دوشنبه, ۱ مرداد, ۱۴۰۳ / 22 July, 2024
مجله ویستا

احمدرضا احمدی, شاعری برای ستوده شدن


احمدرضا احمدی, شاعری برای ستوده شدن

شاعر است اما می گوید خیلی زود فرشته الهام را رها کردم و با نظم به کار پرداختم حیرت می کنید اگر بگویم شب ها ساعت هشت می خوابم حیرت هم دارد, شاعر و این همه اصولگرایی

1 شاعر است اما می گوید «خیلی زود فرشته الهام را رها کردم و با نظم به کار پرداختم. حیرت می کنید اگر بگویم شب ها ساعت هشت می خوابم» حیرت هم دارد، شاعر و این همه اصولگرایی!

طناز بزرگی هم هست، در میان جماعت شاعر و هنرمند شهره است به بذله گویی و سرکیف بودن، در عجبم که بعد این همه سال چرا کسی پیدا نشده و بذله گویی های او را کتاب نکرده! مثلا در جایی می گوید: «این روزها کتاب های شعر فروش خوبی ندارد. این دفعه می خواهم از «علی دایی» یا «هدیه تهرانی» خواهش کنم برای کتاب هایم مقدمه بنویسند.»

جدا از شهرت و محبوبیتش در ایران در جهان هم او را می شناسند و از آنجا که او نویسنده کتاب برای کودکان هم هست تا به حال دوبار نامزد جایزه معتبر «هانس کریستین اندرسن» شده است و دو سال پیش که اولین بار نامزد این جایزه جهانی شده بود در جمعی گفت: «من سال ها پیله ای دور خودم بافته بودم و کاری به این جمع ها نداشتم و اصولا از نفس جایزه بدم می آمد، حالا این جایزه «اندرسن» به گردنم افتاده و نمی خواستم آن را قبول کنم. این را بی تعارف و بی هیچ ریاکاری بگویم که می خواستم اگر برنده این جایزه شدم افتخاری باشد برای ایران.» بعد هم با همان لحن شوخ همیشه اش گوشه ای به رفیق قدیمش عباس کیارستمی پراند و گفت: «از شما تقاضا دارم دعا کنید که جایزه نبرم چون مثل کیارستمی اگر یک بار جایزه نگیرم باید بروم سی سی یو!» اما لب مطلبش آن روز و این روزها این بوده و هست که «من را به حال خود بگذارید و بگذارید کارم را انجام دهم. اگر در این ماجرا ها بیفتم اصلا نمی فهمم چه می کنم.»

و دیروز که 30 اردیبهشت بود روز تولد همین شاعرِ طناز بذله گوی کودک عاشق بود. زادروز «احمدرضا احمدی» بود.

فکر می کنم نیازی نیست من اینجا زبان بریزم و در وصف احمدرضا احمدی صفحه سیاه کنم، چراکه شاعری که همه او را به نامش یعنی «احمدرضا احمدی» می شناسند و هیچ لقب و پیشوند و پسوندی در این سال ها نداشته، امروز هم که هفتاد و یک سالگی اش را به پایان رسانده به تعریف و تمجید من نیازی ندارد.

2 درخصوص احمدرضا احمدی اگر بخواهم بگویم نکته های زیادی است که می شود حرف را از آنجا آغاز کرد اما نخستین ویژگی او برای من همیشه جسارت اوست و پس از آن تکرو بودنش. گاهی می ترسم از این همه تنها بودنش!

نخستین باری که طعم جسارت احمدرضا احمدی بودن را دانستم زمانی بود که «تاریخ تحلیلی شعر نو» شمس لنگرودی را می خواندم. شمس در جلد سوم تاریخ تحلیلی چند صفحه ای را به دفتر «طرح» احمدرضا اختصاص داده و از حرکت جسورانه او سخن رانده. مثلا به قصیده بلندی که احمدرضا احمدی در چاپ اول طرح گنجانده بود اشاره کرده که از این قرار بوده است:

شب حزین و من غمین و ره دراز/ شب حزین و من غمین و ره دراز

شب حزین و من غمین و ره دراز/ شب حزین و من غمین و ره دراز

شب حزین و من غمین و ره دراز/ شب حزین و من غمین و ره دراز

شب حزین و من غمین و ره دراز/ شب حزین و من غمین و... (الی آخر)

که به نوعی دهن کجی او به شاعران سنت گرای آن روزها محسوب می شده است.

در کنار جسارت مسلما بارزترین وجه احمدرضا احمدی بودن! تکرو بودن اوست. او سال هاست که جزو هیچ مجمع شعری و از عابران و ناظران هیچ نحله و خط فکری خاصی نیست. سال های درازی است که مثل خودش شعر می نویسد و کاری ندارد که دیگران چه درباره اش می گویند و چه می بافند. صریحا هم این نکته را می گوید. مثلا می گوید: «من با یک پنجم قلب و یک چشم زندگی می کنم اما مهم نیست اگر انسان هدف داشته باشد در هر شرایطی به فعالیت خود ادامه می دهد و بحث کیفیت را تاریخ قضاوت خواهد کرد.» احمدرضا احمدی به تاریخ نظر دارد، از آنگونه که شاملو می گوید: «و خاطره ات در گذرگاه تاریخ داوری خواهد شد».

3 در میان تمام آثاری که احمدرضا احمدی در این سال ها منتشر کرده است، من چند اثر را بسیار دوست دارم. نخست شعرخوانی او را در آلبوم «یادگاری». نمی دانم حرفم را چقدر می پسندید اما من عقیده دارم که احمدرضا احمدی از تمام شاعران ایرانی بهتر شعر می خواند و صدای افسونگری دارد.

و دیگر از او «روزی برای تو خواهم گفت» را دوست دارم. روزی برای تو خواهم گفت عنوان کتابی است از احمدرضا که نشر ثالث منتشر کرده است. شعر – یادداشت است کتاب. هم شعرهایی را در بر می گیرد که تقطیع شده اند و هم شعرهایی را که یادداشت وار نوشته شده اند. تخیل سیال و روشن شاعر در این کتاب از آن دست است که گاهی مبهوت می شوی از این هیجان به کلمه درآمده. قطعه ای از این کتاب را بخوانید که بی مناسبت با روز تولد شاعر هم نمی تواند باشد:

از من ناامید نشوید من چموش و خاموش چون اسبی خاکستری در این خانه مانده ام – به چهار فصل سال سایه انداخته ام و هنوز گمنام پرتقال ها را دوست دارم و از پوست جدا می کنم – در شبانه های مرداد یا پائیز در پیشگاه تو میوه را از پوست جدا می کنم.

- تقویم را به دست من داد که ساعت و روز تولدم را انکار کنم – زیستن حوصله می خواست و ثانیه و دقیقه مدام تکرار می شد من ساعت را که نشانه زمان بود به آنان دادم و تنها به مرجان ها و دریا پناه بردم – در کرانه دریا کسی نبود که ساعت مرگ مرا یادداشت کند من ماندم و نیستی مرا احاطه کرد – ماندم – شب بزرگی بود من در این شب بزرگ، بزرگ شدم پیر شدم کسی دیگر سن مرا نمی دانست.

4 چند روز پیش داشتم فیلم خوب «وقت خوب مصائب» ساخته ناصر صفاریان را می دیدم، که درباره احمدرضا احمدی است. در یکی از سکانس ها احمدرضا و عمران صلاحی با هم نشسته اند و ریز ریز می خندند. احمدرضا به دوربین می گوید: فیلم نگیر! خدا می داند این دو طناز بزرگ شعر معاصر چه می گفتند و به چه می خندیدند. اما می دانم که مسلما در این سطور نمی تواند جای بگیرد. اما فی الحال که نام عمران صلاحی آمد می خواهم یادی کنم از او و کتاب «کمال تعجب»اش. عمران در یکی از لطیفه های خود از هنرمندان می نویسد:

دیشب شخص ناشناسی تلفن زد و گفت: منزل فلانی؟

گفتم: خودم هستم، بفرمایید.

گفت: من شماره تلفن شما را به سختی پیدا کردم. اول تلفن زدم به آقای باباچاهی، از ایشان تلفن آقای لنگرودی را گرفتم. بعدا تلفن زدم به آقای لنگرودی و از ایشان شماره تلفن آقای صالحی را گرفتم، بعدا تلفن زدم به آقای صالحی و از ایشان تلفن جنابعالی را خواستم. ایشان هم شماره تلفن شما را به من دادند. من به آن شماره زنگ زدم، گفتند فلانی دو- سه سال است که از اینجا رفته. پرسیدم شماره تلفن جدید آقای فلانی را دارید؟ گفتند نه، نداریم. شما می توانید از مرکز 118 سوال کنید. تلفن زدم به 118 و شماره تلفن شما را از آنجا گرفتم.

گفتم: متاسفم که این همه توی زحمت افتاده اید. واقعا شرمنده ام. حالا امرتان را بفرمایید؟

گفت: می خواستم از شما تلفن آقای احمدرضا احمدی را بگیرم!

پوریا سوری

فرهیختگان