سه شنبه, ۲ مرداد, ۱۴۰۳ / 23 July, 2024
راز کوچک خوشبختی
![راز کوچک خوشبختی](/web/imgs/16/36/942l01.jpeg)
تاجری پسرش را برای آموختن «راز خوشبختی» نزد خردمندی فرستاد. پسر جوان چهل روز تمام در صحرا راه رفت تا اینکه سرانجام به قصری زیبا بر فراز قله کوهی رسید. مرد خردمندی که او در جستجویش بود، آنجا زندگی میکرد.
به جای اینکه با یک مرد مقدس روبهرو شود، وارد تالاری شد که جنبوجوش بسیاری در آن به چشم میخورد. فروشندگان وارد و خارج میشدند، مردم در گوشهای گفتگو میکردند، ارکستر کوچکی موسیقی لطیفی مینواخت و روی میزی انواع و اقسام خوراکیهای لذیذ چیده شده بود. خردمند با این و آن در گفتگو بود و جوان ناچار شد دو ساعت صبر کند تا نوبتش فرا رسد.
خردمند با دقت به سخنان مرد جوان که دلیل ملاقاتش را توضیح میداد، گوش کرد اما به او گفت که فعلا وقت ندارد که «راز خوشبختی» را برایش فاش کند. پس به او پیشنهاد کرد که گردشی در قصر بکند و حدود دو ساعت دیگر به نزد او بازگردد.
مرد خردمند اضافه کرد: «اما از شما خواهشی دارم.» آن گاه قاشق کوچکی به دست پسر جوان داد و دو قطره روغن در آن ریخت و گفت که: «در تمام مدت گردش این قاشق را در دست داشته باشد و کاری کند که روغن آن نریزد.»
مرد جوان شروع کرد به بالا و پایین کردن پلهها...
در حالی که چشم از قاشق برنمیداشت. دو ساعت بعد نزد خردمند بازگشت.
مرد خردمند از او پرسید: «آیا فرشهای ایرانی اتاق ناهارخوری را دیدید؟ آیا باغی که استاد باغبان ۱۰ سال صرف آراستن آن کرده است، دیدید؟ آیا اسناد و مدارک ارزشمند مرا که روی پوست آهو نگاشته شده، دیدید؟»
جوان با شرمساری اعتراف کرد که هیچ چیز ندیده، تنها فکر او این بوده که قطرات روغنی را که خردمند به او سپرده بود، حفظ کند.
خردمند گفت: «خوب، پس برگرد و شگفتیهای دنیای من را بشناس. آدم نمیتواند به کسی اعتماد کند، مگر اینکه خانهای را که در آن سکونت دارد، بشناسد.»
مرد جوان این بار به گردش در کاخ پرداخت، در حالی که همچنان قاشق را به دست داشت، با دقت و توجه کامل آثار هنری را که زینتبخش دیوارها و سقفها بود مینگریست. او باغها را دید و کوهستانهای اطراف، ظرافت گلها و دقتی را که در نصب آثار هنری در جای مطلوب به کار رفته بود، تحسین کرد. وقتی به نزد خردمند بازگشت، همه چیز را با جزئیات برای او توصیف کرد.
خردمند پرسید: «پس آن دو قطره روغنی را که به تو سپردم، کجاست؟»
مرد جوان قاشق را نگاه کرد و متوجه شد که آنها را ریخته است.
آن وقت مرد خردمند به او گفت: «راز خوشبختی این است که همه شگفتیهای جهان را بنگری بدون اینکه دو قطره روغن داخل قاشق را فراموش کنی.»
تعمیرکار درب برقی وجک پارکینگ
دورههای مدیریتی دانشگاه تهران
فروش انواع ژنراتور دیزلی با ضمانت نامه معتبر
ویدیوهای آموزشی هفتم
مسعود پزشکیان ایران دولت دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی دولت سیزدهم رهبر انقلاب مجلس محمدجواد ظریف انتخابات رئیس جمهور
قتل هواشناسی بازنشستگان تهران قوه قضاییه شهرداری تهران شورای شهر تهران سازمان هواشناسی علیرضا زاکانی سیاست اربعین پلیس
چین خودرو واردات خودرو قیمت خودرو قیمت دلار حقوق بازنشستگان بازار خودرو ایران خودرو سایپا قیمت طلا برق مالیات
سعید راد ماه محرم سینمای ایران سینما فضای مجازی دفاع مقدس عاشورا بازیگر تلویزیون کربلا محرم
دانشگاه فناوری دانش بنیان حوزه علمیه شرکت دانش بنیان دانشگاه تهران سازمان امور دانشجویان وزارت ارتباطات
رژیم صهیونیستی جو بایدن کامالا هریس دونالد ترامپ غزه فلسطین یمن اسرائیل آمریکا روسیه ترامپ جنگ غزه
فوتبال پرسپولیس استقلال لیگ برتر نقل و انتقالات باشگاه پرسپولیس نقل و انتقالات لیگ برتر المپیک 2024 پاریس سپاهان لیگ برتر ایران باشگاه استقلال المپیک
فیلترینگ همستر کامبت سامسونگ ایلان ماسک سرعت اینترنت آیفون مایکروسافت گوگل تلفن همراه
رژیم غذایی سرطان دیابت فشار خون بارداری ویتامین مغز استرس سازمان نظام پزشکی