیان این نکته پرداخته که این علم که امروزه مرحله‌ی متکامل آنرا می‌بینیم تنها در غرب بوجود آمده است. البته شناختهای تجربی، تأملاتی درباره‌ی مسأله‌ی عالم و حیات، حکمتهای عمیق فلسفی و الهیاتی در اقالیم دیگر نیز پدیدار شده‌اند. گرچه فی‌المثل تکامل همه جانبه‌ی یک الهیات منتظم، ‌مخصوص مسیحیت متأثر از هلنیسم بوده است (فقط در اسلام و برخی فرقه‌های هندی، مراحل اولیه‌ی آن را مشاهده می‌کنیم). در نقاط دیگر بویژه هند،‌ چین، بابل، و مصر نیز شواهدی از شناختها و رصدهایی با دقت فوق‌العاده به چشم می‌خورد، امّا آنچه که اختر شناسی در بابل مثل هر جای دیگر کم داشت ـ و جهش علم کواکب در بابل از این بابت عجیب تر است ـ مبانی ریاضی این علم بود که نخستین بار توسط یونانیان فراهم آمد. در هند، هندسه با «اثبات» منطقی که آن هم مثل فیزیک و مکانیک توسط اندیشه‌ی یونانی ابداع شد، آشنا نبود.‌ علوم طبیعی هند که از جهت مشاهده بسیار غنی بودند روش تجربی را - صرف‌نظر از معدودی کوششها در عهد باستان ـ که همانند آزمایشگاه جدید فراورده‌ای از رنسانس بود، نمی‌شناختند و در نتیجه، طب که بویژه در هند از متون تجربی بسیار پیشرفته‌ای برخوردار بود از مبانی بیولوژیکی و به ویژه بیوشیمیایی بی‌بهره بود. غیر از غرب هیچ تمدنی صاحب یک شیمی عقلانی نگردید.(۳)

نگرش وبر به ماهیت عالم جدید متضمن ارزش‌داوری مثبت است. از مجموع سخنان او چنین بدست می‌آید که این جهان باید در غرب بوجود می‌آمد و نشانگر نوعی تکامل است.

در مقابل برخی دیگر از متفکران نگاهی نقّادانه و ارزش داوری منفی نسبت به این جهان دارند. به عنوان نمونه، رِنِه گنون از نخستین کسانی است که ماهیت جهان جدید را به باد انتقاد گرفته است. او در کتاب «بحران دنیای متجدّد» به شرح و بیان بحرانهای گوناگونی می‌پردازد که در دوران این جهان شکل گرفته‌اند و با ماهیت آن گره خورده‌اند. به اعتقاد او نه تنها در پیدایش جهان جدید پیشرفت و ترقی صورت نگرفته است، بلکه محصول نوعی هبوط و تنزّل هم هست. تمدّن غرب چه بسا یک روز به نقطه‌ی توقف و سکون برسد و یا حتّی یک سره در دل طوفانی مهیب ناپدید گردد.(۴)

گنون هبوط تمدن جدید را با اشاره به یک آموزه‌ی هندوها بیان می‌کند. در آئین هندو اعتقاد بر این است که عمر یک دوره‌ی انسانی به چهار عصر تقسیم می‌شود؛ این چهار عصر مظهر مراحل غروب و افول تدریجی معنویت اولیه می‌باشند. به عبارت دیگر هر قدر به پایان تاریخ بشر می‌رسیم، معنویت کمتر می‌شود و بالاخره عصر چهارم؛ یعنی کالی یوگا (Kali Yuga) یا عصر ظلمت فرا می‌رسد. جهان جدید یا تمدّن جدید غرب همان عصر ظلمت است.(۵)

می‌بینیم که نگرش‌ها نسبت به ماهیت جهان جدید متفاوت است و پیش از هر گونه پیش‌داوری باید تحلیل‌هایی را که از ماهیت این جهان صورت گرفته است، بیان کنیم.

فرانسیس بیکن(۶) (۱۵۶۱ ـ ۱۶۲۶) یکی از فیلسوفان قرن شانزدهم از نخستین کسانی است که تحلیل جالبی از ماهیت جهان جدید ارائه داده است. او برای نشان دادن ماهیت این جهان از بشر جدید سخن به میان آورده و تفاوت او را با بشر قدیم بیان کرده است. چرا که اگر تفاوت بشر جدید با بشر قدیم روشن شود، در واقع تفاوت عالم جدید هم با عالم قدیم روشن خواهد شد.

تفاوت بشر قدیم با بشر جدید در ملکوت و بهشت آنهاست. به عبارت دیگر، ملکوت و بهشت بشر جدید با ملکوت بشر قدیم تفاوت دارد. بیکن در یک عبارت گفت:

«ملکوت بشر جدید زمین است و راه رسیدن به این ملکوت، علم جدید است.»(۷)

در این عبارت دو نکته وجود دارد:

۱) ملکوت بشر جدید

۲) راه رسیدن به این ملکوت (علم جدید)

ملکوت بشر قدیم در آسمانها بود؛ بدین معنا که او سعادت نهایی خودش را بر روی زمین جست‌و‌جو نمی‌کرد و اعتقاد داشت که آن را باید در عالم دیگری پیدا کند. بهشت با بهره بردن از کره‌ی خاکی بدست نمی‌آمد؛ بلکه با روی گرداندن از آن و ورود به عالمی دیگر حاصل می‌شد. بشر جدید، بر خلاف بشر قدیم، ملکوت خود را نه در آسمانها بلکه در کره ی خاکی جست‌و‌جو می‌کند. سعادت در همین کره و نه در عالم دیگری بدست می‌آید. بنابراین، برای رسیدن به سعادت باید از این ملکوت جدید بیشتر بهره برد.

سخن فوق تا حدی ابهام دارد؛ به چه معنایی ملکوت بشر قدیم در آسمانها و ملکوت بشر جدید در زمین است؟ برای ایضاح این نکته توجه به عرفان سودمند است؛ چرا که عرفان اوج تفکر سنّتی و به یک معنا نمایانگر جهان قدیم است. یک اصل مسلّم که هر عرفانی بر آن تکیه می‌زند این است که سعادت تنها از راه خروج از خود و هواهای نفسانی حاصل می‌آید. در روایتی از پیامبر اکرم(ص) نقل شده است:

«موتوا قبل ان تموتوا.»

[قبل از آنکه بمیرید، بمیرید.]

عرفای اسلام به این حدیث بسیار استناد کرده‌اند؛ سعادت آنگاه به دست می‌آید که آدمی به اراده‌ی خود بمیرد، یعنی از خودش بگذرد و هواهای نفسانی، و به طور کلّی حالات روزمره را (روزمرّگی) کنار بگذارد. بهشت با خروج از روزمرّگی و زندگی خاکی بدست می‌آید. بدین معنا بهشت بشر قدیم در آسمانها بود و با خارج شدن از زندگی روزمرّه حاصل می‌آمد. به قول حافظ:

«من که امروزم بهشت نقد حاصل می‌شود

وعده‌ی فردای زاهد را چرا باور کنم»

بهشت بشر قدیم در آسمانها بود، ولی این آسمان و خروج از روزمرّگی بر روی کره‌‌ی خاکی قابل تحصیل بود‍. اینکه بهشت با خروج از زندگی دنیوی و موت اختیاری حاصل می‌آید، بدین معنا نیست که در این دنیا این حالت قابل تحصیل نیست. امّا ملکوت بشر جدید با بازگشت به این عالم و زندگی دنیوی بدست می‌آید. از روزمرّگی نباید گریخت، بلکه آنرا باید به تمام معنا بدست آورد. بشر جدید به جای آنکه کره‌ی خاکی را ترک کند، برای همیشه در آن سکنی گزیند.

بیکن به خدمتکارش، هانت می‌گفت:

«جهان برای انسان ساخته شده، نه انسان برای جهان.»

وی نظر خود را در عبارت «ملکوت انسان» خلاصه کرد که شاید اندیشه‌ی اساسی در تمامی مجموعه‌ی آثارش باشد. ملکوت انسان جدید، دنیای مادّی است؛ قلمرویی که خدا برای انسان در نظر گرفته است، میراثی که فقط از طریق علم طبیعی می‌تواند وارد آن شود.

دانش یا معرفت از نظر بیکن قدرتی بود که انسان با آن می‌تواند طبیعت را تابع ارداه‌اش نموده و آنرا مجبور کند که در خدمت نیازهایش باشد. در آتلانتیس نو (۸) (۱۶۲۷)، نخستین آرمانشهر علمی، بیکن «مجلس سلیمان» را وصف کرد، تشکیلاتی برای «گسترش مرزهای امپراتوری انسان، برای تحقیق همه‌ی چیز‌های ممکن.» تقریباً همه‌ی تحقیقاتی که او در مجلس سلیمان توصیف کرد جنبه‌ی علمی داشت ـ باغ و بوستانهای پیشرفته‌، نژادهای پیشرفته‌ی حیوانات، پزشکی پیشرفته - خود بیکن نیز بر این باور بود که نتایج علمی فقط از نظریه صادق ناشی می‌شود. در واقع هدف علم عبارت است از بهبود وضع انسان و سهولت زندگی او.(۹)

امّا علم جدید در این میان چه نقشی دارد؟ به نظر بیکن این علم ابزار رسیدن به این بهشت است، چرا که موجب می‌گردد بشر ارباب طبیعت باشد. او می‌گفت:

اگر چه آدم ابوالبشر به سبب هبوط، سلطه و اقتدارش بر جهان مصنوع را که از آغاز برای او مقرّر شده بود از دست داد، هنوز نوعی سلطه‌ی فرعی بر طبیعت برای آدمی باقی مانده است که به رغم اشتباه نابخردانه‌اش اگر سخت بکوشد بدان دست خواهد یافت. علم جدید آن آرمان از دست رفته‌ی بشر را برآورده خواهد ساخت و جبرانی برای هبوط او خواهد بود.(۱۰)

بیکن با این سخن به جایگاه علم جدید در جهان جدید اشاره می‌کرد. او اهمیت این علم را با دو چیز گره می‌زد:

۱) نفی فلسفه و طرد آن از تفکر بشر جدید.

۲) پیوند قدرت و سلطه با علم جدید.

علم جدید به نظر بیکن نشانه‌ی پیشرفت آدمی بود، امّا این پیشرفت فقط در دوره‌ی اخیر شکل گرفته است. در سراسر تاریخ انسان، فقط سه دوره‌ی کوتاه پیشرفت اصیل علمی وجود داشته است: یونان باستان، روم باستان و بالاخره سده‌ی هفدهم. در هر یک از دو دوره‌ی باستانی، پیشرفت علمی فقط دویست سال عمر داشته است. فیلسوفان اولیه‌ی یونان میدان پژوهش را بدرستی آراسته بودند، امّا در این میدان افلاطون و ارسطو گوی سبقت را از دیگران ربودند و آشکارا برتری یافتند. زیرا همّت بر آن گماشته بودند که در چنین میدانی تیزتر بتازنند و از زمانه‌ی خود پیش بیفتند. آن دو از توفان های تاخت و تاز بربرها جان سالم به در برده بودند، چرا که آن را سطحی و زودگذر می‌یافتند. بویژه ارسطو شهرت جهانی خود را باید مدیون این حقیقت بداند که همچون سلاطین عثمانی، از سیاست نابودی همه‌ی دشمنان پیروی کرد. به نظر مدرّسین سده‌های میانی، فیلسوفان دوران باستان «استعداد‌هایی نیرومند، اوقات فراغتی بسیار، امّا تنوع مطالعاتی اندکی داشتند. ذهن آنان فقط به آثار چند نویسنده محدود می‌شد» در نتیجه «با وجود انگیز‌ه‌ای نامحدود آکنده از لطافت طبع، فقط دور خود می‌گشتند و تاری از آن آموخته‌های محدود می‌تنیدند که به صورت کتابهایی از خود بر جای گذاشته اند.» بیکن با تأثیر از این حقیقت که شناخت علمی از دوران باستان تا عصر او پیشرفتی فوق‌العاده ناچیز داشته است می‌گوید:

مردم باید «فلسفه را به کلّی از فکر خود بیرون برانند یا حداقل انتظار بهره‌ای بسیار اندک از آن داشته باشند، تا تاریخ تجربی و طبیعی دقیق و تأیید شده‌ای ساخته و پرداخته شود».(۱۱)

بیکن علم تجربی و به طور کلّی علوم جدید تجربی را دانش حقیقی قلمداد می‌کند. خصلت اصلی علم جدید این است که ابزار سلطه‌ی بشر بر طبیعت است. به عباردت دیگر ماهیت علم جدید با سلطه پیوند دارد. علم جدید از این جهت راه رسیدن به ملکوت زمینی است که آدمی را از ارباب طبیعت می‌سازد؛ ابزار سلطه‌ی اوست و به کمک آن می‌تواند طبیعت را مهار کند. به همین جهت است که در جهان جدید، علم تجربی اهمّیت ویژه‌ای پیدا می‌کند.

نویسنده: علیرضا - قائمی نیا

پی نوشت:

۱). Heidgger.

۲). هوسرل، هایدگر، یاسپرس و دیگران، فلسفه و بحران غرب، ترجمه داوری و جوزی و شهابی، صص ۳۳ ـ ۳۲، تهران، هرمس ۱۳۷۸.

۳). ماکس وبر، اخلاق پروتستانی و روح سرمایه‌داری، ترجمه‌ی عبدالکریم رشیدیان و پریسا منوچهری کاشانی، صص ۲۱ ـ ۲۲،‌ تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۳.

۴). رنه گنون، بحران دنیای متجدد، ترجمه‌ی ضیاء‌الدین دهشیری، هجده (مقدمه)،‌ تهران انتشارات امیرکبیر، ۱۳۷۲.

۵). همان: ص ۱.

۶). F.Bacon.

۷). ریچارد وستفال، تکوین علم جدید، ترجمه‌ی عبدالحسین آذرنگ و رضا رضایی، ص ۹۰، طرح نو، تهران، ۱۳۷۹.

۸). New Atlatis.

۹). ریچارد وستفال، تکوین علم جدید، ترجمه‌ی عبدالحسین آدزنگ و رضا رضایی، صص ۱۹۰ ـ ۱۹۱.

۱۰). هربرت باترفیلد، مبانی علم نوین، ترجمه‌ی یحیی نقاش صبحی، صص ۹۶ ـ ۹۷، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۹.

۱۱). همان.