چهارشنبه, ۲۷ تیر, ۱۴۰۳ / 17 July, 2024
مجله ویستا

دماغ پینوکیو


دماغ پینوکیو

در شرایطی که «نوابغ» عالم سینما در ایران, هر سالی یکی, دو بار فرصت فیلمسازی دارند تله فیلم می سازند, سریال سرهم بندی می کنند, در جنگ های تلویزیونی شرکت می کنند و و با ساخت فیلم های «برفوش» به رونق سینمای نیمه جان ما کمک می کنند, بی انصافی است تلاش های مرد سپیدموی دل نازک تئاتر را به بهانه سوراخ های پیرنگ و سکته های روایی یا بعضی دیالوگ های نه چندان دلچسب, نادیده بگیریم

▪ نویسنده: علی رفیعی

▪ کارگردان: علی رفیعی

▪ مدیر فیلمبرداری: محمد آلادپوش

▪ موسیقی: علی صمدپور- مونتاژ: حسن حسن‌دوست

▪ بازیگران: مهدی هاشمی (آقا یوسف)، هانیه توسلی (رعنا)، شاهرخ فروتنیان، پگاه آهنگرانی، سهیلا رضوی

▪ محصول ۱۳۸۹ ایران

در شرایطی که «نوابغ» عالم سینما در ایران، هر سالی یکی، دو بار فرصت فیلمسازی دارند (تله‌فیلم می‌سازند، سریال سرهم‌بندی می‌کنند، در جنگ‌های تلویزیونی شرکت می‌کنند و...) و با ساخت فیلم‌های «برفوش» به رونق سینمای نیمه‌جان ما کمک می‌کنند، بی‌انصافی است تلاش‌های مرد سپیدموی دل‌نازک تئاتر را به بهانه سوراخ‌های پیرنگ و سکته‌های روایی یا بعضی دیالوگ‌های نه‌چندان دلچسب، نادیده بگیریم.

داستان فیلم آنقدر در مجال‌های مختلف توضیح داده شده (و بیننده علاقه‌مند هم آنقدر پیگیر بوده که یا تا حالا فیلم را دیده یا اگر ندیده داستان را در جایی خوانده یا شنیده) اما شاید بد نباشد اشاره کوچکی به داستان از زاویه دید خودم بکنم:

فیلم، روایت سرگذشت پیرمردی است که برای رفاه دخترش (و عروس و نوه‌یی که پسر ناخلف قالشان گذاشته و رفته) تن به کارهای دون شأن می‌دهد. اما رفته رفته می‌فهمد که دختر آن چیزی نشده که او در نظر داشته بشود. روایتی پینوکیووار که پدر ژپتویش اگرچه آنقدر فقیر نیست که کتابش را بفروشد اما آنقدر عزت نفس دارد که برای شادی دل عروس و نوه، دست در محلول شوینده سوزش‌آور بکند و بعد با همان دست پلاستیک سنگین خوراکی را کشان کشان به در خانه آنها ببرد. (نمی‌دانم سهیلا رضوی- بازیگر نقش مادر مریم- گربه نره‌ است یا روباه مکار اما قطعا دکتر – با آن صدای نچسب- رییس شهربازی آدم خر کن است).

حضور این‌همه کاراکتر در فیلمی که قصد کرده بیشتر روی تنهایی کاراکتر اصلی‌اش فوکوس کند، قطعا آزار‌دهنده است. خرده‌داستان‌هایی که از پی هم می‌آیند بی‌آنکه موقعیت‌هایی که می‌سازند در ادامه تکرار شود و ربط این‌همه داستان هم در کل فیلم تبیین شود.

از حضور عجیب شیرین (لادن مستوفی) در کل پیرنگ که بگذریم، نحوه آشنایی آدم‌ها با هم در کل فیلم کمی عجیب به نظر می‌رسد. دختر آقا یوسف عاشق همان دکتری می‌شود که پیرمرد در خانه‌اش کار می‌کند. از همه بی‌مسماتر ماجرای اجرای شازده کوچولو است که با آن کارگردان جذاب بناست به ما بقبولاند شباهت صدای شیرین و رعنا تصادفی نیست (صدای کارگردان- بازیگر آیتم‌های طنز دهه ۷۰- به حدی بد است و چنان مانند کشیدن میخ روی شیشه مشجر است که آدم می‌ماند اصلا به چه حقی چنین آدمی قرار است داور صدای دو کاراکتر باشد).

اگر پرش‌های روایی در «ماهی‌ها...» دلیلی بود بر روایت نامتعارف رفیعی (روایتی که ریشه در روایت سینمای هنری اروپای دهه ۶۰، جایی که او زندگی و تحصیل کرده بود، داشت) اما همین برش‌ها و پرش‌های روایی برای فیلمی بشدت محافظه‌کارانه در برخورد با تماشاگر عیب به حساب می‌آید.

دیدن یک دل سیر ویولن‌سل روی پرده صد البته می‌ارزد تا از زاید بودن نقش مریم (پگاه آهنگرانی) در کل روند پیرنگ چشم‌پوشی کنیم اما پدر مریم (شاهرخ فروتنیان) قطعا وصله اضافه‌یی است که البته در نیمه راه هم حذف می‌شود (در اضافه بودنش همین بس که دلیل حذف شدنش یک راست از دل فیلمنامه‌یی از مسعود کیمیایی سر بر‌می‌آورد و پای تیزی و تهدید وسط کشیده می‌شود).

اما چرا فیلمی با این اشکالات عمده در پیرنگ همچنان در برخورد با مخاطب کار می‌کند و بیننده را تا انتها به دنبال خود می‌کشاند. دلیل آن را قطعا باید در رفیعی کارگردان و نه رفیعی نویسنده جست‌وجو کرد. تجربه سال‌ها فعالیت در تئاتر با آن چیدمان‌های دقیق (طراحی دکور و صحنه و لباس) و نگاه زیبایی‌شناسانه ذاتی رفیعی، در کنار میزانسن‌های هوشمندانه (نگاه کنید به صحنه پایین آمدن سه دختر از پله‌های استودیو یا به صحنه بالا آمدن آقا یوسف از پله‌ها در انتهای فیلم یا حتی میزانسن خانه دکتر وقتی مستخدم لیوان را می‌شکند) همه و همه باعث شده تا با تجربه‌یی چشم‌نواز روبرو شویم.

حضور هانیه توسلی همچون همیشه خوب (و البته نه درخشان) است. آس اصلی فیلم در بازیگری صرفنظر از مهدی هاشمی که مثل همیشه عالی است (یادآور تله‌تئاتر بازرس گوگل به کارگردانی محمد رحمانیان)، صابر ابر است. در نقشی کوتاه و در موقعیتی گروتسک و در نقش آدمی که لا‌اقل ۱۰ سالی باید از سن واقعی خودش بزرگ‌تر باشد. صحنه دعوای زن و شوهر سر نگهداری از پدر جزو درخشان‌ترین صحنه‌های فیلم است (پیشنهاد من این‌است که اگر تا نیمه از دیدن فیلم خسته شدید برای دیدن این صحنه هم که شده صبر کنید. پیشنهاد بدجنسانه‌یی است، چون بعد از این صحنه اصولا دلتان نمی‌خواهد از پای فیلم بلند شوید).

«آقا یوسف» نشان می‌دهد چگونه شعبده‌های سبکی می‌تواند سوراخ سمبه‌های روایی را لاپوشانی کند و برخلاف تصور معمول که معتقد است از فیلمنامه‌یی معمولی نمی‌توان فیلمی قابل قبول درآورد، ثابت می‌کند که فقط کافی است کار را به کسی سپرد که کارش را بلد باشد.

موسیقی صمدپور اگرچه تقریبا تکرار همان مایه‌های ماهی‌ها... است اما ابدا دلیل بر بد بودن آن نیست. همچون گذشته صمدپور با درک درست از فضاسازی موسیقایی (نه از نوع کلیشه‌یی که تشدید‌کننده حس و حال صحنه باشد) و درک بسیار درست‌تر از تاثیر سکوت، توانسته رگه‌هایی از خلاقیت پشت سرش به جای بگذارد.

تدوین حسن‌ حسن‌دوست در بسیاری صحنه‌ها جسورانه است. کات‌هایی که به هیچ‌وجه از لحاظ منطق روایی یا حتی میزانسنی قابل توجیه نیستند اما وجودشان بشدت به حال و هوای متفاوت فیلم کمک می‌کند. (برای مثال به همان صحنه پایین آمدن سه دختر از پله‌های استودیو نگاه کنید: این صحنه مثالی است از میزانسن دوربین و میزانسن مونتاژ که در ترکیبی بدیعانه در کنار هم قرار گرفته‌اند و بی‌تردید یادآور کوروساوا هستند).

در فیلم صحنه‌یی هست که بالقوه می‌توانست یک قهقرا برای فیلم و فیلمساز باشد اما نیست: پسر لوس یکی از خانواده‌هایی که آقا یوسف برایشان کار می‌کند با مادر سر بهای بیش از حدی که به یک کارگر ساختمانی می‌دهند بگو مگو می‌کند. مادر در جواب پسر بی‌ادب می‌گوید: همین نظافتچی یه دختر تربیت کرده آدم حظ می‌کنه (نقل به مضمون) دوربین آرام پن می‌کند تا چهره شرمگین آقا یوسف را در قاب بگیرد. این میزان جسارت برای فیلمسازی که بتواند قهرمانش را له کند قابل تقدیر است.

در انتهای داستان آقایوسف سرخورده و شرمگین از تمام ماجرا در نمایی رو به انتها می‌رود. دختر از پشت پنجره رفتن او را نگاه می‌کند. نمی‌دانیم پینوکیو این‌بار چه خواهد کرد اما قدر مسلم دماغش آنقدر کشیده و قلمی هست که اگر دروغ هم بگوید ما نمی‌فهمیم.