چهارشنبه, ۲ خرداد, ۱۴۰۳ / 22 May, 2024
مجله ویستا

معرفت آباد


معرفت آباد

ای همه هستی ز تو پیدا شده ‏
خاک ضعیف از تو توانا شده
زیرنشین علمت کاینات ‏
ما به تو قائم، چو تو قائم به ذات
هستی تو صورت پیوند نی ‏
تو به کس و کس به تو مانند نی
آنچه تغیر نپذیرد، توئی …

ای همه هستی ز تو پیدا شده ‏

خاک ضعیف از تو توانا شده

زیرنشین علمت کاینات ‏

ما به تو قائم، چو تو قائم به ذات

هستی تو صورت پیوند نی ‏

تو به کس و کس به تو مانند نی

آنچه تغیر نپذیرد، توئی ‏

وان که نمرده‌ست و نمیرد، توئی

ما همه فانی و بقا بس تو راست ‏

ملک تعالی و تقدس تو راست

تا کرمت راه جهان برگرفت ‏

پشت زمین بار گران برگرفت

عقد پرستش ز تو گیرد نظام ‏

جز به تو بر هست، پرستش حرام

هر که نه گویای تو، خاموش به ‏

هر چه نه یاد تو، فراموش به

ساقی شب، دستکش جام توست ‏

مرغ سحر دستخوش نام توست

پرده برانداز و برون آی فرد ‏

گر منم آن پرده، به هم درنورد

عجز فلک را به فلک وانمای ‏

عقد جهان را ز جهان واگشای

نسخ کن این آیت ایام را ‏

مسخ کن این صورت اجرام را

آب بریز آتش بیداد را ‏

زیرتر از خاک نشان باد را

دفتر افلاک شناسان بسوز ‏

دیدهٔ خورشید پرستان بدوز

تا به تو اقرار خدائی دهند ‏

بر عدم خویش گوائی دهند

غنچه کمر بسته که: ما بنده‌ایم ‏

گل همه تن جان که: به تو زنده‌ایم

گرچه کنی قهر بسی را ز ما ‏

روی شکایت نه کسی را ز ما

روشنی عقل به جان داده‌ای ‏

چاشنی دل به زبان داده‌ای

چرخ، روش؛ قطب، ثبات از تو یافت ‏

باغ وجود آب حیات از تو یافت

غمزهٔ نسرین نه ز باد صباست ‏

کز اثر خاک تواش توتیاست

پردهٔ سوسن که مصابیح توست ‏

جمله زبان از پی تسبیح توست

بنده نظامی که یکی گوی توست ‏

در دو جهان خاک سر کوی توست

خاطرش از معرفت آباد کن ‏

گردنش از دام غم آزاد کن

●●

ای به ازل بوده و نابوده ما ‏

وی به ابد زنده و فرسوده ما

دور، جنیبت کش فرمان توست ‏

سفت فلک غاشیه گردان توست

حلقه زن خانه به دوش توایم ‏

چون در تو، حلقه به گوش توایم

بی‌طمعیم از همه سازنده‌ای ‏

جز تو نداریم نوازنده‌ای

از پی توست این‌همه امّید و بیم ‏

هم تو ببخشای و ببخش ای کریم

چارهٔ ما ساز که بی داوریم ‏

گر تو برانی، به که روی آوریم؟

این چه زبان، وین چه زبان را نی است؟ ‏

گفته و ناگفته پشیمانی است

دل ز کجا؟ وین پر و بال از کجا؟ ‏

من که و تعظیم جلال از کجا؟

در صفتت گنگ فرو مانده‌ایم ‏

‏«من عرف الله» فرو خوانده‌ایم

چون خجلیم از سخن خام خویش ‏

هم تو بیامرز به انعام خویش

پیش تو گر بی سر و پای آمدیم ‏

هم به امید تو خدای آمدیم

یار شو ای مونس غمخوارگان ‏

چاره کن ای چاره بیچار‌گان

قافله شد، واپسی ما ببین ‏

ای کس ما، بی‌کسی ما ببین

بر که پناهیم؟ توئی بی‌نظیر ‏

در که گریزیم؟ توئی دستگیر

جز در تو قبله نخواهیم ساخت ‏

گر ننوازی تو، که خواهد نواخت؟

دست چنین پیش، که دارد که ما؟ ‏

زاری ازین بیش، که دارد که ما؟

درگذر از جرم، که خواننده‌ایم ‏

چاره ما کن که پناهنده‌ایم ‏

ای شرف نام «نظامی» به تو ‏

خواجگی اوست غلامی به تو

نُزل تحیت به زبانش رسان ‏

معرفت خویش به جانش رسان

نظامی گنجوی