چهارشنبه, ۱۳ تیر, ۱۴۰۳ / 3 July, 2024
مجله ویستا

ایجاد اجتماعی آخرالزّمان نظریه ای جامعه شناختی درباره جنبش های هزاره ای


ایجاد اجتماعی آخرالزّمان نظریه ای جامعه شناختی درباره جنبش های هزاره ای

میزگرد تبیین تاریخی و جامعه شناسی هزاره گرایی, از جمله برنامه های گروه جامعه شناسی دین انجمن در زمستان ۸۵ بود در این میزگرد, سوسن شریعتی, حسن محدثی, محمد پارسانیا و سعید حجاریان شرکت داشتند

میزگرد تبیین تاریخی و جامعه‏شناسی هزاره‏گرایی، از جمله برنامه‏های گروه جامعه‏شناسی دین انجمن در زمستان ۸۵ بود. در این میزگرد، سوسن شریعتی، حسن محدثی، محمد پارسانیا و سعید حجاریان شرکت داشتند. در زیر، متن کامل سخنرانی دکتر محدثی آمده است:

این بحث، بخشی از رساله‏ دکتری من با عنوان "نقش و کارکرد اجتماعی اسطوره در ایران پس از اسلام" بوده و امیدوارم بعد از بررسی نمونه‏های غیر ایرانی جنبش هزاره‏ای موفق به چاپ آن شوم. انگیزه‏ کار برایم از زمانی ایجاد شد که در مطالعه تاریخ اسلام، با شخصیت‏هایی مواجه شدم که هم جنبه زمینی و هم جنبه آسمانی داشتند. در واقع، از همان زمان، نفوذ و عمل‏کرد نوعی اندیشه اسطوره‏ای در تاریخ تفکر اسلامی و تاریخ اجتماعی اسلام، ذهن مرا به خود مشغول کرد. بنابراین، در این جلسه، بحث خود را از اسطوره آغاز می‏کنم و سپس با استفاده از نظریه ایجادگرایی اجتماعی(social constructionism)، به تحلیل مساله تحت عنوان "ایجاد اجتماعی آخر الزّمان" می‏پردازم.

در ابتدا باید بگویم که اسطوره، در نظر من، شکل خاصی از اندیشیدن، فکر کردن و برقراری رابطه با جهان است و در بررسی اندیشه اسطوره‏ای، شش ویژگی مهم را قابل ذکر می‏دانم:

۱) ازل‏گرایی و آغازگرایی؛ همه‏ اسطوره‏ها از اموری ازلی و آغازین سخن می‏گویند.

۲) پرداختن به نیروهای فراتاریخی و ماورایی؛ اسطوره همیشه از امور فراتاریخی صحبت کرده و همیشه در آن، نیروهای ماورایی وارد تاریخ می‏شوند.

۳) امتزاج عرصه‏‏های لاهوت و ناسوت با یکدیگر؛ در همه اسطوره‏ها، همیشه عرصه‏ لاهوت و ناسوت با هم درآمیخته و همواره شاهد وجود موجودات تلفیقی زمینی و ماورایی در کنار هم هستیم.

۴) سرنمون‏گرایی، اسطوره یک الگوی آغازین ارائه کرده و از ما انتظار دارد که به شکل طابق النعل بالنعل از آن الگو پیروی کنیم و اینجا و اکنون خود را نادیده بگیریم.

۵) تقدس مادی؛ دین و اسطوره هر دو از امور مقدس و نامقدس صحبت می‏کنند اما با این تفاوت که در اسطوره، امر مقدس در پدیده‏های مادی حلول می‏کند.

۶) واقع‏گرایی خام؛ انسان اسطوره‏اندیش کسی است که همه‏ پدیده‏های اسطوره‏ای را به شکل امر واقع تلقی می‏کند. به عنوان مثال، جهنم برای او جایی جغرافیایی است که در آن آتش سوزان وجود دارد.

از یک زاویه می‏توان گفت که در جنبش‏های هزاره‏ای، اسطوره‏ای به نام اسطوره‏ هزاره فعال است که حکایت از این دارد که "در زمانی دور، منجی و رهبری با ویژگی های فراانسانی و ماورایی از جایی فراتر از زمان و مکان معمولی ظهور خواهد کرد و در شرایط فاجعه‏آمیز، خلقی که هم با آن فاجعه‏ها سر و کار دارد و هم در جامعه‏ای گرفتار آمده است و دچار فساد اخلاقی و بد دینی شده است، را نجات می‏دهد و عدالت و سعادت و پاک دینی را بر روی همین زمین و در همین تاریخ و نه در جهانی دیگر پدید می‏آورد و بدی و شر را محو می‏کند".

در این اسطوره ساختاری شش مولفه‏ای قابل بررسی است: نخست‏ آن‏که در آن نوعی بهشت ازلی و عصر طلایی با آمدن یک رهبر ماورایی به وجود می‏آید. دیگر این‏که اسطوره‏ هزاره قهرمان نجات‏بخشی دارد. سومین ویژگی در اسطوره‏های هزاره‏ای این است که در پایان تاریخ و پس از فجایع مختلفی رخ می‏دهد که می‏توان از آنها تحت عنوان فجایع آخرالزّمانی نام برد و یکی از آن فجایع، فساد اجتماعی است. خصوصیت دیگر، انتظار و امید تقدیرگرایانه و وهمی است. بر این اساس، مقدر است که چنین اتفاقی رخ داده و مردم از فجایع و بدبختی نجات پیدا کنند. از سوی دیگر، امیدی که در جنبش هزاره‏ای مطرح می‏شود، متکی به کنش خود انسان‏ها نبوده بلکه مقدر به نیرویی ماورایی و الوهی است. در واقع می‏توان گفت که جنبش‏های هزاره‏ای نوعی دلالت از خود بیگانه کننده دارند. نمونه‏های تاریخی نشان می‏دهند که منتظران وقتی می‏بینند منجی ظهور نمی‏کند، در بسیاری از موارد، تفکر خود را عوض می‏کنند. ویژگی پنجم اسطوره هزاره، تغییر اسطوره‏ای مبتنی بر استحاله است. تغییری که مبتنی بر تحولات تاریخی تدریجی نبوده بلکه تحولی ناگهانی است که جهان را یک باره دگرگون می‏کند. همچنین جنبش‏های هزاره‏ای همیشه ویژگی من و تویی دارند. به تعبیر آقای نورمن کوهن که دیدگاه روان‏شناختی درباره جنبش های هزاره‏ای دارد، آنها جهان را به دو قطب خیر و شر تقسیم می‏کنند و با ساختن دنیای کوچکی (میکروکوسم در برابر ماکروکوسم موجود)، خود را از جهان اجتماعی جدا می‏کنند؛ گویی که این دنیای کوچک قرار است کل جهان را از آلودگی‏ها پاک کند.

همه کسانی که راجع به جنبش‏های هزاره‏ای بحث کرده‏اند، معتقدند که این جنبش‏ها این جهانی بوده و قرار است رستگاری قریب‏الوقوعی را در این جهان پدید آورند. اسطوره‏ای که در این جنبش‏ها دیده می‏شود، اسطوره‏ هزاره است که درواقع، همان ویژگی‏های دیگر اسطوره‏ها را دارد با ساختاری که عرض کردم. بد نیست بگویم که اسطوره‏ها به صورت روایت عمل می‏کنند و هر یک از آنواع آن روایت خاص خود را دارد. اسطوره هزاره روایتی است با مولفه‏های فوق الذکر.

در این جا باید یک نکته را تذکر بدهم که من میان اسطوره تام (که از جهان بینی‏ای اسطوره‏ای نشات گرفته و در بافت آن جای دارد)، اسطوره شکسته به تعبیر تیلیش (که به نحوی از جهان بینی اسطوره‏ای فاصله گرفته ولی هنوز کاملا از آن جدا نشده)، و شبه اسطوره (که از جهان بینی اسطوره‏ای بریده ولی هنوز پاره‏ای ویژگی‏های آن را هنوز به نحوی حفظ کرده است)؛ تمایز قایل می‏شوم. این تمایز از آن جهت مهم است که برخی بحث‏ها در باب اسطوره دچار خلط مبحث است. من معتقدم آن چه در دوران مدرن، تحت عنوان اسطوره‏های مدرن مورد بحث قرار می‏گیرد، نوعی شبه اسطوره است نه اسطوره.

در دیدگاه نظری من برای توضیح جنبش‏های هزاره‏ای، باید دید که اساساً اسطوره‏ها و به خصوص اسطوره هزاره‏ چه زمانی مطرح می‏شود. به نظر من، اسطوره‏ها تنها در شرایط بحرانی و در زمانی که جامعه دچار از هم‏پریشی و نابسامانی است، فعال می‏شوند. متأسفانه جامعه‏شناسان اصلاً به اسطوره نپرداخته‏اند و آن را وظیفه مردم‏شناسان تلقی کرده‏اند. همه ما شناختی از جریان عادی زندگی داریم ولی در زمان وقوع بحران، پدیده‏هایی و اموری ناشناخته ظاهرمی شوند. تبیین‏های قبلی از اوضاع و احوال برای توضیح شرایط جدید ناکارآمد می‏شوند. در اینجاست که اسطوره‏ها در شرایط بحران امکان ظهور پیدا می‏کنند و برای تبیین امور به کار گرفته می‏شوند.

من در نظریه‏ها و دیدگاه‏های مربوط به جنبش‏های هزاره‏ای، از نظریه میکائیل بارکن کمک گرفته‏ام، اما تلاش کرده‏ام ضعف‏های آن را برطرف کنم و با اصلاح آن نظریه کارآمدتری درباره جنبش‏های هزاره‏ای بپرورم. مضمون نظری ایجاد اجتماعی آخرالزمان بر مبنای فعال شدن اسطوره هزاره، تماما از آن من است اما اضلاع دیگر این مل نظری را از او گرفته‏ام. تز اصلی او در کتاب فاجعه و هزاره(Michael Barkun, ۱۹۷۴, Disaster and The Millennium, Yale University Press) این است که جنبش‏های هزاره‏ای وقتی پدید می‏آیند که فجایع متعددی در محیط اجتماعی که جداافتاده از بافت‏های بزرگ‏تری اجتماعی و جامعه دربرگیرنده است، رخ می‏دهند و بازسازی اجتماع به خاطر این جدا افتادگی به سختی و دیر امکان‏پذیر است. در واقع در جوامعی که جمعیت همگنی وجود دارد و افکار اجتماعی تا حد زیادی مشابه‏اند، وقتی فاجعه‏ای رخ می‏دهد، مردم دیگر نمی‏توانند تبیین‏های حاکم بر جامعه را قبول کنند. آنها دچار بحران‏های عاطفی شدیدی شده و مستعد نوگروی (یا نوکیشی) و پذیرش دیدگاه‏های دینی جدید می‏شوند. اینجا است که اسطوره‏ هزاره وارد شده و جامعه مستعد پذیرش اعتقاد به آن می‏شود. به نظر من، در این شرایط، چیزی به عنوان آخرالزّمان به نحو اجتماعی ساخته می‏شود. به عبارت دیگر، تکه پاره‏های این روایت (اسطوره هزاره) به تدریج و بر اساس بازی عوامل و نیروهای مختلف ساخته می شود و اسطوره هزاره در زمینه اجتماعی و تاریخی جدید بازآفرینی و سامان‏دهی مجدد می‏شود: روایتی که در صحنه اجتماع خلق و بازی می‏شود و این بازی بسیار جدی، براندازانه، و خون بار و اغلب بی‏سرانجام است. آغاز این تحول، معمولاً از زمانی است که کسی در این جنبش‏ها ادعا می‏کند که به زودی منجی‏ای خواهد آمد. در واقع ایجاد اجتماعی پروسه‏ای دارد که طی آن، پس از جرقه‏ای (اعلام این که به زودی منجی ظهور خواهد کرد و یا وجود وعده ای در گذشته برای ظهور منجی و فعال شدن این وعده و یا مطره شدن این فکر از سوی کسی)، منجی‏ای زاده شود. من معتقدم که در شرایط فاجعه‏آمیزی که ذکر شد، و وقتی فکر این که الان همان آخرالزمانی است که ما مردم بدان باور داریم و به زودی منجی می آید، مطرح شد؛ نوعی فرآیند ایجاد اجتماعی شکل می‏گیرد و وقتی که به دنبال آن، به هر دلیل، یک نفر خود را به عنوان منجی معرفی می‏کند و سبب می‏شود که مردم به این ادعاها بپیوندند، این فرآیند ایجاد اجتماعی آخرالزمان قوی‏تر و جدی‏تر می‏شود. در این شرایط، هر چه ادعاها قوی‏تر و معتبرتر باشد، معمولاً آن جنبش دامنه بیشتری پیدا می‏کند. نکته دیگر در این جا این است که این‏گونه جنبش‏ها معمولاً از جماعتی تشکیل شده‏اند که حاشیه‏ای و جزء طبقات محروم جامعه محسوب می‏شوند. بعدها وقتی مسأله فراگیرتر شود و قدرت بیشتری پیدا کند، از طبقات دیگر هم به جنبش هزاره‏ای می‏پیوندند.

نمونه‏ تاریخی نزدیک به ما علی‏محمد باب است که بسیار قوی شده و حتی برای حکومت وقت قاجار مسأله‏ساز می‏شود. نمونه‏ دیگر، مزدک است که به نظر من او را باید یک منجی و نه پیامبر معرفی کرد و در این مورد، اغلب تاریخ نویسان داخلی و خارجی دچار اشتباه‏های فاحش شده‏اند. علاوه بر این، نمونه‏های متعدد دیگری نیز در این زمینه داریم. به گونه‏ای که به نظر من، تاریخ ایران و تاریخ اسلام اساساً با منجی‏های هزاره‏ای نقطه‏چین شده‏است.

در پایان باید تأکید کنم که بحث جنبش‏های اجتماعی در جامعه‏ ما بحثی زنده است و می‏تواند از دیدگاه جامعه‏شناختی مورد بررسی قرار گیرد. در این زمینه من جنبش‏های اجتماعی را به دو دسته کلی تقسیم می‏کنم: فعال و منفعل. جنبش‏های هزاره‏ای منفعل به رغم جهت‏گیری اجتماعی رادیکال وضع موجود را تحمل می‏کنند تا زمانی که رهبر موعود مورد نظرشان در آخرالزمانی نامعلوم ظهور کند. نمونه‏ ایرانی آن را می‏توان انجمن حجتیه معرفی کرد. اما جنبش‏های هزاره‏ای فعال در اجتماعاتی با خصوصیات زیر فعال می‏شوند:

۱) اسطوره هزاره جزو عناصر و ذخایر فرهنگی آن است.

۲) نسبت به بخش‏های دیگر جامعه‏شان در مناطق دورافتاده‏تری‏ قرار دارند و دچار فاجعه‏های متعدد به صورت متناوب می شوند.

۳) در آن‏ها نخست ایده ظهور قریب الوقوع منجی مطرح می‏شود و فرآیند ایجاد اجتماعی آخرالزمان از این لحظه آغاز می‏شود.

۴) کسی به عنوان منجی خود را معرفی می‏کند و فرآیند ایجاد آخرالزمان شدت بیش‏تری می‏گیرد، آن‏گاه جنبش هزاره‏ای فعال آغاز می‏شود و در درجه اول مردمان فرومانده، تحقیر شده، حاشیه‏ای و فلاکت‏زده و به تعبیر دقیق گردیزی در وصف جنبش مزدک، سُقّاط (یعنی ساقط شده گان) روز به روز بیش تر بدان می پیوندند.