سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

پرسشگری و پاسخگویی در سیره پیشوایان دینی


در نوشته حاضر به بیان مبانی پرسشگری از نگاه معصومان علیهم السلام می پردازیم, سپس مواردی از پرسشگری مردم و پاسخگویی معصومان علیهم السلام را ذكر می كنیم

«پرسشگری» و «پاسخگویی» از سوی مردم و حكومت، از مباحثی است كه امروزه بسیار مطرح می‏شود. حكومت‏های استبدادی در گذشته به مردم، حقّ پرسشگری نمی‏دادند و خود را نیز موظف به پاسخگویی نمی‏دانستند، ولی حكومت اسلامی، از صدر اسلام این حق را برای مردم و این وظیفه را برای خود به رسمیت شناخت. مبانی حقّ پرسشگری مردم و پاسخگویی حكومت عبارتند از:

۱. جز خداوند كه مالك مطلق است، هیچ كس برتر از سؤال و پرسش نیست و همه باید پاسخگوی اعمالشان باشند.

۲. مردم صاحبان و حامیان اصلی حكومت هستند و حاكمان با حمایت مردم به این مقام رسیده‏اند پس باید در برابر مردم پاسخگو باشند.

۳. حاكمان باید متواضع باشند و به مردم بها بدهند و از اندیشه و رأی آنان استفاده كنند. اجازه پرسشگری دادن به مردم، خود، از خضوع و فروتنی حاكم و بها دادن او به افراد حكایت دارد.

۴. حاكم اسلامی علاوه بر اداره دنیای مردم وظیفه ارشاد و هدایتگری هم دارد و ارشاد، زمانی تحقق می‏یابد كه هدایت‏پذیر نسبت به اَعمال و رفتار مرشد، توجیه باشد.

۵. پرسشگری برای رفع ابهام و اصلاح كاستی‏ها، از مصداق‏های روشن نصیحت و امر به معروف و نهی از منكر است. از جمله حقوق حاكم بر رعیت، حق نصیحت اوست؛ یعنی مردم موظفند پرسش‏های خود را مطرح كنند و نظریه‏های اصلاحی خود را بگویند.

۶. اسلام، مخالف آن است كه حاكم خود را مطاع مطلق بداند و مردم را مطیع مطلق و از حاكم می‏خواهد كه مردم دلیل و مصلحت امر و نهی او را بدانند و آرای انتقادی خود را مطرح كنند.

با توجه به مبانی یاد شده، پیامبران و امامان: در دوران حاكمیت خویش به مردم اجازه پرسشگری می‏دادند و خود را نیز پاسخگو می‏دانستند. تاریخ اسلام موارد فراوانی از این پرسشگری و پاسخگویی را ثبت كرده است.

آیا مردم حقّ پرسش از حاكمان و رهبران خود را دارند؟ حق سؤال و پرسش مردم از حكومت و حاكمان به ویژه حاكمان و رهبران دینی بر چه پایه‏هایی استوار است؟ آیا مقام غیر مسؤول هم داریم؟ آیا معصومان‏علیهم‏السلام پرسشگری را در جامعه رواج می‏دادند یا از آن نهی می‏كردند؟ و...

نوشته حاضر در بردارنده پاسخ پرسش‏های یاد شده است. در آغاز به بیان مبانی پرسشگری از نگاه معصومان‏علیهم‏السلام می‏پردازیم، سپس مواردی از پرسشگری مردم و پاسخگویی معصومان ‏علیهم ‏السلام را ذكر می‏كنیم.

حقّ پرسشگری و مبانی آن‏

حكومت‏های استبدادی و حاكمان مستكبر، خود را برتر از عموم می‏پندارند و دیگران را صالح و شایسته برای تصمیم‏گیری و اظهارنظر نمی‏دانند. در چنین حكومت‏هایی مردم فقط، رعیت، مطیع و فرمانبر به شمار می‏روند و حقّ اظهار نظر و شركت در تصمیم‏گیری یا پرسشگری و توضیح خواستن از حاكمان را ندارند. حكومت فرعون، نمونه بارز حكومتِ ستمگرِ مستكبر است. در این حكومت، مردم، تحقیر می‏شوند و شأن آنها انكار می‏گردد و اطاعت بی‏چون و چرا از آنان خواسته می‏ شود.

«فَسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ» ۱

«قوم خود را تحقیر كرد و خفیف شمرد و آنان مطیع او شدند».

در چنین حكومتی است كه مردم حتی حقّ فكر كردن ندارند و فرعون، خود، به جای آنان فكر می‏كند و تشخیص می‏دهد و خط و نشان می ‏كشد:

«قال فرعون یا ایها الملأ ما عملت لكم من اله غیری فاوقدلی یا هامان علی الطین صرحاً لعلی اطلع الی اله موسی و انی لأظنُّه من الكاذبین» ۲

«فرعون گفت: ای بزرگان قوم! من برای شما معبودی جز خویشتن نمی‏شناسم، پس ای هامان برایم برگِل آتش بیافروز[و آجر بپز] و برجی [بلند] برای من بساز تا شاید به سوی خدای موسی سركشم و من جدّاً او را از دروغ‏گویان می ‏انگارم».

وقتی ساحرانِ دربار با مشاهده معجزه حضرت موسی‏علیه‏السلام نبوت وی را تصدیق كردند و به او ایمان آوردند، علت ایمان آوردن را نپرسید بلكه آنان را به خاطر ایمان آوردنِ بدون اجازه او توبیخ كرد:

«آمنتم له قبل ان آذن لكم» ۳

«به او ایمان آوردید قبل از آن كه به شما اجازه دهم».

ولی در حكومت الهی و دینی، مردم، حقّ دانستن و پرسشگری دارند و حاكم موظف به پاسخگویی می‏باشد. حق پرسشگری مردم در حكومت‏های صالح بر مبانی زیر استوار است:

۱. فقط مالك حقیقی مافوق سؤال است.

مالك حقیقی و مطلق در ملك خود حق تصرف مطلق دارد و هیچ یك از بندگان - كه ملك مطلق او هستند - حقّ پرسش از او را ندارند و مالك هم موظف نیست رفتار و كردار خود را برای آنان توجیه كند؛ زیرا آنان را به عنوان «مملوك» و «عبد» جز اطاعت و پذیرش بی‏چون و چرا نشاید و چون مالك مطلق و حقیقی فقط خداست، پس او تنها مقام غیرمسؤول است و هیچ كس را حق پرسشگری و طلب توضیح از او نیست این است كه خداوند در قرآن می‏فرماید:

«لا یسئل عما یفعل و هم یسئلون» ۴

«خداوند از آنچه می‏كند پرسش نمی‏شود و آنانند [بندگان‏] كه مورد پرسش واقع می‏شوند».

خداوند، آنچه بخواهد انجام می‏دهد، گرچه حقّ مطلق، حكیم، عدل، عالم و آگاه به مصالح بندگان و رحیم به آنان، جز حق، خیر و رحمت انجام نمی‏دهد.۵ براین اساس به كار خدای تعالی اعتراض و چون و چرا معنا ندارد ولی حق تعالی پرسش و توضیح خواستن ناشی از جهلِ بندگانش را اجازه داده و آنان را به خاطر این پرسش‏ها توبیخ نكرده است. در قرآن دو مورد پرسش بندگان از حق تعالی ذكر شده است:

مورد نخست: وقتی خداوند به ملائكه و ساكنان آسمان اعلام كرد:

«انی جاعل فی الارض خلیفة» ۶

«من در زمین خلیفه خواهم گمارد».

ملائكه به دو جهت نسبت به این اراده خداوند مسأله‏دار شدند؛ نخست اینكه آنان همه موجودات مادی را فسادانگیز و خونریز یافته بودند و آدم را هم به خاطر مادی بودن تابع این قانون می‏دانستند و دوم اینكه خلیفه خداوند باید تسبیح‏گو و تقدیس‏گوی او باشد و آنان خود را تسبیح گو و تقدیس گوی خدا می‏دانستند و شایسته مقام خلافت و از این‏رو توضیح خواهانه از خداوند پرسیدند:

«اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك» ۷

«آیا در زمین كسی را قرار می‏دهی كه در آن فساد كند و خون بریزد در حالی كه ما تسبیح‏گوی حمد تو و تقدیس گوی توایم».

آنان معترض نبودند بلكه وجه خلافت را در آدم نمی‏دانستند یا به دیگر سخن سراغ نداشتند. خداوند هم آنان را بر این پرسش آگاهی‏طلبانه توبیخ نكرد بلكه ابتدا اجمالاً فرمود:

«انی اعلم ما لا تعلمون» ۸

«من چیزی می‏دانم كه شما نمی‏دانید».

و بعد با تعلیم اسماء به آدم و پرسش از ملائكه، به آنان فهماند كه شما ظرفیت لازم را برای خلافت ندارید و آدم دارای ظرفیت فوق‏العاده‏ای است كه او را شایسته این مقام می‏گرداند.

ظاهراً شیطان هم در این سؤال همراه ملائكه بود ولی مقصودش از سؤال، آگاهی طلبیدن نبود بلكه سؤال او اعتراضی و انكاری بود. او خود را برتر از انسان می‏دانست و نمی‏خواست نصب آدم به مقام خلافت را بپذیرد. به همین دلیل از ملاك و معیار شایستگی آدم نپرسید بلكه معترضانه وطلبكارانه گفت:

«انا خیر منه خلقتنی من نار و خلقته من طین» ۹

«من از او بهترم، مرا از آتش و او را از خاك آفریده‏ای».

خداوند هم او را به خاطر انكار و استكبار از پذیرش سیادت آدم، از درگاه خود راند.

مطلب دیگر اینكه پرسش ملائكه در اینجا ابتدایی نبود بلكه بعد از اعلام خداوند به آنان بود. خداوند با اعلام اراده خود به آنان، آنان را در این امر وارد كرد و اجازه پرسش داد. اگر خداوند قبل از آفرینش آدم و خلیفه قرار دادن او، این اراده را به ملائكه اعلام نمی‏كرد و بدون اطلاع قبلی آنان، آدم را خلق و او را خلیفه خود معرفی می‏كرد و از ملائكه می‏خواست بر او سجده كنند، هیچ كدام از ملائكه به خود اجازه سؤال و چون و چرا نمی‏دادند لیكن وقتی خداوند قبل از خلقت آدم، اراده خودش را به اطلاع آنان رساند، ایشان به خود اجازه دادند از دلیل خلافت آدم - كه برایشان مخفی بود - سؤال كنند تا آگاه شوند.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 5 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.