چهارشنبه, ۲ خرداد, ۱۴۰۳ / 22 May, 2024
مجله ویستا

مخاطبان خاص و عام را همزمان دریاب


مخاطبان خاص و عام را همزمان دریاب

نگاهی به شیوه کارگردانی مجموعه های تلویزیونی ماه رمضان

«جراحت»، «ملکوت»، «در مسیر زاینده رود» و «نون و ریحون» هر چهار مجموعه ساخته سینماگرانی هستند که چه در تلویزیون چه در سینما و گاه در هر دو، کارنامه‌ای حرفه‌ای دارند.

در این میان، «محمدمهدی عسگرپور» بیشتر کارگردانی است که به قصه‌گویی راحت در آثاری برای مخاطبان خاص تعلق خاطر دارد با: پرواز در نهایت [۱۳۶۹]، قدمگاه [۱۳۸۲]، اقلیما [۱۳۸۵] و هفت و پنج دقیقه [۱۳۸۷] که این آخری فیلمی است متفاوت هم با آثار او و هم با دیگر آثار «سینمای مخاطب خاص ایران» نه فقط به این دلیل که قصه و مکان به کشوری اروپایی انتقال یافته و حاضران در قصه هم، بیشتر آنجایی هستند بلکه بیشتر به این دلیل که عسگرپور سعی کرده به سینمایی سرد، کم گفت‌وگو و حاوی «تنش‌های درونی» غرب اروپا نزدیک شود.

محمدرضا آهنج اما کارش از جنس دیگری است نه فقط به دلیل سابقه تلویزیونی‌اش که به دلیل زخم زیتون‌اش در ۱۳۸۳ و بازی‌اش در سه فیلمی که یکی از آنها اتفاقاً ساخته عسگرپور است: پرواز در نهایت؛ و دوتای دیگر: چشم شیشه‌ای [۱۳۶۹] و هراس [۱۳۶۶]. او طراح صحنه و لباس هم بوده [در «آخرین مرحله»/ ۱۳۷۴]، مدیر صحنه هم بوده [در مهاجر / ۱۳۶۸ و پرواز در نهایت /۱۳۶۹]؛ دستیار صحنه هم بوده [شنا در زمستان / ۱۳۶۸، گودال / ۱۳۶۷ و هراس / ۱۳۶۶] و با «ملکوت» نشان می‌دهد که مخاطب عام با رویکردهای آئینی برایش مهمتر است تا مخاطب خاص با تمایلات غیرآئینی یا حتی مخاطب خاص با تمایلات آئینی. حسن فتحی، هم در سینما هم در تلویزیون، کارگردان صاحبنامی است، از معدود کارگردان‌هایی که هم می‌تواند دل مخاطب خاص را به دست بیاورد هم دل مخاطب عام را.

کلاً در شناخت مخاطب و خواسته‌هایش، موفق است و برای این که در رسیدن به خواسته‌های مخاطبان دچار سقوط از روی بند «مخاطب‌خواهی ساده‌انگارانه» نشود سطحی از حرفه‌ای‌گری را برای خود تعریف کرده با حداقل‌ها و حداکثرهایی کاملاً قابل رصد چنان که در «در مسیر زاینده‌رود» کاملاً آن را به نمایش گذاشته است. در این «سطح حرفه‌ای» توجه به کلاس بازی‌ها و ایجاد ریتم جمعی برای رسیدن به هماهنگی آرمانی و در نتیجه اوج‌گیری حتی بازی‌های نارس در پرتو بازی‌های بازیگران پرتجربه، یک اصل است.

در چنین روندی، یک قصه خوب سرراست که روایت سرراستی هم داشته باشد و پر از خرده روایت هم باشد و شخصیت محور هم باشد و «وضعیت‌»اش هم چندان غیرمعمول [در حدی که مخاطب عام را برماند] نباشد، یک ضرورت است.

«حرکت» در قاب او از ضروریات است، ولو این که شخصیتی که روی دیوار نشسته و دارد با پیرمرد روبه‌رویش درباره عروسی پدرش حرف می زند، انگور از شاخه «مو» بچیند و هی بیندازد توی دهنش.

«حرکت» در آثار او، البته به شکلی غیرقابل تفسیر و پیگیری توسط «اذهان واقعیت محور» نمود نمی‌یابد. فتحی می‌داند که از قصه‌اش، بازیگرش، مکانش و زمانش چه می‌خواهد. خواسته‌هایش بزرگ نیستند بلندپرواز هم نیست. بنابراین تا بالاترین سقف انتخابی حداقلی‌اش، می‌پرد و مقابل مخاطبان سربلند به یادها سپرده می‌شود. فرزاد مؤتمن، کارگردان سینماست با «هفت پرده» به دیدار مخاطبان خاص رفته «شب‌های روشن» هم، همان ادامه را در کارنامه‌اش نشان می‌دهد اما «باج خور» نشانه میل او به سینمای بدنه است.

«جعبه موسیقی» چند قدم به این طرف، چند قدم به آن طرف است و «صداها» ارائه دهنده یک الگوی جدید برای «سینمای بدنه» که متأسفانه به دلیل پخش نامناسب، جواب نمی‌گیرد.

«پوپک و مش ماشاءالله» پیشروی به سوی سینمای بدنه‌ای غیرپیشنهاد دهنده اما از لحاظ روایت، سالم است و جواب می‌گیرد و «نون و ریحون» می‌شود ادامه همان مسیر منهای یک قصه راست و حسینی با روایتی که با قطعه‌قطعه شدن و آمیختن دو شیوه مدیری و عطاران، می‌خواهد با اتکا به بازی خوب بازیگران و فضاهای بسته و شوخی‌های اختلاطی، دل مخاطب را به دست آورد اما قصه که نباشد مخاطب بالاخره یک جا عقب می‌نشیند [که می‌نشیند!] خب، به نظر می‌رسد که موفق‌ترین این چهار تن در جذب مخاطب، نه آنهایی هستند که در سینما فقط به مخاطب خاص توجه داشتند و بخشی از مشکلات روایت در «جراحت» متوجه آنهاست و نه آنهایی که در سینما و تلویزیون فقط به مخاطب عام توجه داشتند و سطح کیفی قابل قبولی را برای خود و کارشان تعریف نکرده‌اند و حتی تیتراژ کارشان، الگوبرداری از فیلم «چه رؤیاهایی می‌آیند» است.

موفقیت، چه نسبی چه کامل مال آنهاست که هر دو نوع مخاطب را می‌شناسند و برای رضایت‌شان می‌کوشند.

● ریتم جمعی، ریتم فردی بازی

یکی از وظایف مشخص کارگردان، بازیگردانی است [گرچه، لااقل دو دهه است که در فیلم‌های ایرانی و گاهی هم در مجموعه‌ها، مثل آثار پرهزینه هالیوودی، «بازیگردان» در جمع سازنده اثر حاضر است اما در نهایت، ایجاد «ریتم جمعی» به عهده کارگردان است چه بخواهیم بپذیریم چه نه نخواهیم] با چنین معیاری، اگر به سراغ حوزه کارگردانی محمدمهدی عسگرپور [در «جراحت»] محمدرضا آهنج [در «ملکوت»]، حسن فتحی [«در مسیر زاینده‌رود»] و فرزاد مؤتمن [«نون و ریحون»] برویم، «آهنج» با دوری جستن هم از ریتم جمعی و هم ریتم فردی بازی و «عسگرپور» با دوری جستن از ریتم جمعی بازی، در پائین جدول بازیگردانی قرار می‌گیرند.

فتحی و مؤتمن، نه تنها بازی‌های قابل قبولی را در آثار خود شکل داده‌اند که برخی از این بازی‌ها به یاد ماندنی‌اند.

● بازیگردانی به یادماندنی در اصفهان

بهترین بازی‌های مجموعه‌های تلویزیونی ماه رمضان ۸۹ را در مجموعه حسن فتحی شاهد بوده‌ایم و این اجماعی است چه میان مخاطبان عام چه خاص. در این میان بازی‌های حسین محجوب و مهدی سلطانی، چنان در یادماندنی‌اند که احتمالاً در سال‌های بعد، به عنوان معیار بازی در اثری تلویزیونی و چه بسا در اثری تلویزیونی و مناسبتی یادآوری شوند. محجوب در این میان، بازیگری کم کار اما باسابقه است که چند اثر درخشان هم در کارنامه دارد و در مجموعه‌های مناسبتی هم، بازی‌های به یاد ماندنی از او در حافظه داریم اما مهدی سلطانی، چهره‌ای تازه است هم در تلویزیون هم در سینما و البته نه در تئاتر. او آنقدر در نقش یک کشتی‌گیر اصفهانی، جا افتاده ظاهر شد که مجموعه تا به نیمه برسد، مخاطبان گمان می‌کردند که او کشتی‌گیری است که حالا دارد در این مجموعه هم بازی می‌کند!

● بهترین جلوه های غایب

فرزاد مؤتمن، بازیگردان خوبی است این را در فیلم پرفروش‌اش «پوپک و مش ماشاءالله» هم شاهد بودیم همچنان که در نخستین فیلمش «هفت پرده» که به کمدی نظر داشت [کمدی آمیخته با «جدیت» آثار پست مدرنیستی]؛ در «نون و ریحون» ما از چند بازیگر که در بهترین اندازه‌های بازیگری‌شان تا به حال ظاهر نشده بودند بازی‌های خوبی دیدیم. برزو ارجمند یکی از آنهاست همچنان که ملیکا شریفی‌نیا [در این مجموعه، بالاخره از رونویسی از روی دست خواهرش دست برداشت و سعی کرد هویتی مستقل را به نمایش بگذارد]؛ علی قربانزاده هم همین طور. آییش در این مجموعه با همان جذابیتی که در برخی از تله تئاترهایش شاهد بودیم ظاهر شد با این همه سعید پیردوست هنوز نتوانسته از قابی که مجموعه‌های مدیری برایش تعریف کرده‌اند، خلاص شود.