دوشنبه, ۱ مرداد, ۱۴۰۳ / 22 July, 2024
مجله ویستا

چرا فیلم های به ظاهر متضاد در سینمای ایران می فروشند


چرا فیلم های به ظاهر متضاد در سینمای ایران می فروشند

به نظر می رسد برای فروش فیلم های متناقض در سینمای ایران هم می شود تحلیل های دیگری ارائه داد مثلا فضای سرخوشانه و کمیک «ورود آقایان ممنوع», حال و هوای تلخ و سیاه «جدایی نادر از سیمین» و رویکرد کمیک اما در عین حال تند اجتماعی «اخراجی ها ۳» به ظاهر هیچ ربطی به هم ندارند اما واقعیت این است که این سه فیلم در کنار هم, مثلث پرفروش های ۵ ماه اول سال ۹۰ را تشکیل داده اند

ایالات متحده آمریکا که بعد از جنگ جهانی اول به عنوان یک قدرت جهانی شناخته شده و در حال سپری کردن یک دوران رؤیایی بود، در سال ۱۹۲۹ دچار یک بحران اقتصادی شدید شد. بحرانی که در تمام ارکان زندگی آمریکایی ریشه دواند. نتیجه اجتماعی و سیاسی این اتفاق، قدرت گرفتن قشری بود که تا چند سال زندگی مردم آمریکا را تحت تأثیر خود قرار دادند: گنگسترها. اما تأثیری که این رخداد بر سینمای آمریکا گذاشت، عجیب‌تر از این حرف‌ها بود. در ابتدای دهه ۳۰ و در اوج بحران اجتماعی و اقتصادی، ژانرهای به ظاهر متضادی در سینما به رونق رسیدند. عجیب به نظر می‌رسید که آثار گنگستری همان‌قدر با استقبال روبه‌رو می‌شدند که فیلم‌های موزیکال.

صدای موزیک شاد آثار موزیکال، روی دیگر سکه صدای مسلسل‌ها در فیلم‌های گنگستری بود. به نظر می‌رسید مردم همان‌قدر برای گریز از واقعیت به سینما می‌روند که برای تماشای بازتاب همین واقعیت‌ها. روی دیگر قضیه این بود که در همان دوران، ملودرام‌ها باشکوه کمپانی مترو و فیلم‌های ترسناک کم‌هزینه یونیورسال هم در کنار هم با استقبال روبه‌رو می‌شدند. مکتب اکسپرسیونیسم در سینمای آلمان و نهضت نئورئالیسم در سینمای ایتالیا (که هر دو به شکل طعنه‌آمیزی به شدت ریشه در واقعیت پیرامونی آن روزها داشتند) هم در سال‌های پس از جنگ جهانی اوج گرفتند.

به نظر می‌رسد برای فروش فیلم‌های متناقض در سینمای ایران هم می‌شود تحلیل‌های دیگری ارائه داد. مثلا فضای سرخوشانه و کمیک «ورود آقایان ممنوع»، حال و هوای تلخ و سیاه «جدایی نادر از سیمین» و رویکرد کمیک اما در عین حال تند اجتماعی «اخراجی‌ها‌۳» به ظاهر هیچ ربطی به هم ندارند اما واقعیت این است که این سه فیلم در کنار هم، مثلث پرفروش‌های ۵ ماه اول سال ۹۰ را تشکیل داده‌اند. مثلثی که بعید به نظر می‌رسد تا انتهای سال تغییری در اضلاع آن حاصل شود. ضمن این که اگر به دیگر فیلم‌های موفق این چند ماه از لحاظ فروش نگاه کنیم، به فیلم‌های تلخی چون «جرم» و «اینجا بدون من» برخورد می‌کنیم. فراموش نکرده‌ایم که سال گذشته، هم «تسویه‌حساب» و «به رنگ ارغوان» و «چهل‌سالگی» و «هفت دقیقه تا پاییز» خوب فروختند و هم «افراطی‌ها» و «پسر آدم، دختر حوا» و «پوپک و مش‌ماشاءالله» و «سن‌پطرزبورگ».

این طرف و آن طرف، زیاد می‌شنویم و می‌خوانیم که در سال‌های اخیر سلیقه مردم ایران به سمت کمدی گرایش پیدا کرده است. در حالی که نگاهی به جدول فروش یکی، دو سال اخیر این حرف را به طور کامل تأیید نمی‌کند. پس مسئله پیچیده‌تر از این حرف‌هاست که بخواهیم آن را صرفاً مربوط به سلیقه سهل‌پسند مخاطب عام بدانیم. به نظر می‌رسد مشکلات اقتصادی و اجتماعی ایران که ظاهراً روز به روز هم در حال افزایش است، در ایجاد این پیچیدگی فروش بی‌تأثیر نیست.

این پیچیدگی البته در تمام جوامع در طول تاریخ وجود داشته است. چون هیچ جامعه‌ای آرمانی و بدون مشکل نیست اما افزایش پیچیدگی‌ها و تضادها در فروش فیلم‌ها، نشان‌دهنده افزایش یک شکاف در جامعه است. فروش مجموعه‌ای مثل سری فیلم‌های «اخراجی‌ها» معلول عوامل متعددی است. از توانایی نمایش یک قهرمان در سینمای بدون قهرمان ایران گرفته تا پکیج جذاب و کنجکاوی‌برانگیزی که ده‌نمکی برای هر فیلمش ایجاد می‌کند. اما می‌توان گفت یکی از دلایل مهمی که به‌‌رغم انتقادات شدیدی که از هر قسمت «اخراجی‌ها» می‌شود، قسمت بعدی باز هم با استقبال روبه‌رو می‌شود، همین است که مجموعه «اخراجی‌ها» می‌تواند به طور نسبی هم که شده، این دو حس به ظاهر متضاد مخاطب ایرانی را همزمان ارضا کند. هم در لحظاتی به او کمک می‌کند واقعیت‌های بیرون را در پناه شوخی‌های فیلم فراموش کند و هم در لحظه دیگر او را وادار می‌کند که با همان واقعیت‌های پیرامونش روبه‌رو شود. همه این‌ها ربطی به ارزش‌های هنری داشته و نداشته سری «اخراجی‌ها» ندارد که می‌تواند به صورت مجزا مورد بررسی قرار بگیرد (و در طول این سال‌ها متأسفانه به دلیل بحث‌های احساسی و چشم‌بسته‌ای که از سوی هر دو طرف در مورد این فیلم پیش آمده، اصل قضیه به دست فراموشی سپرده شده است). پس جدول فروش سالانه سینمای ایران، نه فقط به عنوان یک جدول اقتصادی، که می‌تواند به عنوان یک پدیده اجتماعی هم مورد بررسی قرار بگیرد.

این یک خوداعترافی تلخ است. اما باید قبول کنیم عامل بخش مهمی از مشکل خود ماییم. مایی که ادعا می‌کنیم نگاه جدی‌تر و عمیق‌تری به سینما داریم اما هر گاه با فروش بالای اثری چون «افراطی‌ها» روبه‌رو شدیم، فقط سری به نشانه تأسف تکان دادیم، مشکل را از شعور مخاطب عام دانستیم و سرسری از این مسئله عبور کردیم که توجه مردم به فیلم‌های کمدی، طبیعی‌ترین واکنش در راستای ارضای یک نیاز درونی است. کار به جایی رسیده که تماشاگر ایرانی سر صحنه جدی‌ترین و تلخ‌ترین فیلم‌های ایرانی هم دنبال لحظاتی می‌گردد تا بخندد. اینگونه است که معدود لحظاتی از فیلم‌های «جدایی نادر از سیمین»، «جرم» و «اینجا بدون من» که در آن‌ها کمی اغراق چاشنی کار می‌شود، تماشاگر را به خنده می‌اندازد.

شکی نیست که بخشی از مشکل به ناهمگونی این صحنه‌ها با دیگر سکانس‌های فیلم‌های یاد شده برمی‌گردد. اما بخش دیگر و اساسی‌تر مشکل راباید جای دیگری جستجو کرد. حالا می‌توان ریشه اصلی این مشکل فرهنگی را هم پیدا کرد. اگر کمدی‌های پرفروش ما توانایی ارضای این حس تماشاگران را داشتند، کار به جایی نمی‌رسید که جدی‌ترین فیلم‌های ایرانی هم بیننده را در برخی از صحنه‌ها بخندانند! نه فقط در ایران که در جوامع دیگر نیز یکی از اساسی‌ترین فضاهایی که فرصت تخلیه عقده‌های درونی ناشی از مشکلات زندگی را فراهم می‌کند، سینماست. تماشاگر با دیدن یک فیلم سرخوشانه به طور موقت هم که شده مشکلاتش را فراموش می‌کند و به آن‌ها پوزخند می‌زند. همچنین تماشای یک فیلم تلخ و جدی تماشاگر را دو ساعت با بازتاب مشکلاتش تنها می‌گذارد. ضمن این که تماشاگر با دیدن افراد دیگری که دغدغه‌هایی مشابه او دارند، کمی آرام می‌شود. پس در چنین مواردی سینما حتی می‌تواند نقش یک جور روان‌درمانی را برای جامعه ایفا کند. جماعتی که در سینما به تماشای مشکلات همنوعان خود روی پرده می‌خندند و تماشای کمدی‌های نه‌چندان سطح بالای روی پرده هم نمی‌تواند آن‌ها را راضی کند، خارج از سالن سینما برخورد خیلی بدتری با هم خواهند داشت. واقعیت این است که اگر مردم نمی‌توانند با آثار روی پرده ارتباط مناسب برقرار کنند، مشکل اصلی از آن‌ها نیست. مشکل از سینمایی است که توانایی فرو نشاندن عطش مخاطبش را ندارد. پس به جای این که چشم‌بسته مخاطب عام را تحقیر کنیم، باید مشکل را درون سینما جست‌وجو و از همان طریق اقدام به رفع این مشکل کنیم.

ایراد در درجه اول از خود ماست. برای حل این مشکل جدی، باید اقدامات اساسی انجام داد. بماند که به دلیل برخی شرایط موجود، برخی از محدودیت‌ها قابل برداشتن نیست اما این محدودیت‌ها نباید باعث شوند که دست روی دست بگذاریم و شاهد نابودی این سینما باشیم. اگر واقعاً در این صنعت کسی وجود دارد که به فکر نجات سینماست، اقدامات زیر می‌توانند گام‌های مؤثری در راه حل تدریجی این مشکل باشند:

● راهکارهای نجات صنعت سینما

الف) در درجه اول باید جایگاه‌ها در سینما تعریف شود. وظیفه فیلمنامه‌نویس چیست؟ این که به شکلی سرهم‌بندی شده یکسری اتفاقات را به هم بچسباند تا تماشاگر را فقط سرگرم کند؟ یا این که ایدئولوژی و نوع نگرش درون ذهنش را به شیوه‌ای نظام‌یافته به بیننده منتقل کند، بدون آن که دچار شعارزدگی شود و تماشاگر را از سرگرم‌شدن بازدارد؟ آیا کار فیلمنامه‌نویس هنگام نگارش نسخه نهایی فیلمنامه تمام می‌شود یا او فرصت اظهار نظر در کار کارگردان را دارد؟ وظیفه کارگردان چیست؟ این که یک فیلمنامه نگاشته شده را از صافی ذهن خود عبور دهد و باز به فرمی هنری به تماشاگر منتقل کند؛ یا فقط پشت صحنه افراد را هماهنگ کند و هیچ اثری از خودش به جا نگذارد؟ کارگردان تا چه حد می‌تواند در کار دیگر عوامل اجرایی (آهنگساز، فیلمبردار، نورپرداز و...) دخالت کند؟ دیگران چه قدر می‌توانند در کار او دخالت کنند؟‌ یکی از دوستان تعریف می‌کرد که سر صحنه یکی از فیلم‌های مطرح این یکی، دو سال، یکی از سکانس‌های کلیدی بدون حضور کارگردان و حتی بدون این که درباره‌اش از او نظرخواهی شود، گرفته شد! این وسط کار بازیگر چیست؟ آیا باید صرفاً فیلمنامه‌ را بگیرد و جلوی دوربین دیالوگ‌ها را ادا کند؛ یا با کارگردان درباره نقش خودش تعامل داشته باشد؟

قبل از همه این‌ها، وظیفه منتقد چیست؟ آیا منتقد باید صرفاً از لحاظ زیبایی‌شناسی فیلم‌ها را بررسی کند و جنبه‌های مهم دیگر یک اثر سینمایی را بی‌خیال شود؟! یا به عنوان کسی که هم (قاعدتاً) سلیقه پرورده شده‌تری نسبت به مخاطبان دیگر دارد و هم این امکان را دارد که از بیرون به فیلم‌ها نگاه کند (هر چند این روزها نکته دوم دارد کم‌رنگ‌تر می‌شود!)، باید ایرادات و محاسن فیلم‌ها را در جنبه‌های مختلف بیان کند به طوری که برآیند نظراتش بتواند به بهبود اوضاع سینمای ایران کمک کند؟ واقعیت این است که پاسخ هیچ کدام از این سؤالات در ایران به درستی مشخص نیست که اگر مشخص بود، اوضاع سینمای ایران این نبود! بازیگر و فیلمنامه‌نویس و آهنگساز، همه ممکن است این حق را به خود دهند که مثلاً در نحوه چیدن میزانسن فیلم دخالت کنند! کارگردان گاهی حتی حاضر نیست سر صحنه فیلمبرداری (لااقل به عنوان یک ناظر و راهنما) حاضر شود! منتقد هم گاهی فقط و فقط اسیر ایده می‌شود و گاهی دیگر فقط طبق چارچوب زیبایی‌شناسی محدودی نظر می‌دهد و فراموش می‌کند که هر اثری اصول خود را بنا می‌کند!

ب) هزینه هنگفتی که صرف ساخت تک و توک آثار پرهزینه و به اصطلاح فاخر می‌شود، باید در ابتدا صرف ساخت آدم‌هایی شود که بتوانند این هزینه را در راه درست مصرف کنند: فیلمنامه‌نویسی که بتواند یک فیلمنامه مناسب تولید سنگین بنویسد؛ کارگردانی که بتواند طوری یک تولید پرهزینه را به سرانجام برساند که بدون این که جلوه خودنمایانه‌ای داشته باشد، تأثیرش را روی پرده بزرگ حس کنیم. طوری که احساس کنیم چنین اثری را با بودجه‌ای کمتر از این نمی‌شد ساخت؛ منتقدی که بتواند تفاوت فیلم‌ها را در جنبه‌های مختلف تشخیص دهد و... نباید معدود آثار پرهزینه‌ای که کم و بیش در مسیر درست تولید شده‌اند به جای تبدیل شدن به یک «الگو»، صرفاً به یک «تجربه» خام تبدیل شوند.

ج) نگاه دست‌اندرکاران به سینما باید بیش و پیش از هر چیز، یک نگاه اقتصادی باشد. در سینمای ایران متأسفانه به دلیل دولتی بودن سینما، نگاه اکثر افراد به این هنر ایدئولوژیک است. چرا که پشت خیلی از فیلم‌های سینمای ایران، دغدغه بازگشت مالی وجود ندارد. نگاه اقتصادی به سینما حداقل دو فایده مهم دارد:

۱) بسیاری از ریخت و پاش‌های الکی که سر فیلم‌ها صورت می‌گیرد، در این صورت از بین می‌روند

۲) فیلمسازان و تهیه‌کنندگان به جای این که از سرمایه‌گذاران دولتی دستور و برنامه بگیرند، نگاهشان را معطوف به آن چه می‌کنند که مردم از آن‌ها می‌خواهند. بنابراین به تدریج سینما به مردم نزدیک می‌شود و این از نظر اقتصادی بدون شک به نفع سینمای ایران است.

چنین یادداشت‌ها و اشاره‌هایی در کوتاه‌مدت نمی‌توانند تأثیر لازم را – به دلایل مختلف – بر سینمای ایران بگذارند اما دوست داریم به سبک آر. پی. مک‌مورفی در سکانس بلند کردن آبخوری در فیلم «پرواز بر فراز آشیانه فاخته»، خیالمان راحت باشد که: «لااقل سعیمو کردم»! شاید در انتها رئیسی از راه برسد و بتواند این آبخوری را از جا بکند و شیشه را بشکند و از دست پرستار راچد فرار کند!

سید آریا قریشی