چهارشنبه, ۲ خرداد, ۱۴۰۳ / 22 May, 2024
مجله ویستا

منصوره: این خانه تاریک است



      منصوره: این خانه تاریک است
زهرا غزنویان

عکس، تزئینی است.
خانمی مسن که بعد از فوت شوهرش در چند سال پیش، به تنهایی زندگی می‌کند. در خانه‌ دوخوابه کوچکی واقع در طبقه هم‌کف یک مجموعه آپارتمانی در پایتخت، فضایی فاقد حیاط یا بالکن که زندگی کردن در آن برای فردی با ویژگی‌ها و خاستگاه‌ او واقعا سخت است. دوران کودکی و نوجوانیش در یکی از شهرهای کوچک غرب کشور گذشته، بعد از ازدواج به تهران آمده و مدتی هم ساکن کرج بوده است. حالا دوباره چند سالی می‌شود که به تهران بازگشته است. همین تجربه‌ها فرصت مقایسه فضاهای خانگی مختلف را برای او فراهم کرده، رویکردی تطبیقی که در جای‌جای این مصاحبه شاهدش هستیم. گفتگو با او پیش روی شماست.

خوب، می‌خواهیم درباره خانه‌تان صحبت کنیم.

من گل، خصوصا گل‌های وحشی را خیلی دوست دارم که در خانه‌ام داشته باشم. می‌دانی چرا؟ چون شهر خودمان که بودیم، وقتی که دختر بودم جلوی خانه‌مان باغی بود که با دخترهای هم‌سن و سال خودم می‌رفتیم داخل آن و بغل بغل گل می‌چیدیم و با آن‌ها چیزهای مختلفی درست می‌کردیم و خیلی خوش می‌گذشت. خانه‌مان هم یک حیاط داشت که چهار طرفش ساختمان‌های دو طبقه بود. عصرها، تخت چوبی روی حوض می‌گذاشتند با قالیچه و پشتی سماور. حیاط پر بود از گل‌های لاله عباسی و اطلسی. عطرشان تمام فضا رو پر می‌کرد. برادرم لاله عباسی‌های آتشی‌رنگ را با قیچی می‌برید و برایمان لاک ناخن درست می‌کرد. برای همین‌هاست که من عاشق عطر لاله عباسی هستم چون آن روزها را یادم می‌آورد. به نظر من هر چیزی که آدم دوست دارد به خاطرات بچگی و قدیمش برمی‌گردد. برای همین خانه دلخواه من، خانه باصفا، جایی است که پر از گل و ریاحین باشد؛ جایی که سال‌هاست دیگر گیرم نیامده است.

اصلا؟

باز تهران پارس که بودم گلخانه‌ خیلی قشنگی داشتم. 25 شهریور هم که آمدم بالکن بزرگی بود که من به گلخانه تبدیلش کردم. خانه خوبی بود، هم بالکن  داشت و هم یک حیاط پله‌پله که طبقه‌طبقه گل داشت. یادش به خیر با شوهر خدابیامرزم می‌رفتیم و گل می‌خریدیم و می‌کاشتیم. همه کارهای باغبانیش را خودمان انجام می‌دادیم. عاشق گل سرخ هستم. یادم است از باغ یکی از آشنایانمان قلمه آوردیم و کاشتیم. آن‌جا خانه دلخواهم بود تا شوهرم مریض شد و دیدیم دیگر آن‌جا ناجور است و آمدیم کرج.

منظورتان چیست که ناجور است؟ یعنی خانه مشکلی داشت؟

نه، شوهرم آلزایمر گرفت و مریضی فکری پیدا کرد. گفتیم جایی بخریم که مناسب‌تر باشد. درضمن، پسرم هم که ازدواج کرده بود مستاجر بود و ما دلمان می‌خواست او هم از این وضعیت خارج شود،. آن‌ها طبقه بالا بنشینند و ما طبقه پایین.

از خانه کرجتان راضی بودید؟

من در آن خانه خیلی ناراحت شدم، البته تاثیر خانه نبود و بیشتر به تقدیر ربط داشت. 3 برادرم، شوهرم و برادرزاده‌ام را آن‌جا از دست دادم. این اتفاقات می‌شود گفت من‌را نسبت به آن خانه دلزده کرد. از نظر روحی، شکنجه شدم آن‌جا...

چه‌طور آن‌جا را ترک کردید؟

ما 14 سال کرج بودیم تا این‌که پسرم به خاطر کارش و این‌که رفت‌وآمد تا تهران اذیتش می‌کرد از آن‌جا رفت. بعد از آن‌ها من شش ماهی ماندم ولی دیدم یک نفر آدم با دو طبقه خانه و آن همه خاطره بد، دیگر نمی‌توانم. آن‌جا را فروختم و دوباره به تهران برگشتم. این‌جا هم بد نیست ولی اگر آفتاب بیشتر داشت بهتر می‌شد که متاسفانه ندارد. از نظر گل و گیاه هم این‌جا هیچ امکانی ندارم. چند وقت پیش 30 هزار تومان دادم و یک گلدان خریدم ولی الان زرد شده است. روزها آن‌را می‌برم و جلوی آفتاب می‌گذارم و شب‌ها به داخل خانه برمی‌گردانم. کار من الان شده این ولی باز به حالت اولش برنگشته است.

گل مصنوعی دوست ندارید؟

گل مصنوعی را هروقت نگاه می‌کنی همان شکل اولش است ولی این گلدان‌های طبیعی رشد می‌کنند، تغییر می‌کنند، گل می‌دهند. طبیعت اصلا یک چیز دیگر است. هروقت آن‌را می‌بینم زنده می‌شوم ولی متاسفانه در آپارتمان‌های تهران، الان دیگر این چیزها وجود ندارد. یک چیزی بگویک مطمئنم باورتان نمی‌شود. این‌جا تعدادی از همسایه‌های ما اصلا نمی‌دانند که ما حیاط هم داریم. 7-6 سال است این‌جا می‌نشینند، پنجره‌هایشان داخل حیاط باز می‌شود ولی این‌ها سرشان را پایین نکرده‌اند که ببینند حیاط خودمان است! بالاخره هرکس یک طور است دیگر.

چند سال است در این خانه هستید؟

هفت سال.

در این مدت، چه تغییراتی به این‌جا داده‌اید؟

هیچی، هیچی، هیچی. آخر کجایش را تغییر بدهم؟ خیلی هم به تغییر خانه فکر می‌کنم ولی این دیوارها را که نمی‌شود جابه‌جا کرد. حمامم خیلی بزرگ است. من حمام به این بزرگی به چه کارم می‌آید؟ چندوقت پیش فکر کردم که دیوار آن‌را جابه‌جا کرده و انباریم را بزرگ کنم ولی دیدم نمی‌شود.

یعنی شما می‌گویید که انباری‌تان کوچک است؟

اوووه، بله. من این‌جا اصلا انباری ندارم. یک فضای خیلی کوچک، به اندازه یک قالیچه کوچک. آن‌را قفسه زده‌ام و راه باریکی هم کنارش خالی است.

خوب مگر چه چیزهایی را می‌خواهید انبار کنید که جای بیشتری نیاز دارد؟ از همین انباری چه استفاده‌هایی می‌کنید؟

در آن خیلی چیزها ذخیره می‌کنم، واردش شوی فکر می‌کنی وارد سوپرمارکت شده‌ای. (می‌خندد...) با این‌که کوچک است ولی پر است از آذوقه، بنشن، برنج، مواد شوینده، سوسک‌کش و... فریزرم هم در آن‌جاست، از این فریزر صندوقی‌ها. دوست داشتم فضایم بزرگتر بود که بیشتر وسیله نگه می‌داشتم. قبلا ما برنج یکی دو سالمان را ذخیره می‌کردیم. برنج هم هرچه بیشتر بماند بهتر می‌شود ولی الان دو کیسه ده کیلویی را در این خانه به زور باید جا دهیم. این‌جا سازنده، حداکثر استفاده را از فضا کرده است. دو خواب بزرگ و یک سالن خوب درآورده، همین. با این‌حال اگر پول بیشتری داشتم آشپزخانه را کمی تغییر می‌دادم. من آشپزخانه بزرگ دوست دارم و این‌که پذیرایی‌ام از آشپزخانه جدا باشد. فضایی که این‌جا دارم پذیرایی نیست، یک سالن دم دستی است.

آشپزخانه مطلوب شما چه ویژگی‌هایی دارد؟

من نه آشپزخانه اوپن دوست دارم و نه هال و پذیرایی قاطی. دوست ندارم دیگر. مثل قدیم‌ترها دوست دارم که پذیرایی جدا بود. مبل و صندلی هم زیاد دوست ندارم ولی حالا محتاجشم و باید روی صندلی بنشینم. روی زمین نشستن برایم لذت دیگری دارد. آشپزخانه کرجم طوری بود که یک میز نهارخوری 8 نفره داخلش گذاشته بودیم و آن‌جا غذا می‌‎خوردیم. به نظر من آشپزخانه، یک اطاق خصوصی برای زن خانه است چون از صبح تا شبش در آن می‌گذرد و دوست دارد خیلی کارهای دیگرش را هم همان‌جا انجام بدهد. فکرش را بکن با این آشپزخانه کوچک، من سیب‌زمینی می‌خواهم پوست بکنم باید بیایم توی اطاق، آن‌هم کدام اطاق؟ اطاق پذیرایی! (می‌خندد...)

خصوصا برای شما با آن تجربه‌های قدیم چه‌قدر باید سخت باشد.

بله، خیلی مسخره است. خنده‌دار است.

حالا حکمت این‌که خانم‌ها روی اطاق پذیرایی جداگانه تاکید دارند چیست؟

حکمتش اینست که از بچگی این‌طور بوده است. زمانی که من دختر بودم هر خانواده‌ای حتی آن‌هایی که ندار بودند یک اطاق میهمان‌خانه جدا داشتند که زیباترین فضایشان بود با بهترین وسایل، بهترین رختخواب، بهترین ظرف‌ها حتی بهترین خوراکی‌ها. مثلا فضای خانه خود ما یک اطاق نشیمن بزرگ داشت با یک کرسی در وسظش که خیلی باصفا بود. ما یک اطاق پنج دری بزرگ هم داشتیم که برای میهمان بود. آن‌قدر بزرگ که دو کرسی داشت، کرسی میهمان که هیچ‌کس اجازه نداشت نزدیکش شود. البته به من چون تک‌دختر بودم سخت نمی‌گرفتند. (می‌خندد...) یک اطاق بزرگ و تمیز. قبلا برای میهمان، غذا که می‌آوردند خودشان کنارش نمی‌نشستند که به نظرم رسم الان بهتر است. صاحبخانه و میهمان وقتی با هم غذا می‌خورند صمیمی‌تر است.

آیا یکی از دلایل این مسئله، وجود میهمان شب‌خواب هم بوده است؟

ما وقتی از شهرستان به تهران آمدیم آن‌قدر برایمان میهمان می‌آمد که نگو. خصوصا عیدها، حتی فامیل‌های دور هم می‌آمدند. طوری که بعضی وقت‌ها رختخواب کم می‌آوردیم و قالیچه لوله می‌کردیم و جای متکا زیر سرمان می‌گذاشتیم! می‌آمدند و یک هفته، ده روز می‌ماندند.

درباره گلخانه و حیاط و آشپزخانه و پذیرایی صحبت کردیم. به سایر بخش‌های خانه هم فکر کنید. آیا چیزی در خانه فعلی‌تان هست که مطلوبتان نباشد؟

آره، توالت. من اصلا توالت داخل خانه را دوست ندارم.

توالت گوشه حیاط، سخت نبوده است؟ خود شما از آن افرادی نبودید که خاطرات بدی از کودکی و این توالت‌ها داشته باشید؟ بعضی‌ها از شیطنت‌های کودکیشان درباره توالت نرفتن از زور ترس در شب‌ها و رفتن کنار حوض و... خاطراتی تعریف می‌کنند.

(می‌خندد...) خوب، آره واقعا بچه‌ها می‌ترسیدند. چرا خوب، سخت بود. من خودم از بعضی چاه‌های توالت می‌‎ترسیدم. حالتش طوری بود که می‌گفتم همین الان می‌افتم ته چاه! اما خوب، اگر یک توالت داخل خانه هست باید یکی هم بیرون باشد، مثلا داخل حیاط یا زیرزمین. خلاصه جایی که جدای از اطاق‌ها باشد و آدم بتواند در آن احساس راحتی کند.

حالا که حرف به این‌جا رسید بگذارید از شما درباره زیرزمین هم بپرسم.

همیشه به ما می‌گفتند زیرزمین، جن دارد، نروید ولی نمی‌دانستند که ما خودمان جن هستیم. (می‌خندد...) جن نداشت ولی عقرب خیلی داشت. جان می‌داد برای ناخنک زدن. برادر من استاد ناخنک بود. یک تابه باقلوا را تنهایی و یواشکی می‌خورد، کمی هم به من حق‌السکوت می‎داد. آن وقت سه روز و سه شب مریض می‌شد و می‌افتاد. یادش به خیر. زیرزمین خیلی فضای خوبی است. عالی است. کلی مواد غذایی داخلش نگه می‌داشتیم، خصوصا الان که مدام قیمت‌ها بالا می‌رود اگر خانه‌ها زیرزمین داشت آدم خیلی خیالش راحت‌تر می‌شد.

فضای دیگری هم هست که بخواهید درباره‌اش حرف بزنید؟ فضایی که کمبودش را احساس کنید؟

نه، فکر نمی‌کنم. من فضاهای ساده و راحت را دوست دارم و البته روشن. الان سال‌هاست که خانه‌ام تاریک است. کرج که بودم آن‌قدر آفتاب بود که دو سه لایه پرده می‌زدم جلوی نور را می‌شود گرفت ولی تاریکی را چه می‌‎توان کرد؟ نور طبیعی واقعا نعمتی است که ما قدرش را ندانستیم. الان دکترها هم می‌گویند که روزی ده دقیقه هم که شده بگذارید بدنتان آفتاب بخورد ولی واقعا با این تاریک بودن خانه‌ها و این دید داشتن آن‌ها به هم مگر از این کارها می‌شود کرد. خانه 25 شهریور من 3 تا بالکن داشت. یادش به خیر، اجاق گازم را در یکی از بالکن‌های منتهی به آشپزخانه گذاشته بودم. 150 متر فضا دستم بود، تازه بدون محاسبه حیاط و بدون احتساب 36 متر انباری. الان در یک فضای تاریک و کوچک باید زندگی کنم.

موضوع دیگری هم هست که در آخر بخواهید اضافه کنید؟

کمد دیواری را یادم رفت بگویم. خانه‌های ما نیاز به کمد دیواری دارد تا رختخواب‌ها را درون آن قرار دهیم. من از کمبود جا، 8 دست رختخوابم را بخشیدم. واقعا آدم به هر جای خانه‌اش که نگاه می‌کند باید بگوید قربان آن‌وقت‌ها!

ممنون از وقتی که به این مصاحبه اختصاص دادید.

 

سایر مصاحبه‌ها از این مجموعه:

نوید: اطاقی با مرزهای ذهنی منیر: شفافیت خانه‌های امروز مطلوبم نیست نفیسه: میهمان‌ هم باید در خانه راحت باشد بهرام: خانه، کارگاه من هم هست وحید: علت میهمان‌گریزی ما خانه‌هایمان است سعید: پناه به بیرون از خانه حسین: خانه‌های ما پذیرای طبیعت نیستند! سکینه: پسرم کجا راه رفتن بیاموزد؟ روشنک: خانه، خانه‌داری را زجرآور کرده است آقای رهبر: حمل دستی اثاثیه تا طبقه نهم حامد: صدا، حسی فراموش‌شده در خانه‌های ماست مالک یک خانه ویلایی: ناامنی، مهم‌ترین دلیل ما برای تخریب مالک یک خانه 60 ساله: چرا راضی به تخریب شدم؟ خانه کنار اتوبان؛ روایت آخرین ساکن سمیرا:خانه ساختن از زیرزمین نامطلوب روزهای کودکی

 

دوست و همکار گرامی

چنانکه از مطالب و مقالات منتشر شده به وسیله «انسان شناسی و فرهنگ» بهره می برید و انتشار آزاد آنها را مفید می دانید، دقت کنید که برای تداوم کار این سایت و خدمات دیگر مرکز انسان شناسی و فرهنگ، در کنار همکاری علمی، نیاز به کمک مالی همه همکاران و علاقمندان وجود دارد. برای اطلاع از چگونگی کمک رسانی و اقدام در این جهت خبر زیر را بخوانید

http://anthropology.ir/node/11294