چهارشنبه, ۲ خرداد, ۱۴۰۳ / 22 May, 2024
مجله ویستا

هیچ‌تر از هیچ


هیچ‌تر از هیچ

چند مناجات از امیرخسرو دهلوی
ای دو جهان ذره‌ای از راه تو‏
هیچ‌تر از هیچ به درگاه تو‏
پشت فلک، طوق سجود از تو یافت
شام عدم، صبح وجود از تو یافت
یافته از درگه تو فتح باب
بارگه انّ …

چند مناجات از امیرخسرو دهلوی

ای دو جهان ذره‌ای از راه تو‏

هیچ‌تر از هیچ به درگاه تو‏

پشت فلک، طوق سجود از تو یافت

شام عدم، صبح وجود از تو یافت

یافته از درگه تو فتح باب

بارگه انّ الینا ایاب‏

بر درت ای مایه ده زندگی

پیشه ما چیست به جز بندگی؟ ‏

سوی تو نی دعوی طاعت بریم ‏

عاجزی خود به شفاعت بریم ‏

●●

ای به نوازش در خود کرده باز

از من و از طاعت من بی‌نیاز ‏

نفس مرا کوست سرای گداخت‏

گر ننوازی تو، که خواهد نواخت؟ ‏

تخم عمل ده که به کارش برم ‏

ابر کرم بخش کزان بر خورم ‏

کشتم از ان ابر پر آوازه کن ‏

گلشن امّید مرا تازه کن ‏

آن عملم بخش که بی گفتنی ‏

پیش تو ارزد به پذیرفتنی ‏

●●

خدایا، چون به منشور الهی ‏

رقم کردی سپیدی و سیاهی ‏

ز باران عنایت گل سرشتی ‏

برات مردمی بر وی نبشتی ‏

مثال هستی ما هم ز اول ‏

به توقیع کرم کردی مسجل ‏

ز گنج بخششم هر چیز دادی ‏

کلید گنج ایمان نیز دادی ‏

چراغم را چو خود بخشیده‌ای نور ‏

مکن بخشیدهٔ‌ خود را ز من دور ‏

●●

ای عذر پذیر عذرخواهان ‏

عفو تو شفیع پرگناهان‏

خسرو که کمینه بنده‌ توست

در هر چه فتد، فکنده‌ توست‏

آن را که تو افکنی به هر زیست

بر داشتنش به بازوی کیست؟

بردار ز خاک ره که پستم‏

از دست رها مکن که مستم ‏

هر چند تن گناه پرورد‏

در حضرت قرب نیست درخورد ‏

با این همه گر پذیری این خاک ‏

نقصان چه بوَد به عالم پاک؟ ‏

از یاد خودم کن آن چنان شاد

کز هستی خود نیایدم یاد ‏

تا جان بوَدم، امیدوارم‏

کز شکر تو دل تهی ندارم‏

خواهم به ستایش تو بودن‏

من خود چه توانمت ستودن؟

هم تو دل پاک ده، زبان هم

در مدحت خویش و بلکه جان هم ‏

به گر ندهی، به هیچ سانم‏

آن جان که به خویش زنده مانم ‏

جانیم ده از خزینه‌‌ای بیش‏

کم زنده به تو کند، نه از خویش ‏

گیرم که نه‌ام به لطف درخَور، ‏

آخر، نه که بنده‌ام بر این در؟ ‏

گر رحمت توست بر نکو زیست، ‏

رحمت کن بندگان بد کیست؟

آخر نه گلم سرشتهٔ توست؟

نیک و بد من نبشهٔ‌ توست؟‏

جرمم منگر، که چاره‌سازی ‏

طاعت مطلب، که بی نیازی ‏

گر عون تو رحمتی نریزد ‏

از طاعت چون منی چه خیزد؟ ‏

فردا که ز بنده راز پرسی ‏

ناکرده و کرده باز پرسی، ‏

چون می دانی به کار سستم ‏

شرمنده مکن، بساز چستم ‏

از رحمت خویش کن درم باز ‏

بی آنکه ز کرده پرسی‌ام باز ‏

زان گونه به خویش ده پناهم ‏

کز گنج تو خواهم آنچه خواهم ‏

زین سان که امیدوارم از تو‏

خواهش، به جز این ندارم از تو،

کان دم که دمم ز تن برآید‏

با نام تو جان من برآید‏

در حجلهٔ قدس بخش جایم‏

تا با تو به جانب تو آیم ‏

آن راه نما به من نهانی

کاندر تو رسم، دگر تو دانی

در قربت حضرت مقدس

پیغمبر پاک رهبرم بس‏