دوشنبه, ۱۱ تیر, ۱۴۰۳ / 1 July, 2024
مجله ویستا

در رثای استاد دکتر عباس زریاب خویی


در رثای استاد دکتر عباس زریاب خویی

زمانی یکی از بزرگان فرهنگ و ادب ایران در ضمن مقاله ای در رثای یکی دیگر از دانشمندان ایران نوشت مرگ سایه ای خطاپوش دارد

به هیچ باغ نبود آن درخت مانندش

که تندباد اجل بی دریغ برکندش

زمانی یکی از بزرگان فرهنگ و ادب ایران در ضمن مقاله ای در رثای یکی دیگر از دانشمندان ایران نوشت: "مرگ سایه ای خطاپوش دارد." من هرگاه یکی از فضلا در می گذرد و سخنان اغراق آمیز دیگران را درباره او می شنوم و می خوانم، بی اختیار به یاد این جمله حکیمانه می افتم و حال که قلم به دست گرفته ام تا مطلبی در رثای استاد دکتر زریاب بنویسم و به قول بیهقی "قلم را لختی بر وی بگریانم"، با خود می اندیشم که آیا این جمله در مورد او نیز صادق است یا نه؟ دور از من باد که بگویم استاد زریاب به دور از خطا بود، اما درست و منصفانه آن است که بگویم دانش و فضایل اخلاقی او چنان فراوان و فراخ دامن بود که جای چندانی برای خودنمایی خطاهای محتمل او نمی گذارد.

نوشتن و سخن گفتن درباره زریاب کار دشواری است. باید جامعیت او را داشت که دریغا کسی ندارد. نگاهی به آثار پرمعنی و سنجیده او در فلسفه و کلام و تاریخ و ادبیات و نسخه شناسی و خط شناسی و تبحر او در زبان های عربی و آلمانی و انگلیسی و فرانسه شاهد این مدعاست. من همیشه از خود پرسیده ام که مگر ۲۴ ساعت شبانه روز زریاب طولانی تر از آن دیگران است که این همه می داند؟ بعد به خود پاسخ داده ام که البته نه، بلکه قدرت ذهن و هوش و حافظه او چند برابر دیگران است. من در ایران و در خارج ایران محضر استادان بزرگ و پراعتباری را درک کرده ام، اما در ایران خود را همیشه شاگرد سه تن از استادانی دانسته ام که هرگز در کلاس درسشان ننشسته ام و در معنی مرسوم کلمه شاگردشان نبوده ام و به آنان امتحانی نداده ام و چیزها آموخته ام: شادروان مجتبی مینوی، شادروان دکتر زریاب و استاد عزیزم حضرت آقای محمدتقی دانش پژوه.

با دکتر زریاب در سال ۱۳۴۵ پس از آنکه از آمریکا بازگشته و استاد گروه تاریخ دانشکده ادبیات شده بود، آشنا شدم. آن زمان من نیز پس از اتمام تحصیلات به ایران آمده بودم با اندامی موزون و خوش سیما و خوش خوی که در اتاق گروه تاریخ می نشست: "آفتابی در میان سایه ای." هر کس از او سوالی می کرد از یک گوشه از تاریخ ایران و او جواب می داد. در پاسخ هایش هیچ گونه فضل فروشی و تفاخر فضلایی دیده نمی شد.

یک بار دیدن او کافی بود که هر کس شیفته اش شود. گفته هایش همیشه چاشنی لطیفه ای بجا و ناشنیده داشت. با او آشنا شدم و این آشنایی به زودی به دوستی انجامید.

استاد زریاب به فرهنگ ایران پیش از اسلام مهر و عنایتی خاص داشت و از این رو نیز مفتخر به برخورداری از لطف او شدم. با آثار استادان متخصص این رشته آشنا بود و خود مدتی با هنینگ استاد نابغه ایران شناس در برکلی همکاری داشت. در آن زمان هنینگ به دومناش که یکی از اجله علمای ایران شناس فرانسه بود، نوشت که مرحوم تقی زاده یک دانشمند ایرانی را برای تدریس بدو معرفی کرده است که درست همانند مینوی است.

هنینگ با مینوی در مدرسه السنه شرقی لندن همکاری داشت و به درخواست او نامه تنسر را که در تهران تصحیح و چاپ کرده بود، در کلاسی که پروفسور مری بویس نیز شرکت داشت به همراهی هنینگ تدریس کرده بود. بعدها پروفسور بویس ترجمه ای انگلیسی از این کتاب را براساس تقریرات این دو استاد کم نظیر فراهم آورد و منتشر کرد و در جای جای آن از هر دو آنان نقل قول کرده است.

هنینگ دانشمندی بود سختگیر و به دست آوردن پسند خاطر او کاری بس دشوار بود. او نابغه بود و از دیگران توقع نبوغ داشت که البته انتظار به جایی نبود. با این همه، احاطه علمی بی نظیر زریاب و سازگاری و بردباری و فروتنی او هنینگ را شیفته اش کرد تا آن جا که از او خواست همیشه در برکلی بماند، اما زریاب که عاشق ایران بود، بازگشت به ایران و شغل کتابداری مجلس سنا را بر استادی دانشگاه برکلی ترجیح نهاد و به ایران بازگشت. زریاب اینجایی بود.

هنگامی که به خواست شادروان مینوی "بنیاد شاهنامه فردوسی" تاسیس شد و مقرر گشت که شاهنامه براساس نسخ خطی معتبر قدیمی زیرنظر آن استاد علامه تصحیح و منتشر شود، از زریاب دعوت گردید که در این کار مشاور علمی شادروان مینوی باشد. کم اتفاق افتاده است که زریاب "نه" گفته باشد، خصوصا در این مورد که خواهش از جانب مینوی بود و موضوع تصحیح شاهنامه. زریاب حتی اگر نوجوان دبیرستانی همسایه خانه اش از او وقت می خواست تا اشکالات عربی یا انگلیسی اش را از او بپرسد، با گشاده رویی خواهش او را می پذیرفت، چه رسد به خواهش شرکت در کاری سترگ، همچون تصحیح شاهنامه فردوسی که همه اش را به دقت خوانده بود و در حل مشکلات آن صاحب نظر بود.

من نیز افتخار داشتم که همراه دکتر سیدجعفر شهیدی و دکتر علی رواقی در این کار از زمره مشاوران مینوی باشم. پیش از آن هم دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی دانشمند و ادیب و شاعر نامی ایران، در این جلسات مشاوره شرکت می کرد و به سبب سفر به خارج از فیض حضور پربرکتش محروم ماندیم.

جلسات در محل بنیاد شاهنامه در پشت مجلس شورای ملی در اول خیابان ژاله تشکیل می شد. مرحوم مینوی همان طور که می دانیم در کار تحقیق سختگیر بود، کوچکترین خطایی را بر نزدیکترین و عزیزترین دوستانش نمی بخشود. برای رسیدن به حقیقت به بحث و جدل می پرداخت و تا قانع نمی شد، هیچ سخنی را از هیچ کس نیم پذیرفت. گاه مباحثات این جلسات به تلخی می گرایید، در این جا بود که لطیفه گویی و ظرافت طبع زریاب مددکار بود و لبخند بر لبان استاد مینوی میآورد و چهره غالبا گرفته او را می گشود و به زریاب به مزاح می گفت: "من از دست تو چه کنم؟"

احترام و علاقه و اعتقادی که مرحوم مینوی بدو داشت، به هیچ کس نداشت، همان طور که علامه مرحوم تقی زاده مکررا می گفت: "زریاب مانند فرزند من است" و در کتابی که به زریاب، در همان سال های جوانیش هدیه کرده بود، نوشته بود "علامه زریاب خویی".

چند سالی پس از انقلاب، از اقبال نیک من باز در جلسات علمی بعضی موسسات فرهنگی با او شرکت می کردم و این زمان با مشاوران و متخصصان دیگری که هر یک به سبب تخصصشان در رشته ای مانند ادبیات فارسی، عربی، تاریخ هنر، فقه، فلسفه و اصول و کلام و حدیث و غیره دعوت شده بودند، اما زریاب برای "همه چیزدانی"اش در مسائل دشواری که مطرح می شد بی اختیار همه نگاه ها به سوی آن نادره دوران می لغزید و همه گوش خود را آماده شنیدن سخنان حکیمانه او می کردند که هرگز به تندی و تلخی آلوده نمی شد. آرام و شمرده و پخته و سنجیده و شیرین سخن می گفت و اگر نظر او را نمی پذیرفتند، بیهوده بر آن پافشاری نمی کرد. دیری نمی گذشت که همه می دانستند حق با او بود. در این سال ها چند تن از جوانان با استعداد از فیض راهنمایی او در کار تحقیق، خصوصا در زمینه تاریخ و ادبیات برخوردار بودند. با این که فرصت اندکی داشت، اما با مهربانی ذاتی اش، نوشته هایشان را می خواند و شیوه درست را به آنان می آموخت.

پس از انقلاب، زریاب از دانشگاه کناره گرفت. از آزارها و ایذاهایی که از جاهلان و کم خردان و حاسدان می دید، هرگز خم بر ابرو نمی آورد. سختی ها و مشقت های روزگار هرگز از بلندی مناعت طبع او نکاست، مانند همیشه خوش می گفت و خوش می درخشید. حتی در واپسین شب زندگیش که به اتفاق دوست و همکار دیرینش کیکاوس جهانداری در بیمارستان به دیدارش رفتم، در بستر بیماری شعر می خواند و لطیفه می گفت.

استاد زریاب آخرین حلقه از سلسله ای بود که تقی زاده و قزوینی و مینوی از زمره آن بودند. دانشمندان عدیم النظیری که هم معارف ایرانی و اسلامی را می دانستند و هم با تحقیقات غربی و متدلوژی جدید آشنا بودند. دریغا که آخرین حلقه این سلسله را از دست دادیم.

ما چه دانیم که از ما چه سعادت بگذشت

وان تصور نه به اندازه این سینه ماست

نویسنده : دکتر احمد تفضلی