سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

نقد شهر از نگاه یک پیرزن روستایی


نقد شهر از نگاه یک پیرزن روستایی

نگاهی به سریال «سیر و سرکه»

نوروز امسال شبکه ۲ سیما سریال «سیر و سرکه» را به عنوان گزینه نهایی‌اش روانه آنتن کرد.

سیر و سرکه، داستان زندگی یک پیرزن در آستانه مهاجرت به خارج از کشور را دستمایه کار قرار داده است. تهمینه پیرزنی ساده‌دل و روستایی است که برای دیدن پسرش فرزاد و عروس باردارش تصمیم می‌گیرد به کانادا سفر کند.

او مدتی در تهران اقامت کرده تا مقدمات سفر را فراهم می‌کند. ماجراهایی که در تهران برای این زن دوست‌داشتنی پیش می‌آید بخش اصلی درام سیر و سرکه را شکل می‌دهد.

در کنار تهمینه چند پیرزن و پیرمرد دیگر همچون سرور خانم و سلطان نیز در نقش‌های اصلی ظاهر شده‌اند و موقعیت‌های داستانی سیر و سرکه را شکل می‌دهند.

این سریال فرصتی برای پرداختن به روحیات و رفتارها و دغدغه‌های قشر کهنسال جامعه فراهم کرده است. در هیاهوی آثار نمایشی که برای کودکان و نوجوانان و بزرگسالان ساخته شده‌اند، معمولا مشکلات کهنسالان به دست فراموشی سپرده می‌شود.

این جمله که همه آدم‌ها روزی به سن پیری می‌رسند (البته اگر خدای نکرده جوانمرگ نشوند!) حرف تکراری و کلیشه‌ای است. ولی همین جمله تکراری در دل خودش حرف‌ها و نکته‌های زیادی دارد.

ساخت سریال‌هایی از این دست به مخاطبان تلویزیونی یادآوری می‌کند که رسیدن به سن کهنسالی یک تقدیر ناگریز است.

پس انسان‌ها باید با درک درست از شرایط سال‌های دور، خودشان را برای مقابله با مشکلات این دوران آماده کنند.

ساخت سریال‌هایی با شخصیت‌های اینچنینی می‌تواند هم برای کهنسالان و هم برای دیگر قشر‌ها جذاب باشد.

به عنوان مثال می‌توان از کارهای موفقی چون مدرسه پیرمردها و سریال این خانه دور است یاد کرد که جزو آثار پربیننده زمان خودشان بودند.

این آثار هم قشر کهنسال را جذب خودشان کردند و هم با مخاطبانی که در دیگر رده‌های سنی قرار داشتند به ارتباط خوبی رسیدند.

در بین تله‌فیلم‌ها هم می‌توان بیا از گذشته حرف بزنیم (ساخته حمید نعمت‌الله) نام برد که سه زن کهنسال را در مرکز ثقل داستان قرار داد.

در این فیلم تلویزیونی سه پیرزن شوخ و سرزنده راهی سفر زیارتی مشهد می‌شوند و اتفاقات بامزه‌ای را رقم می‌زنند.

در سریال سیر و سرکه تهمینه دارد خودش را برای رفتن به خارج کشور آماده می‌کند. او زنی مقتدر و مصمم است و نمی‌خواهد در دیار غربت پیش پسر و نوه‌اش به اصطلاح کم بیاورد.

برای همین به دنبال آموختن زبان خارجی می‌رود و سعی می‌کند قواعد و الزامات دنیای مدرن را بیاموزد. تهمینه می‌خواهد در زمانی فشرده طرز استفاده از کامپیوتر (رایانه) را بیاموزد و به همه ثابت کند چیزی از دیگران کم ندارد.

تلاش و سماجت این پیرزن ساده‌دل در برخی لحظات سریال ایجاد موقعیت‌های کمیک می‌کند، مثل زمانی که تهمینه در زمان مصاحبه برای گرفتن گذرنامه بسختی انگلیسی حرف می‌زند یا وقتی او به مغازه یک خیاط می‌رود و خودش را به آب و آتش می‌زند که چند کلمه و جمله انگلیسی یاد بگیرد.

اما این موقعیت‌های طنز در اندازه‌ای نیستند که بتوان سریال را یک کار کمدی دانست. تهمینه به عنوان شخصیت اصلی داستان، موقعیت دوگانه‌ای دارد. او از یک طرف در روستا بزرگ شده و تعاملات اجتماعی خوبی با دیگران دارد.

از طرف دیگر به دلیل کمبود امکانات و فرصت‌های آموزشی، خودش را جداافتاده احساس می‌کند. این موقعیت او را می‌توان در چارچوب نظریه شکاف آگاهی بررسی کرد.

این نظریه می‌گوید: به موازات افزایش انتشار اطلاعات در جامعه توسط رسانه‌های جمعی، آن بخش‌هایی از جامعه که دارای پایگاه اقتصادی ـ اجتماعی بالاتر هستند، در مقایسه با بخش‌های دارای پایگاه اقتصادی ـ اجتماعی پایین‌تر، تمایل بیشتری به دریافت اطلاعات در کوتاه‌ترین زمان دارند لذا شکاف آگاهی بین این دو بخش به جای کاهش افزایش می‌یابد.

این شکاف موجب فاصله گرفتن اقشار مختلف از یکدیگر می‌شود. در سریال سیر و سرکه، تهمینه سعی می‌کند فاصله خودش را با تکیه بر قدرت روابط عمومی بالایش پر کند. کارگردان با تکیه بر این شخصیت روابط جامعه شهری را زیر تیغ نقد می‌برد.

به عنوان مثال در سکانسی که تهمینه سر کلاس زبان نشسته لب به اعتراض می‌گشاید و می‌گوید: شما شهری‌ها عادت دارین به هم اعتنا نکنین و محل نذارین. نه توی خونه سلام و احوالپرسی می‌کنین و نه جاهای دیگه.

سیر و سرکه، ماجرای تلاش پیرزن برای آشنا شدن با مناسبات شهری را در قسمت‌های مختلف به تصویر می‌کشد. اما مشکل اصلی فیلمنامه این است که تلاش‌های قهرمان داستان هر بار به یک شکل تکرار می‌شود و وارد موقعیت‌های جدید نمی‌شود.

ماجرای آموختن زبان و رایانه آنقدر قدرت ندارد که بتواند مخاطب را در طول دو هفته پای تلویزیون بنشاند. این خط اصلی داستانی هیچ شاخ و برگی هم پیدا نمی‌کند و هر بار پیرزنی را شاهد هستیم که زور می‌زند چند کلمه انگلیسی را درست بیان کند.

همین داستان کم‌کنش و بی‌هیجان نیز با ضرباهنگ کندی روایت می‌شود. در برخی صحنه‌ها می‌بینیم احوالپرسی دو نفر با یکدیگر چند دقیقه طول می‌کشد یا این که خانواده دور سفره شام نشسته‌اند و هیچ حرف مهمی هم زده نمی‌شود.

این صحنه‌ها می‌توانست در تدوین کوتاه‌تر بشود. همچنین اگر درگیری و مواجهه پیرزن روستایی را با آدم‌ها و مسائل شهری بیشتر می‌دیدیم روایت جذابیت بالاتری پیدا می‌کرد.

یعنی شبیه آنچه سال گذشته در سریال پایتخت شاهدش بودیم. در این سریال اعضای یک خانواده برای پیدا کردن سرپناه در کلانشهر تهران خودشان را به آب و آتش می‌زدند و در این مسیر با مشکلات زیادی مواجه می‌شدند.

در آنجا شرط ماندن در تهران این بود که بتوانند بر مشکلات غلبه کنند وگرنه محکوم به بازگشت به شهرستان کوچک خودشان بودند. اما در سریال سیر و سرکه مشخص نیست آموختن زبان چقدر اهمیت دارد. آیا اگر تهمینه زبان خارجی یاد نگیرد زندگی‌اش دچار بحران می‌شود؟

دیگر خرده داستان‌های سیر و سرکه هم نمی‌تواند ارتباط منسجمی با خط اصلی قصه برقرار کند. بچه‌های حاج نصرت برای رسیدن به ارث و میراثشان به سلطان فشار می‌آورند.

سلطان در نهایت مصلحت‌اندیشی می‌کند و خانه‌های به ارث رسیده از حاج نصرت را بین دختران و پسران تقسیم می‌کند.

این ماجرا می‌تواند خودش داستان یک سریال جداگانه باشد. اما وقتی در حاشیه یک سریال ۱۵ قسمتی بیان می‌شود باید ارتباط منطقی با دیگر ماجراها داشته باشد.

احسان رحیم‌زاده