یکشنبه, ۳۱ تیر, ۱۴۰۳ / 21 July, 2024
مجله ویستا

عصر دغدغه و التهاب


عصر دغدغه و التهاب

پیرامون فلسفه های کاری و نگره های فیلمسازی مارتین اسکورسیسی, به انگیزه اکران فیلم جدید او, «شاتر ایلند»

مارتین اسکورسیسی فیلمساز صاحب سبک و کاوشگر روح‌های متلاطم در ۶۸ سالگی از نو پای در میدان نهاده است، فیلم جدید او که «شاتر ایلند» نام دارد و به تازگی در امریکا، کانادا و اروپای غربی اکران شده، دلیل بذل توجهی تازه و فراوان از سوی هنردوستان به وی است. آیا خالق فیلم‌های تحسین شده «دار و دسته‌های نیویورکی»(۲۰۰۲)، «هوانورد»(۲۰۰۴)، «رفقای خوب»(۱۹۹۰)، «عصر معصومیت»(۱۹۹۳)، «راننده تاکسی»(۱۹۷۶) و «گاو خشمگین»(۱۹۸۰) که جوایز اسکار برترین فیلم و بهترین کارگردانی را بعد از بی‌اعتنایی‌ها و اجحاف‌های مکرر آکادمی علوم سینمایی و هنرهای تصویری سرانجام به خاطر ارائه فیلم جنایی و گانگستری «مرحوم» (The Departed) در سال ۲۰۰۶ تصاحب کرد، برای این توجه عظیم و جواب دادن به سؤال‌های فراوان پیرامون این فیلم و همه کارهای خبرساز ۴۲ سال اخیر خود مهیا است؟ جواب این سؤال هرچه باشد، او حتی در عصر «آواتار» زده سینما هم از تحرک و فعالیت بازنمی‌ایستد و همچنان در جست‌وجوی ایده‌های جدید و گمشده در دوران قدیم و تلفیق رمزآمیز افسانه و حقیقت و البته همچنان در کار خود موفق است.

وقایع «شاتر ایلند» در ۱۹۵۴ می‌گذرد. این عصر و زمانه‌ای است که دبلیو اچ اودن تاریخ‌نگار دوران معاصر چند سال پیش آن را عصر دغدغه‌ها خوانده بود. اشاره اودن به مسائلی بود که بعد از جنگ جهانی دوم در سطح جهان روی داده و نگرانی را بر مردمی حاکم کرده بود که نمی‌دانستند با ناامیدهای روحی و خدشه‌های روانی برخاسته از جنگ چگونه کنار بیایند. این ضعف‌ها در امریکا هم به رغم این که این کشور از مرکز و کانون جنگ دور بود، به سبب رنج‌های دیرپای ایام کسادی شدید اقتصادی دهه ۱۹۳۰ (موسوم به Depression) و بی‌کفایتی‌ها و غرض‌ورزی دولت‌های امریکا در ایام جنگ و بعد از آن و رویکرد حاکمان فاسد وقت امریکا به مسائلی چون جنگ سرد با اتحاد شوروی و میل به قبضه‌گری در معادلات جهانی، محسوس و ملموس نشان می‌داد.

● بسیار دیر

این که چرا گذار اسکورسیسی مجدداً به چنان عصر و زمانه‌ای افتاده، سؤالی است که عده‌ای در روزهای اخیر به کرات از وی کرده‌اند اما او جواب روشنی نمی‌دهد. مردی که حتی در ژانر فیلم‌های نیمه کمدی ـ اجتماعی فیلمی تماشایی مثل «پادشاه کمدی»(۱۹۸۲) را ساخته و در همین ژانر و با رویکرد موسیقی و با تم عاطفی کاری ویژه چون «نیویورک، نیویورک»(۱۹۷۷) را رو کرده است، می‌گوید: «نمی دانم، شاید خودم نیز بسیار دیر متوجه می‌شوم که باز به سمت آن زمان کشیده شده‌ام. این را هم نمی‌دانم طرح و موضوع فیلمی که بیشتر با هدف ساخت یک اثر سرگرم‌کننده و تفننی به سراغ آن رفتم، چطور یک دفعه این قدر جدی و یک کار بشدت جنایی شد، همیشه همین طوری است. یعنی فیلم من جوری دیگر و متفاوت با چیزی می‌شود که در ابتدا به نظر می‌رسید. حتی «مرحوم» نیز همین خط را طی کرد. یعنی متفاوت و جدی‌تر و تندتر از چیزی شد که ابتدا در ذهنم داشتم.»

اما روشن‌ترین حقیقت این است که اسکورسیسی هیچگاه دست از کوشش و پژوهش در دنیای سینما برنمی‌دارد و هرگز راضی نمی‌شود و تمام زندگی و دقایق روز و شب‌هایش با فیلم و سینما و اندیشیدن پیرامون آن می‌گذرد. با این که او این روزها باید بیشتر در خدمت «شاتر ایلند» و ارائه توضیحاتی درباره آن در اولین مرتبه پخش‌های بین‌المللی فیلم باشد، بخشی از روزها و ساعاتش صرف ساخت و ادیت یک فیلم ۹۰ دقیقه‌ای به عنوان شروع‌کننده یک سریال جدید تلویزیونی گانگستری به نام «امپراتوری بوردواک» برای شبکه H.B.O در آمریکا و اروپا شده و ادیت این قسمت که آن را معمولاً بخش Pilot مجموعه می‌نامند روزها و شب‌های زیادی را از وی گرفت و اسکورسیسی را خسته‌تر کرد. شاید او همچنان پرانرژی و برای ساعت‌ها لاینقطع حرف زدن درباره سینما و مقوله‌های آن آماده باشد اما این را هم پذیرفته است که باید مردی باشد در قواره‌های سنش و آن انسانی است که در فاصله نه چندان زیادی تا ۷۰ ساله شدن خیلی‌ها دوست دارند وی را در آستانه بازنشستگی بینگارند و اگر او هزار بار هم بگوید که کلینت ایست‌وود هنوز در ۸۰ سالگی بسیار پرکار و موفق است و هر ساله یک فیلم برجسته می‌سازد تأثیری بر شنونده نمی‌گذارد، او باید مثل پیرمردی (که واقعاً هم هست) لباس بپوشد، سنگین و رنگین باشد، برای تدریس و راهنمایی دیگران پاپیش بگذارد و فردی باشد که طبق سنن جامعه وقت کولاک کردنش در این عرصه گذشته است حتی اگر نگذشته باشد. «شاتر ایلند» جدیدترین سندی است که ثابت می‌کند برای اسکورسیسی این زمان هنوز نگذشته و او همان قدر خلاق و پرشور و غنی است که ۳۷ سال پیش در زمان اولین فیلم موج‌ساز خود («خیابان‌های پائین شهر» محصول ۱۹۷۳) بود.

● تمامی دلایل

اسکورسیسی به جز مقوله اسکار که برداشت‌هایش از آن حداقل یک سوم چیزی است که باید باشد، نمی‌تواند ادعا کند سینما حق او را نداده است. همین که گفته می‌شود، او و شاید برایان دی‌پالما بهترین فیلمسازان در قید حیات جهان هستند نشانگر ارج فوق‌العاده‌ای است که بر وی نهاده می‌شود و اگر از یاد نبریم که سیدنی لومت، وودی آلن، کلینت ایست‌وود، برتران تاورنیه، میلوش فورمن و ورنر هرتزوگ نیز همین وضعیت را دارند و هنوز زنده و فعال‌اند، توصیف فوق را باید بزرگترین تجلیل از اسکورسیسی بینگاریم. اما او اینک تمامی دلایل را دارد که کنار بنشیند و دیگر فیلم نسازد زیرا پس از ۴۵ سال فیلمسازی پیوسته، لابد ـ و حتماً ـ خسته و ویران است، نه جایزه عظیم و تازه دیگری به او می‌دهند و نه لزوماً خودش به دنبال آن است و نه احتمالاً می‌تواند چیزی بسازد که بسیار بهتر از کارهای قبلی‌اش باشد. اما او از این حرفه دوری نمی‌جوید و بدون این که ابراز کند و برخلاف حرف‌هایی که ۵ سال پیش بر اثر خشم خود از عملکرد آکادمی علوم سینمایی و هنرهای تصویری گفت کارهای فیچر هم می‌سازد و دوست دارد که چنین کند.

● مرموز و تیره

«شاتر ایلند» براساس رمانی رمزآمیز از دنیس لیهان که تعدادی دیگر از کتب وی شامل رودخانه «مرموز» نیز به فیلم‌هایی موفق برگردانده شده‌اند، ساخته شده است. این کتاب در سال ۲۰۰۳ عرضه شد و اتفاقات آن مثل جزیره‌ای که وقایع قصه در آن روی می‌دهد، چند بعدی و دارای صور وارونه و جنبه‌های متعدد و مرموز و تیره است. این پس از اپیک‌های «دار و دسته‌های نیویورک»، «هوانورد» و «مرحوم» چهارمین بار متوالی است که لئوناردو دی‌کاپریو در یک فیلم اسکورسیسی رل اول را بازی می‌کند و با این که بعید است او هرگز همان جایگاهی را بیابد که بازیگر محبوب قبلی اسکورسیسی یعنی رابرت دونیرو در کارهای وی داشت و در ۷ فیلم وی صحنه‌گردان اصلی بود اما ستاره مردم‌پسند و عامی «تایتانیک» و «جزیره» حالا که با ۳۷ ساله شدن به ایام میانسالی نزدیک شده، بیشتر و بهتر در رل‌هایی می‌نشیند که اسکورسیسی می‌خواهد و پیچیده‌اند و به طور طبیعی اکتورهایی قوی‌تر از وی را می‌طلبند.

● دلم برای او سوخت!

قهرمان و کاراکتر مرکزی «شاتر ایلند» با بازی لئوناردو دی‌کاپریو، یک پلیس و مارشال ایالتی به نام تدی دانی‌یلز است که مردی ناآرام و روحش آشکارا در عذاب است و اینها خصلت‌هایی هستند که اکثر قریب به اتفاق شخصیت‌های عمده آثار اسکورسیسی در تمامی این سال‌ها داشته‌اند. از همان اولین فیلم اسکورسیسی («چه کسی درب خانه مرا می‌زند» محصول ۱۹۶۸) تا کارهای عمده بعدی وی که نام اکثر آنها را آوردیم و همچنین «کازینو» (۱۹۹۵) و «زنده کردن مردگان» (۹۹)، همه آثار او سرشار از آدم‌هایی است که با قواعد اجتماعی مشکل دارند و موجه یا غیرموجه از آن عبور می‌کنند. خود دی‌کاپریو در «هوانورد» دومین مرتبه همکاری‌اش با اسکورسیسی که کیت بلنچت را نیز دربر می‌گرفت، ایفاکننده رل هاوارد هیوز است که یک چهره واقعاً خاص اغلب ناراحت و سرشار از تضادهای روحی و مردی بود که ابتدا در عالم فیلم و سینما تبدیل به یکی از بهترین تهیه‌کننده‌ها شد اما از این شاخه به آن شاخه پریدن‌هایش سبب شد سر از عالم پرواز و هوانوردی درآورد و یکی از مجرب‌ترین خلبانان زمان خود شود، چه سود که همان روح در عذاب وی را به جنون و مرگ کشاند و پیش از آن در انواع تألمات، حالات پارانوا و اظهارات مالیخولیایی غرق کرد. عذاب‌های کاراکتر تدی دانی‌یلز در «شاتر ایلند» اصلاً به آن حد نیست و چنان فرجامی هم ندارد اما تدی دائماً خواب‌های بد می‌بیند و خاطرات آشفته به ذهنش می‌آید که اغلب درباره زن مرده‌اش است و سردردهای ممتد و متعدد او بعد از میگرن‌های هولناک کاراکتر جیمز کاگنی در «گرمای سفید» از شدیدترین انواع این عارضه بر پرده سینما در تمامی دوران‌ها است.

اسکورسیسی در پایان زمستان ۲۰۱۰ می‌گوید: «وقتی برای اولین بار قصه را خواندم بشدت تحت تأثیر کاراکتر مرکزی قرار گرفتم و دلم برای او (تدی دانی‌یلز) سوخت.» طبق داستانی که اسکورسیسی از آن یاد می‌کند، دانی‌یلز و چاک همکار بیش از حد منفعل و آرام او (با بازی مارک رافالو) به جزیره مرموز شاتر آمده‌اند تا به یک موضوع عاجل پلیسی ـ قضایی رسیدگی کنند. این جزیره، بسیار کوچک و در حول و حوش بندر بوستون در امریکا واقع است و یکی از اماکن مهم آن دیوانه‌خانه‌ای است که جانیان و متخلفان مجنون در آن نگهداری می‌شوند اما یکی از ساکنان آن زنی است که بچه‌هایش را کشته است و از سلول خود گریخته است.

● افکاری دیگر

فیلم و قصه به ما می‌گویند که دانی‌یلز و همکارش برای رتق و فتق همین مسئله به آنجا آمده‌اند اما این پلیس ناآرام افکار دیگری در سر دارد زیرا مردی که ظاهراً همسر او را کشته است، نیز در همان دیوانه‌خانه اقامت دارد و شاید حالا بهترین زمان برای تسویه‌حساب یک حساب قدیمی باشد، از طرف دیگر دانی‌یلز از آغاز به رفتار پزشکان و مسئولان تیمارستان که ایفای نقش‌شان با کارکشته‌هایی همچون مکس فون‌سیدو و بن‌کینگزلی است، شک دارد و آن را طبیعی نمی‌یابد. آن چه باعث شد اسکورسیسی این سناریوی خطیر و دشوار و این ماجرای عجیب را به روی پرده ببرد فقط کارها و فرجام کاراکتر اصلی و یا مکانیسم‌های پلیسی و چرخه‌های جنایی ماجرا نبود که هر دو عنصر همیشه از مسائل محبوب نزد وی بوده‌اند. مسئله اصلی‌تر، بسته و محدود بودن فضای قصه و بسیار پیچیده و سنگین بودن آن تا حدی است که جای زیادی برای مانور، برخلاف اکثر کارهای دیگر اسکورسیسی در آن نمی‌ماند و او باید در یک فضای تنگ تنیده شده حول و حوش کاراکترهای کم شمار قصه و بدون جا و مجالی برای تغییر زیرساخت‌ها و یا تحول بخشیدن به چرخه‌های کار، داستان و آدم‌های آن را توضیح می‌داد که به رغم سابقه بسیار طولانی وی در فیلمسازی برای او تجربه‌ای بالنسبه تازه و حرکت در مسیری نو بود.

دی‌کاپریو در تأیید این طرز نگرش می‌گوید: «در کارهای قبلی اسکورسیسی و در مواردی که من برای او بازی کرده بودم، فضای قصه بسیار وسیع و به تبع آن جا برای تغییر نسبی زیرساخت‌ها و تکامل آدم‌ها وجود داشت و می‌شد صدها کار با قصه و کاراکترهایش کرد اما اینجا کوچکترین مجالی برای این کار نیست. اینجا آدم‌ها و اتفاقات در محیطی محدود به هم گره خورده‌اند و نمی‌شود جابه‌جایشان کرد و اگر هم بخواهید یک تکه و اتفاق را به کلی از چرخه قصه حذف کنید تا بقیه نفسی بکشند، کل ماجرا فرومی‌ریزد.»

● تندی و تیره‌نگری

شاید هم معنا و مفهوم Entertainment و بار تفریحی و سبک در فیلمهای سینمایی باید تغییر یابد زیرا اسکورسیسی مثل بسیاری از موارد مرتبط با وی خطی مخالف با سایرین را طی می‌کند و هر چه سنش بالاتر می‌رود، به جای این که ملایم‌تر شود و بیشتر جنبه احتیاط را بگیرد، فزون‌تر به سوی تندی و تیره‌‌نگری می‌رود و از قصه‌های شیرین دوری می‌جوید و دوست دارد از عقل مخدوش شده برخی عناصر و افراد در اجتماع بگوید که با هیچ معیاری سنخیتی با روابط عادی ندارند. آیا زبان او هم پیچیده‌تر شده و روال قصه‌گویی‌اش تو در تو شده است؟ جواب این سؤال مثبت نیست اما می‌توان به راحتی تشخیص داد و حس کرد که اسکورسیسی از باقی ماندن در وادی آدم‌های کج و معوج روزگار لذت می‌برد و حاضر نیست تم کار خود را ملایم کند.

انتظارهای موجود از اسکورسیسی باید چیزی باشد که با مشخصه‌های کار وی و عادات او همخوانی داشته باشد. او فیلمسازی است که عادت دارد موضوعات پرتنش و پرفشار را دستمایه کارش قرار دهد و تصور این که یک فیلم او فاقد عنصر عدم توازن روانی در متن قصه خود و نزد کاراکترهایش باشد، توقعی عبث است. او همچنین دوست دارد که در فیلم‌هایش اشاره‌ای به فیلم‌های قدیمی و یا کارهای سابق خود هم داشته باشد. خود او می‌گوید: «خاطرات و مسائل گذشته را دوست دارم. یادتان باشد که من حتی در امر حفظ و نگهداری فیلم‌های قدیمی و تلاش برای جلا بخشیدن مجدد به آنها کوشا بوده‌ام (۲۰ سال پیش اسکورسیسی از دلایل و نفرات اصلی در نهضت منجر به تشکیل سازمانی موسوم به «بنیاد فیلم» در امریکا بود که کار آن حفظ و اعتلای آثار قدیمی سینما است). معمولاً در زمان ساخت و تهیه فیلم‌هایم، قسمت‌هایی از فیلم‌های خوب قدیمی را برای نفرات و اعضای کادر سازنده فیلم و بازیگران آن پخش می‌کنم. ما برای ساخت هر چه بهتر شاتر ایلند و گرفتن ایده‌های لازم فیلم‌های «لارا»، «از درون گذشته» و «سرگیجه» را در کنار هم دیدیم. اگر از گروه تولید فیلم بپرسید، حتماً در این خصوص حرف‌های زیادی به شما خواهند گفت. از این طریق کارمان غنی‌تر شد.»

● جاده کژی

اما دلیل این که اسکورسیسی روی فیلم‌های فوق انگشت گذاشت و از بازیگران و کادرهای اجرایی خواست که فیلم‌های فوق را ببینند این بود که مثل شاترایلند درباره کارآگاه‌های مغشوش و پلیس‌هایی هستند که زمانه و اتفاقات آن، آنها را آزار داده و به جاده کژی و خطر و بحران کشانده است و حتی اگر بخواهند فقط راست کردار باشند. جامعه آنها را به سوی تندخویی خطرناکی می‌کشاند. مشخصه ثابت کارآکترهای نخست این فیلم‌ها مانند تدی دانی‌یلز این است که حتی نمی‌توانند با حاصل تحقیقات خود کنار بیایند و با هر کشف جدیدی در طی این مسیر آشفته‌تر و مرددتر می‌شوند. باز به حرف‌های دی‌کاپریو رجعت می‌کنیم که می‌گوید: «اسکورسیسی اصرار داشت که خصوصیات سنتی این ژانر و این گونه فیلم‌ها حفظ شود و از اصول کلی آن تخطی نگردد. اسکورسیسی با تماشای هر یک از این فیلم‌ها رؤیاها و اهدافش را از نو معنا می‌کند و برای او بسیار درس‌آموز هستند. اکثر این آثار سینمایی برای وی یک خاطره هم هستند چون فکر می‌کنم فیلم قابل توجهی نمانده که اسکورسیسی آن را ندیده باشد.»

● بدون زمان

کافی است این موضوع را با خود اسکورسیسی در میان بگذارید تا شروع به صحبت توأم با تحسین و عشق خود درباره آثار سینمایی فوق کند. یکی از کسانی که اسکورسیسی حتماً درباره‌اش صحبت می‌کند ژاک تورنور است که «فیلم نوآر» تیره اما درخشان «از درون گذشته» را به سال ۱۹۴۷ رو کرد. اسکورسیسی می‌گوید: «من این فیلم را هر از چند گاه می‌بینم و آن را بسیار دوست دارم. یکی از دلایل آن جایگاه ناروشن فعلی و آینده نامعلوم کاراکترهای آن است.وقتی فیلم را می‌بینم حتی به درستی نمی‌فهمم آیا در زمان حاضر به سر می‌بریم و یا در عصری دیگر.

کجا، ابتدای قصه است و کجا وسط و پایان آن. وقتی فیلم را برای بازیگران و سایر اعضای سازنده فیلم و بخصوص دی‌کاپریو پخش کردم، توضیح دادم و تأکید کردم که بدون زمان ماندن اتفاقات و گمگشته بودن کاراکترها و بویژه پلیس‌ها را ببینند. آنها به آرامی از این قضیه بسیار استقبال کردند و جذب آن شدند. این گونه شخصیت‌ها در این «فیلم نوار»ها در عین حرکت به سمت جلو و تلاش برای حل مشکلات و انجام مأموریت‌های محوله، حتی نمی‌دانند دقیقاً در چه نقطه‌ای از زمان قرار دارند و چه باید بکنند. تلخی و به واقع شیرینی ماجرا در همین جاست.