دوشنبه, ۱ مرداد, ۱۴۰۳ / 22 July, 2024
مجله ویستا

قرآن و عترت نبوت مستمر


قرآن و عترت نبوت مستمر

به اعتقاد بسیاری از صاحب نظران آرای عبدالکریم سروش درباره قرآن که با واکنش های بسیاری مواجه شده است, به نوعی در کتاب «بسط تجربه نبوی» که سال ها پیش منتشر شده, ریشه دارد

● «بسط تجربه نبوی» سروش دوباره نقد شد

به گزارش خبرگزاری فارس، «حسین کهفی» در مقاله‌ای با نام «قرآن و عترت؛ نبوت مستمر» به نقد این اثر پرداخته است. متن کامل این مقاله در پی می‌آید:

هر که کاه و جو خورد قربان شود

هر که نور حق خورد قرآن شود(۱)

در ادامه‌ نوشتار گذشته که در نقد عقاید شبه روشنفکران چند دهه اخیر بیان شد، می‌خواستم به شرح و نقد دیدگاه فلسفی این گروه پیرامون نظریات آنها بپردازم تا پوچی دیدگاه راسیونالیستی آنان را که بر پایه پوزیتویسم افراطی استوار است طرح نمایم؛ دیدگاهی که از درون خانه‌ حقیر هرمنوتیک سر درآورده است و با این خانه قربیلی، ادعای برابری با قصرهای آسمانی دین می‌کنند و خود را در سطح صاحبان کاخ‌های آسمانی و سرفرازان اعراف قیامتی طرح کرده و معصومین شیعه را به چالشی با شخصیت خود دعوت می‌کنند.

نیست خفاشک عدو آفتاب

او عدو خویش آمد در حجاب(۲)

اما در شرایط فقر فکری حاکم بر روشنفکران فوق، صلاح آن دیدم که به ادامه نقد نظریات آنها همت بگمارم که در ابتدا به کتاب بسط تجربه نبوی آقای سروش روی آورده و در فرصت مناسب دیگری آراء غیر فلسفی آنها را نیز نقد خواهم کرد.

چون تو خفاشان بسی بینند خواب

کاین جهان ماند یتیم از آفتاب(۳)

ایشان این کتاب را در ۱۱ فصل به نگارش درآورده که اولین فصل آن مقاله بسط تجربه نبوی و آخرینش راز و راز زدایی است. مقدمتا به اولین فصل این کتاب می‌پردازم.

روح کلی سخنان ایشان در این فصل این است که وحی تجربه دینی است و این تجربه دارای مراتبی است و این تجربه دینی فقط مخصوص پیامبر نیست بلکه مخصوص همه افراد بشر است و همه می‌توانند به نوعی تجربه دینی به دست آورند. یعنی به نوعی از این مراتب وحی، برخوردار شوند.( صفحه ۷)

چون ز چشمه آمدی، چونی تو خشک

ور تو ناف آهویی کو بوی مشک(۴)

سپس تجربه دینی را قابل تکامل و پیشرفت می‌داند، می‌گوید پیامبر می‌تواند به تدریج پیامبر تر شود و شاعر هم می‌تواند شاعرتر، هنرمند هنرمندتر ، عارف عارف‌تر و مدیر مدیرتر و بعد از آن به این آیه اشاره می‌کند که خداوند در قرآن به پیامبر گفته است « وقل رب زدنی علما» « و بگو پروردگارا علم مرا زیاد کن»

عجیب است که ایشان افزایش علم را به افزایش پیامبری تعبیر کرده‌اند و واژه علم را مساوی واژه نبوت تلقی کرده است( صفحه ۹) یعنی اگر علم پیامبر بیشتر شود نبوت او نیز افزایش می‌یابد و نبی‌تر می‌شود درحالی که معنی نبی یعنی خبر آور، رسول یعنی فرستاده، پیامبر یعنی پیغام آور ... نه خبرساز یا علم ساز یا آگاهی ساز؛ اینها از صفات پیامبر است نه از مسئولیت او. او آینه‌ای است که اخبار و اهداف خداوندی را برای هدایت خلق منعکس می‌کند و خودش در این مسیر، عالم‌تر،‌آ‌گاه‌تر و با تجربه‌تر می‌شود، اما نبی‌‌تر نمی‌گردد؛ چون نبوت یک وظیفه است و پیامبر همان تعهدی را که نسبت به ابلاغ وحی در ابتدای بعثت داشت در انتهای بعثت نیز با خود حفظ کرده بود. نسبت به پیام رسانی‌اش در طول بعثت ، متعهدتر نشده بود و نهایت تعهد را در تمام دوران بعثت خود داشته است.

اگر پیامبر را در طول دوران بعثت خویش متعهد‌تر یا نبی‌تر فرض کنیم، لازمه‌ی آن، این است که تعهد پیامبر یک سیر صعودی به خود گرفته و یک منحنی را به سوی بالا طی کرده باشد که در لحظه شروع، تعهد و نبوت پیامبر نسبت به لحظه پایان در سطحی پایین‌تر بوده است.

با این تلقی می‌توان گفت که پیامبر در لحظه بعثت و اوایل آن بی‌تعهد‌تر نسبت به اواخر بعثت و انتهای آن بوده است و این بی‌تعهدی چه بسا بسیاری از دستورات و آیات خداوند را ندیده انگاشته و آنها را حذف کرده است که با این حساب پیامبر وظیفه نبوت خود را در سالهای اول بعثت انجام نداده است و بنابراین در این سالها از پیامبری حذف بوده و فقط در لحظات آخر، پیامبر واقعی بوده‌اند و اگر نبوت مساوی با علم باشد، این بلا بر سر نبوت خواهد آمد؛ پس لفظ نبی‌تر و پیامبرتر لفظ مهمل و بی‌پایه و اساس است.

اسم خواندی رو مسمی را بجو

مه به بالا دان، نه اندر آب جو(۵)

آری پیامبر، با تجربه‌تر، متعالی‌تر و عاشق‌تر می‌گردد اما نبی‌تر نمی‌شود و این یک خلط نامیمون است.

سپس ایشان از قول ابن خلدون نقل می‌کنند که تحمل پیامبر در دریافت وحی به تدریج رو به افزایش گذاشته است( صفحه ۱۰). این سخن هیچ ربطی به پیامبرتر شدن رسول ندارد؛ درک و کشش و تحمل آیات در روح و جان پیامبر به تدریج بیشتر می‌شد؛ این یک امر بدیهی است که پیامبر در ملاقات با ملک وحی به تجربه و تحمل بیشتری دست می‌یافت، اما نوع پیام و اصل پیام را به دلیل این تجربه و تحمل، تغییر نمی‌داد یا فهم بیشتر پیدا نمی‌کرد که پیامبر تر شود. فرض کنید یک نامه رسان با تجربه و یک نامه رسان تازه کار، نامه‌ای را به در خانه‌ای ببرند،‌آیا متن نامه‌ای که به دست گیرنده می‌رسد به دلیل تجربه‌ی کم یا زیاد نامه رسانها تغییری پیدا می کند و نامه‌ای که نامه رسان با تجربه آورده است، نامه‌تر است تا این که همان نامه را نامه‌رسان کم تجربه بیاورد؟ یا اگر نامه را نامه رسان کم سواد یا خیلی با سواد برای گیرنده نامه بیاورند نامه نامه‌تر می‌شود و محتوایش فرق می‌کند؟ادعای آقای سروش این است که اگر نامه را نامه رسان با تجربه و با سوادتر برساند نامه، نامه تر شده و محتوایش تغییر می‌کند.

آقای سروش باید بین شخصیت پیامبر و مسئولیت ایشان فرق قائل باشد که چنین نکرده است. مدیریت پیامبر برای اداره جامعه و تشکیل نظام اسلامی آن با مسئولیت پیام آوریش متفاوت است . شاید لازم باشد که بعضی از خصوصیات پیامبران را برای آقای سروش طرح نمایم:

▪ پیامبران با بینات می‌آیند که همانا استدلال‌های روشن آنها در تعیین حق و حقیقت است.

▪ پیامبران با کتاب و دستورات آسمانی می‌آیند.

▪ پیامبران با میزان و سنجش دقیق برای جدا کردن حق از باطل می‌آیند.

▪ آنها برای قیام مردم به قسط و برابری، مسئولیت دارند

▪ پیامبران در صورت توانایی،‌اقدام برای ایجاد نظام عادلانه را انجام می‌دهند که لازمه‌اش جنگ و جهاد است(۶)

▪ هر پیامبر تمام پیامبران دیگر را تایید می‌کند، بنابراین سلسله انبیاء یکی است

▪ خداوند بین هیچ یک از پیامبران فرق نگذاشته است.(۷)

▪ یکی از وظایف آنها ابلاغ پیام است و بس.(۸)

آقای سروش می‌گوید:« پیامبر نیز همه سرمایه‌اش شخصیتش بود، این شخصیت محل و موجود قابل و فاعل تجارب دینی و وحی او بود و بسطی که در شخصیت او می‌افتاد به بسط تجربه او و بالعکس منتهی می‌شد و لذا وحی تابع او بود نه او تابع وحی.»( صفحه ۱۱)

عجیب است که ایشان بدون هیچ گونه استدلال و منطقی یک صغری می‌چیند و آن تعیین شخصیت رسول است و بسط شخصیت و تجربه او را طرح می‌کند اما یکباره از این تبیین ابتدایی نتیجه می‌گیرد که وحی تابع رسول است، آخر این دو چه ربطی به هم دارند؟وحی از منبع دیگری ظاهر شده و انزال پیدا می‌کند و زمینه شخصیتی پیامبر هر چه باشد ربطی به آن ندارد کما اینکه خیلی از افراد بوده‌اند که حتی به لحاظ شخصیتی بسیار بسیار نزدیک به خود رسول بوده‌اند اما برای آنها وحی نیامده است، خود پیامبر به حضرت علی (ع) می‌گوید که تو نسبت به من مثل هارون نسبت به موسی هستی اما به تو وحی نمی‌شود یعنی شخصیت عظیم و گسترده و رو به تعالی حضرت امیر علی(ع) به ارسال وحی به ایشان منتهی نمی‌شود. حضرت خضر(ع)، حضرت لقمان و ... دارای شخصیت‌های عظیمی بودند اما پیامبر نبودند زیرا وحی تنها وابسته به شخصیت متعالی افراد نیست. وحی برای تعالی انسانها نازل می‌شود اما تعالی انسانها به نزول وحی به آنها نمی‌انجامد. این خلطی است که ایشان مکررا در این مبحث گفتاری خویش انجام داده‌اند.

ما اگر این نظر بی‌دلیل را از ایشان بپذیریم باید قبول کنیم که چون پیامبر، دائما پیامبرتر می‌شود پس خداوند هم دائم خداتر می‌گردد چون وحی را به پیامبری ارسال می‌کند که با ظرفیت‌های متفاوت از درون، رو به گسترش است و خدا با فرستادن وحی‌های پی در پی به تجربه‌های بیشتری در زمینه‌ی ارسال وحی دست می‌یابد و دائم خداتر می‌گردد.

در صفحه ۱۳ می‌گویند: ما در قرآن و تواریخ خوانده‌ایم که وحی موسوی یک بار در الواح نازل شد و بعد از او موسی ماند و قومش اما قرآن یک بار وبرای همیشه بر پیامبر نازل نشده.»

این بیان از کم اطلاعی آقای سروش از حضرت موسی و آیاتی که در قرآن از او نقل شده می‌باشد، اولین پیام‌های وحی به حضرت موسی، در کوه طور، خارج از مصر بر موسی نازل شد. او در آنجا به پیامبری برگزیده شد و سپس به مصر رفت، با ساحران جنگید، با فرعون و هامان در افتاد و از مصر خارج شد و فرعون در نیل غرق شد،‌ایشان به سینا آمد و بعد از مدتها به میقات رفت و ده فرمان را آورد و در سرتاسر این سال‌های پرحادثه به طور مرتب به حضرت موسی وحی نازل شده است و معجزه و کرامت پی در پی رخ نموده است و همه اینها جزء رسالت موسوی و وحی موسوی بوده است نه فقط ده فرمان او و اصولا این شیوه برای همه‌ انبیاء رخ داده است( نه فقط حضرت موسی(ع) یا حضرت رسول(ص))

آقای سروش می‌گویند: «کسانی که معتقدند در شب قدر همه‌ قرآن یک جا و تفصیلا بر دل پیامبر نازل شد به حقیقت ، منکر ماهیت سیال و مستدرج آنند» باز هم ایشا صغرایی چیدند و کبرایی بی‌مربوط با آن صغری نتیجه‌گیری کردند. یک بار نازل شدن قرآن بر قلب رسول، چرا باید مانع نزول تدریجی آن باشد؟ خود قرآن می‌گوید که ما قرآن را یکباره در شب قدر بر تو نازل کردیم، همه مفسرین( شیعه و سنی) بر این صحه گذاشته‌اند وآقای طباطبایی در تفسیر سوره قدر می‌فرمایند:

« ... ضمیر در انزلناه به قرآن بر می‌گردد و ظاهرش این است که می‌خواهد بفرماید همه قرآن را در شب قدر نازل کرده نه بعضی از آیات آن را، مدلولش هم این است که تعبیر به انزال کرد که ظاهر در اعتبار یکپارچگی است، نه تنزیل که ظاهر در نازل کردن تدریجی است و در معنای آیه مورد بحث،‌آیه زیر است که می‌فرماید و الکتاب المبین انا انزلناه فیل لیله مبارکه. که صریحا فرموده است همه کتاب را در آن شب نازل کرده چون ظاهرش این است که نخست سوگند به همه کتاب خورده بعد فرموده این کتاب را که به حرمتش سوگند خوردیم در یک شب و یکپارچه نازل کردیم پس مدلول آیات این می‌شود که قرآن کریم دو جور نازل شده یکی یکپارچه در یک شب معین و یکی هم به تدریج در طول بیست و سه سال نبوت که آیه شریفه ۱۰۶ سوره اسراء نزول تدریجی آن را بیان می‌کند همچنین آیه ۳۲ سوره فرقان. بنابراین دیگر نباید به گفته بعضی اعتنا کرد که گفته‌اند معنای آیه انزلناه این است که شروع به انزال آن کردیم.»

آقای طالقانی در تفسیر همین آیه در کتاب پرتوی از قرآن می‌فرماید«‌این آیه از اختصاص نزول قرآن در لیله‌القدر و تعظیم آن خبر می‌دهد و اگر منظور نزول جزیی از آن در چنین شبی باشد باید در هر زمان دیگر که آیه‌ای یا جزیی از قرآن در آن نازل شده خود لیله‌القدر یا مانند آن باشد.» ایشان ادامه می‌دهند که « از آیاتی که قرآن و نزول آن تعریف و توصیف می‌نماید به وضوح بر می آید که قرآن به دو صورت و در دو مرتبه نازل شده است اولی به صورت نزول بسیط و جمیع و پیوسته دومی به صورت باز و تدریجی و تفصیلی.» ایشان سپس به تعریف انزال و تنزیل پرداخته فرق بین این دو را توضیح می‌دهد که « انزال درباره کل قرآن و تنزیل در رابطه تدریجی بودن آن امده است و سپس ایشان به آیه بسیار زیبایی اشاره می‌کند که هر دوی این موضوع را در بر دارد. آیه ۲ سوره هود بیان جامعی از هر دو صورت و دو مرتبه قرآن دارد ( کتاب احکمت آیاته ثم فصلت من لدن حکیم خبیر)‌کتابی است که آیات آن استوار و سخت به هم پیوسته شده سپس باز و تفصیل داده شده از جانب حکیم خبیر است.»

اما چگونه می‌شود که قرآن هم تدریجی و هم دفعی نازل شده باشد؟ با توجه به اینکه بسیاری از آیات قرآن در رابطه با ظهور حوادثی خاص نازل شده است. مانند: ابولهب، غزوه بدر، احد، منافقین و...

برای درک این موضوع مطالب ذیل حائز اهمیت است:

۱) قرآن از سوی خداوند نازل شده است نه حضرت رسول، این باور موارد ذیل را در بر دارد:

الف) خداوند بر همه چیز آگاه است؛ هر حادثه از قبل از خلقت تا بعد از خلقت را خود، خلق می‌کند و از آن آگاهی دارد. هیچ ذره یا حادثه کوچکی بدون اراده او خلق نمی‌شود. پس او از همه حوادث نه تنها خبر دارد که سا زنده حوادث است. در همین رابطه قرآن به حضرت رسول می‌فرماید:« ما رمیت اذ رمیت ولکن ا... رمی» ای رسول حادثه پرتاب تیر از کمان تو به ما مربوط است نه به تو. ما هستیم که آن را پرتاب می‌کنیم. یعنی اراده اصلی این حادثه نزد خدا است.

گربپرانیم تیر آن نه ز ماست

ما کمان و تیر اندازش خداست (۹)

ما رمیت اذ رمیت خوانده‌ای

لیک جسمی در تجزی مانده‌ای (۱۰)

ما رمیت اذ رمیت گفت حق

کار حق بر کارها داده سبق(۱۱)

ب) زمان حال و گذشته و آینده نزد خدا مفهومی ندارد. بشر اسیر مادیت به گذار زمان وابسته است و همه هستی در مقابل خداوند فعلیت مطلق دارد و اوست که فارغ از جنبش ماده و حرکت آن است، پس برای خدا دادن پیام در مورد حوادث، طی کردن زمان را به همراه ندارد و در یک لحظه می‌تواند تمام تاریخ بشر و همه هستی را حتی به اولین پیامبر خود نیز بازگو کند و آیات همه حوادث را انزال نماید.

۲) حوادث به اذن خداوند در عالم ایجاد می‌شود و همه آنها از قبل در لوح محفوظ و علم خداوند ثبت است در دوران بعثت حضرت رسول ( ص) بر اثر تعاملی که ایشان با محیط خود داشتند( و همه آنها نیز به اذن و اراده خداوند بوده است) به وقوع می‌پیوندند.

۳) در لحظاتی خاص از این حوادث ۲۳ ساله دوران بعثت ( نه همه حوادث آن بلکه شاید به درصد خاصی از آن همه حوادث)‌آیاتی از سوی خداوند نازل شده است که تنزیلا رسول آنها را قرائت کرده است.

۴) سیر حوادثی که منجر به ظهور وحی و آیاتی در آن رابطه می‌گردند باعث تغییر ماهیت و کیفیت وحی به صورت تدریجی نمی‌شود بلکه حوادث فقط زمینه تنزیل را فراهم می آورند،‌آیاتی که از قبل در کتاب خدا ثبت شده و منتظر وقوع حادثه‌ برای تنزیل خود بودند.

۵) حوادث خود باعث کامل شدن فرد یا جامعه یا حتی برعکس باعث سقوط یا شکست فرد و جامعه می‌گردند اما آیات به طبع آنها بلندی و پستی نمی‌گیرند اصولا پستی یا بلندی برای آیات بی‌مفهوم است.

۶) بسیاری از آیاتی که در سیر حوادث در دوران حضرت رسول به وجود آمده و باعث نزول آیه یا آیاتی در مورد آنها از سوی خداوند گردیده است فقط در زمان حضرت رسول و مختص او نازل نشده است. وحی خداوند برای بسیاری دیگر از پیامبران در زمانهای بسیار دور نیز به همین شکل و ترتیب نازل شده است خود قرآن در دهها آیه اشاره به این دارد که این سخنان را ما به همه پیامبران و اقوام آنها نیز بیان کرده بودیم. سوره قصص، شعراء ، نمل، انبیاء ، بقره و دهها سوره دیگر در قران این موضوع را بیان می‌نماید و حرف‌هایی که در بسیاری از این حوادث بیان شده، عینا به قومهای موسی، عیسی، سلیمان، داوود و ...نیز بیان شده است.

اگر وحی می‌خواست سیر تکاملی داشته باشد، می‌بایست بسیاری از آن‌ها که در چند هزار سال قبل از رسول انزال شده بود، دیگر تکرار نمی‌شد، اما هزاران نکته و آیه که در زمان پیامبران دیگر گفته شده بود، در وحی قرآنی نیز آورده شده است که داستان زندگی پیامبران که ۱/۲۳ درصد آیات قرآن است از جمله این کلام بیان شده در دوران‌های قبلی است.

اصولا آیاتی که در قرآن در رابطه با امت اسلامی و معاصرین خود پیامبر نازل شده است فقط ۱/۱۱ درصد آیات را به خود اختصاص داده و آیات تربیتی و اخلاقی و فقهی در قرآن نسبت به کل آن فقط ۲/۷ درصد بوده و بقیه آیات به نوعی برای پیامبران گذشته و اقوام آنها نیز نازل شده است.

پیام قرآن فقط برای پیامبر ما نازل نشده است؛ بلکه بر تمام پیامبران از حضرت آدم تا خاتم نازل گردیده و در زمان حضرت رسول کل آن به اتمام رسیده است. این نه به این معنی است که خود وحی سیر تکاملی داشته، بلکه تعدادی از آدمیان توانسته‌اند سیر تعالی را طی کرده و به تکامل و تعالی برای درک پیام خدا دست یابند.

بسیاری دیگر به این تعالی دست نیافتند و قرآن نیز باعث هدایت آنها نگردیده است، حتی رجوع آنها به قرآن باعث گمراهی بیشتر آنها گردیده است. پس این سیر تعالی برای آدمیان از آدم تا خاتم به صورت کامل و همه جانبه نبوده است.

۷) بنابر موارد فوق مفاهیم قرآنی و وحی، ظاهری و باطنی اند نه تاریخی. تدریجی بودن، تاریخی بودن را به همراه نمی‌آورد که لازمه‌ی تاریخی بودن، از بین رفتن یا از کار افتادن آیات نازل شده در سالهای گذشته قرآن است که بدین ترتیب بخش اعظم آیات به آن دچار شده و خاصیت خود را از دست می‌دهند و کلا قرآن کتاب هدایت‌گری نخواهد بود، چون سیر تاریخی ، او را باطل می کند.

۸) اما ظاهر و باطن داشتن آیات قرآن به چه معنی است؟ در پاسخ به این سوال، ائمه اطهار و مفسرین و صاحب نظران،‌نظرات بسیار جامع و مفیدی ارائه کرده‌اند که بعضی از آنها به شرح ذیل است:

الف) ظاهر آیات قرآن یک مفهومی کلامی و اجرایی برای خود دارد که مخصوص همه مسلمین و قبول کنندگان دین اسلام است.

ب) همانطوری که قبلا توضیح داده شد قرآن یک انزال دارد و یک تنزیل؛ یعنی آنکه قرآن از عرش به فرش آمده است. این نزول قرآن از عمق درون هستی به سطح آن یعنی عالم ماده یا ناسوت بر حول یک محور معین و خاصی بوده و پراکندگی و هرج و مرج در این انزال و تنزیل نبوده است.

محوری که قرآن از آن،‌پایین آمده، دارای مراتب بی‌شمار است که به تدریج به عالم ماده وارد می‌شود. قرآن برای پیروان راستینش این موقعیت را ایجاد می‌کند که از این محوری که خود پایین آمده، مومنان را بالا ببرد و همه این مراحل را که خود از آنها پایین آمده، بر عکس برای مومنان، راه صعود و تکامل و تعالی آنها کرده و آنها را با خود از فرش به عرش برگرداند.

ج) این سیری را که مومنان راستین می‌توانند از عالم ماده به عمق عالم هستی و باطن آن انجام دهند در حقیقت همان مراتب سیر و سلوکی است که با قرآن صورت خواهد پذیرفت و غیر از این سیر و سلوک دیگری وجود ندارد.

د) این سیر و سلوک به عمق هستی به عواملی چند وابسته است که به شرح ذیل می‌باشد.

۱) طهارت و پاکی و مومن بودن خود رهرو و سالک،

۲ـ توسل همه جانبه به قرآن و درک و خواندن آن و عمل به دستورات واجب آن،

۳) توسل به ائمه اطهار به عنوان راهنمایان و بلدهای این راه پر مخاطره و پرتنوع،

۴) پاک سازی زندگی فردی از غیر خدا،ژ

۵) ایجاد خانواده و جامعه پاک برای ساختن بستری مناسب برای این صعود.

۶) لزوم بند ۴ و ۵ ایجاب می‌کند مومنان یک واحد پاک و قرآنی برای خود و خانواده‌یشان در کنار یکدیگر تاسیس نمایند که نهایت ایده‌آل آن یک حکومت مناسب قرآنی است اما با نبود این حکومت هم می‌توان جامعه‌ای پاک را بنا نهاد.

از همین روست که پیامبران به ویژه پیامبر اکرم - حضرت محمد (ص) - کتاب بر دست، به تشکیل نظام و جامعه‌ای پاک و عاری از شرک و باطل و کفر و فسق و گناه می‌پرداختند، چرا که این زمینه پاک برای پرواز به عمق هستی، مانند پایگاه پرتاب موشک است. پس ساختن یک جامعه‌ی پاک یکی از اهداف نهضت انبیاء است تا پروازی پاک را برای مومنانشان فراهم آورند.

۷) شناخت دشمن و در راس آن شیطان که دائما به اغوای مومنان از این هدف پاک می‌پردازد و در کنار شیطان، دوست دیرینه‌اش در درون هر فرد یا جامعه، یعنی نفس اماره فردی و جمعی است که مهم‌ترین ویژگی این نفس اماره فردی دوست داشتن دنیا و زینت و لذت کام جویی و قدرت و ثروت و شهرت و ... می‌باشد.

با این توضیحات اکنون بر می‌گردیم به موضوع بحث خود که قرآن یک تنزیل دارد و یک صعود آیاتی که در رابطه با صعود در قرآن است و مربوط به بطن و عمق قرآن می‌شود و آیات متشابه نام دارند،‌آیاتی هستند که اگر کسی در سطح ابتدایی از سیر و سلوک باشد، در تعبیر آن دچار شبهه و احیانا خطا می‌گردد. تعبیر این آیات که حول محور صعود و نزول قرآن از فرش به عرش و بالعکس باید توسط راسخون فی‌العلم صورت پذیرد تا جلوی شبهات آنها گرفته شود. آیات اولیه سوره ال عمران به ویژه آیه ۷ (۱۲)این سوره، پرده از راز آن بر می‌داردو به همین دلیل ما نیازمند به کسانی هستیم که در این صعود با قرآن، حول محور درست حقیقت، تا عرش ما را یاری کرده و از ما دستگیری نمایند. آیات زیادی از قرآن در مورد اطاعت از این افراد سخن به میان آورده و عقیده شیعه که برگرفته از روایات حضرت رسول و آیات قرآن می‌باشد این است که امامان معصوم این مهم را انجام می‌دهند. حدیث ثقلین که مورد تایید شیعه و سنی است لزوم اتحاد کتاب و عترت رسول را تا قیامت بیان نموده است.

۱- مثنوی دفتر پنجم بیت ۲۴۷۸

۲- مثنوی دفتر دوم بیت ۷۹۳

۳- مثنوی دفتر ششم بیت ۲۰۸۳

۴- مثنوی دفتر پنجم بیت ۲۴۳۸

۵- مثنوی، دفتر اول بیت ۳۳۶۳

۶- سوره حدید آیه ۲۴ هر پنج بند در این آیه آمده است

۷- سوره بقره آیه ۲۸۵ دو بند فوق را تائید می‌کند

۸- هفت آیه در قرآن دارد

۹- مثنوی دفتر اول بیت ۶۱۹

۱۰- مثنوی دفتر چهارم بیت ۷۶۳

۱۱- مثنوی دفتر دوم بیت ۱۳۰۷

۱۲- هوالذی انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هن ام الکتاب و آخر متشابهات....

۱۳- مثنوی دفتر ششم ابیات ۴۵۴۱- ۴۵۳۷

۱۴- مثنوی دفتر پنجم بیت ۴۹۰

۱۵- سوره آل عمران آیه ۱۴۴

۱۶- مثنوی دفتر دوم بیت ۳۷۳۶


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.