سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

بررسی سیر تاریخی اخترشناسی


بررسی سیر تاریخی اخترشناسی

این فکر که آسمانها همه تحت تاثیر رفتار انسان یا بلکه رفتار فرمانروایان و دستگاه اداری آنان است جزء لاینکفی از درک چینی ها از عالم به مثابه موجودی جاندار بود خوشی یا ناخوشی یک عضو بر دیگر اعضاء اثر می گذاشت

● علم نجوم چین

این فکر که آسمانها همه تحت تاثیر رفتار انسان یا بلکه رفتار فرمانروایان و دستگاه اداری آنان است جزء لاینکفی از درک چینی ها از عالم به مثابه موجودی جاندار بود . خوشی یا ناخوشی یک عضو بر دیگر اعضاء اثر می گذاشت . همین به دستگاه اداری انگیزه می داد که رصدخانه های نجومی بر پا دارد و اخترشناسی رسمی برای ارصاد آسمانها و ثبت مشاهداتشان بگمارد . ولی نیاز دستگاه اداری به کمک نجومی دلیل دیگری هم داشت و آن این بود که تنظیم درست تقویم را امکانپذیر می ساخت .

ماتئوریچی و همکارانش در حدود سال ۱۶۰۰ م ، اخترشناسی چینی را روی هم رفته دانشی بی مایه و بارها پست تر از اختر شناسی غربی ، گزارش دادند . اما این ناشی از چند سوء تعبیر بود گذشته از این که اصلاً توضیح موضع اجرام آسمانی در چین متفاوت از روش اخترشناسان غربی بود . ظاهراً به ذهن یسوعیان خطور نکرد که آن شیوه نیز می تواند به اندازه این روش معتبر باشد . خنده دار اینکه همان نظام غربی که به نظر ریچی تنها نظام درست بود ، مدتهاست که دور افکنده شده است اما نظام چینی مقبولیت عام یافته است . البته باید افزود نه از این رو که روش چینی به غرب صادر شد – که نشد – بلکه از این رو که در غرب نیز مستقلاً کشف شد و نشان داد که برای ارصادات دقیق به مراتب بهتر است .

چینی ها مانند دیگر تمدنهای اولیه تقویم قمری نیز داشتند ، ولی برای تعیین فصول از تقویم شمسی استفاده می کردند . به هر حال چینی ها از تقویم شمسی – قمری کارایی ، بهره مند بودند . حرکت سیارات از خیلی زود در چین مشاهده شد ومورد توجه قرار گرفت . سیارات عطارد،زهره،مریخ،مشتری و زحل به عناصر پنجگانه منسوب شد ، ولی چینی ها برخلاف یونانیان هرگز نظریه ای پیرامون حرکت سیارات تنظیم نکردند .

چینی ها علاوه بر ارصاد سیارات ، انواع بسیاری از پدیده های نجومی را مشاهده و ثبت کردند . مشاهدات آنان امروزه مورداستفاده فراوان اختر شناسانی است که نیاز دارند رد وقایع ادواری مانند خسوف و کسوف ، ظهور دنباله دارها یا حتی وقایع نادرتری مثل انفجار ستارگان را درگذشته بگیرند . خورشید گرفتگی از روزگاران قدیم ، درچین واجد اهمیت فراوان تلقی می شد.چینی ها لکه های سطح خورشید را مشاهده و ثبت کردند ، ولی لین کار در اروپا به علت اعتقاد به کمال اجرام آسمانی تا قرن هفدهم اجازه نگرفت .

مثال دیگر بی معنی چینی ها در مشاهده در مقایسه با غرب مورد نواها و سوپرنواهاست . اکنون ما می دانیم که این ها ستارگانی هستند که منفجر می شوند و توده های بزرگی از گاز سوزان و درخشان تولید می کنند . ازاین رو شاید در نقطه ای ظاهر شوند که قبلاً هیچ ستاره ای رویت نگشته است و البته به این دلیل که قبلاً کم نورتر از آن بوده اند که به چشم آیند ، نام آنها نوا به معنی جدید نیز ازهمین روست .

● علم نجوم هند

در دوره ودایی هندیها که از قرن پانزدهم پیش از میلاد تا قرن یازدهم میلادی ادامه داشت ، آسمان رصد شد و عالم به سه اقلیم مجزا تقسیم گشت : زمین،فلک کواکب و بهشت . سپس هر یک از اینها دوباره تقسیم بر سه شد . مسیر خورشید احتمالاً به روش چینی ها ارصاد شد یعنی با توجه به اینکه کدام ستارگان در نیمه شب در جنوب قرار دارد و بنابراین در آسمان روبروی خورشید است. ماه نیز رصد شد و تقویم هایی براساس حرکات دوجرمی فلکی تنظیم گشت . ظاهراً دو راه برای شناساییماه تقویمی وجود داشته است ، یکی شمارش از ماه نو تا ماه نو و دیگری از ماه تمام تا ماه تمام . سیارات ظاهراً توجه زیادی برنیانگیخته اند ، اما یک نکته عجیب در مورد آنها وجود دارد . با چشم غیر مسلح ، پنج سیاره درخشان قابل رویت است . ولی هندوها تصور می کردند که دو جسم دیگر به نام های راهو و کتو وجود دارد که مسئول خورشیدگرفتگی هاست .

اخترشناسان هند باستان گویا به خود ستارگان نیز علاقه ای نداشتند . آنان برخلاف یونانیان و چینی ها فهرست هایی از ستارگان تهیه نکردند و ظاهراً به آنها فقط به عنوان راهنمای حرکت خورشید و ماه نگریستند که البته برای تنظیم تقویم به آن احتیاج داشتند و از این رو ستارگان مورد توجه آنان آنهایی بودند که که در امتداد دایره البروج قرارداشتند . این ستارگان را آن ها به ۲۸ ناکساتراس تقسیم کردند که هر یک ۱۳ درجه طول داشت . با این حال به رغم این برخورد سودمندگرایانه آنها چند گروه بندی نجومی را تشخیص دادند و پاره ای اختران درخشان تر را نام نهادند . برای مثال خوشه پروین ،جوزا،دل عقرب،نسرواقع و سماک اعزل . مبادا تصور شود همه اخترشناسی باستانی هند چنین مبهم و بی دقت و همه فکر و ذکر اخترشناسان آن ها محاسبه تقویم بوده است .

همین جا باید تاکید کرد که آنان به کاربرد روش ها و سنجش های عددی در محاسبات فلکی علاقه مند بودند . ابزارهای ارصادی مورد علاقه اخترشناسان هندو همانهایی بود که در سراسر دنیای عتیق به کار می رفت : تیغه ها ، دایره ها و نیم دایره هایی برای یافتن فاصله اجرام فلکی بالای افق و در امتداد دایره البروج ،ذات الحق و ساعت آبی . همچنین آنها از اسطرلاب و ادوات سنگی غول پیکر استفاده می کردند که بعدها از اخترشناسان مسلمان به ارث برده بودند . پس در تکنیک ساخت ادوات ارصاد ، نوابغ بزرگی نبودند . رصدخانه های زیبا و پرآوازه دهلی و جایپور با آلات سنگی که تحت نظارت جای سینگ در قرن ۱۸ ساخته شد فی الواقع از اشتباهات تاریخی بود .

آن ها به اندازه گیری نجومی اروپاییان که با استفاده از تلسکوپ انجام شده بود وقعی ننهادند ، حال آنکه اندازه گیری با تلسکوپ به مراتب دقیق تر از اندازه گیری با ادوات سنگی هرچند بزرگ بود .

● علم نجوم عرب

با تاسیس بیت الحکمه و رصدخانه هایی چند توسط مامون و با ورود متون نجومی یونان زمینه برای رشد جدی اخترشناسی اصیل اسلامی که پیوند تنگاتنگی با ترقیات مسلمانان در ریاضیات داشت آماده شد . در واقع به محض تاسیس بیت الحکمه اخترشناسان دست به کار شدند .

یکی از مهمترین اخترشناسان قرن نهم ابوجعفرمحمدبن موسی خوارزمی بود . او مجموعه ای زیج (جدول نجومی ) از مواضع آتی سیارات و ثوابت فراهم آورد ، این جدول ها که رد اصل جدول های بطلمیوس در آن ها به چشم می خورد نخستین اثر نجومی اسلامی است که تقریباً به تمام باقی مانده است .

یکی دیگر از نخستین اخترشناسان بغداد ، ابوالعباس فرغانی بود که او نیز درباره اسطرلاب نوشت، ولی این بار کتابی اساسی که برتر از نوشته خوارزمی است . همتای فرغانی که بیشتر کارنظریمی کرد تا مشاهده عملی ، اخترشناس و ریاضیدان دیگری بود به نام ثابت بن قره . او در بغداد علاوه بر اینکه مطلبی درباره ساعت آفتابی نوشت ، مطالعه دقیقی در حرکت ظاهری خورشید در آسمان انجام داد و همچنین حرکت ماه در برابر ستارگان را مطالعه کرد و از سوی دیگر به این نتیجه رسید که مسیر خورشید حرکتی دارد که پیش از آن ناشناخته بوده است . این حرکت هم در حرکت تقدیمی اعتدالین تاثیر داشت و هم در زاویه بین مسیر خورشید (دایره البروج) و خط استوای فلکی . ازاین رو به نظر می رسد که دایره البروج می لرزد، به همین دلیل بود که این تاثیر لرزش نام گرفت . تازه دراواخر قرن ۱۶ که ارصاد تازه و دقیق تری به وسیله تیکو براهه در دانمارک انجام گرفت ، کاشف به عمل آمد که لرزشی که ابن قره به دایره البروج نسبت داده بود فقط یک توهم است ...

از میان نخستین اخترشناسان عرب ، بزرگترین آنها ابو عبدالله بتانی بود . او خسوف و کسوف و پدیده های آسمانی دیگری را رصد کرد ، اما شهرت او فی الواقع درگرو کتاب الزیج ( جدول های نجومی ) اوست . انگیزه او برای تالیف آن ، خطاها و اختلافاتی بود که در زیج های دیگر یافته بود . عربستان در قرن نهم علاوه بر اخترشناسی ناب شاهد کاری جدی در زمینه ستاره خوانی نیز بود . در واقع در همین زمان بود که بزرگ ترین عرب مبلغ آن ابو معشر بلخی در بغداد کار می کرد . ابوالمعشر به یک فلک خارجی ( نورالهی ) و هشت فلک اثیری ( آسمان ) و یک فلک تحت القمر در مرکز ( فلک نهم یا فلک خود ما ) باور داشت . اما دلبستگی اصلی ابومعشربه ستاره خوانی بود که تصور او از کیهان نیز در آن نقش داشت. او گفت که همه معارف منشا الهی دارد و هر علم محتوی اندکی وحی است ، و این که سه حوزه نفوذ- الهی ، اثیری و تحت القمری ، تحت تاثیر و عمل یکدیگرند و ستاره خوانی را علمی واقعی می سازند. او خود طالع نماهایی فراهم آورد و شهرتی فراوان یافت ، هم در روزگار خود و هم در اعصار بعد . او را "مدرس اثرات ستارگان به مسلمانان " خوانده اند .

آخرین نماینده بزرگ مکتب نجومی و ریاضی که پس از پی ریزی بغداد در اوایل قرن نهم پدید آمده بود ، دانشمندی ایرانی بود به نام ابوالوفای بوزجانی . او که در درجه اول ریاضیدان بود با نوشتن کتاب کاملی در اخترشناسی از دیدگاه ریاضی از سنت پیروی کرد . ریاضیات او به حل مسائل نجومیش ظرافت و صراحت خاصی داده بود .

ایرانی دیگری که بین سالهای ۹۷۰ و ۱۰۰۰ میلادی در بغداد می زیست ابو سهل کوهی بود . او ارصاد انقلابات تابستانه و زمستانه را در شیراز انجام داد و حرکات ماه و سیارات را نیز رصد کرد . شهرت کوهی ظاهراً به دلیل مهارت وی در ارصاد بوده است ، زیرا بیشترین دقت ممکن در پایان قرن دهم در کار او به چشم می خورد . تقریباً در همین زمان بود که استفاده نبوغ آسای بطلمیوس از معدل مسیر برای توضیح حرکت نامنظم سیارات در مراحل منظم مورد تردید ابن هیثم فیزیکدان بزرگ اسلامی قرار گرفت .

ابن هیثم معتقد بود که یک نکته مهم در حرکت سیارات از چشم بطلمیوس پوشیده مانده است ، و به زعم خود ثابت کرد که نظریه بطلمیوس در مورد حرکت ماه از لحاظ عملی نمی تواند منطبق بر واقعیت باشد . ستاره خوان دیگر دراین عصر ابوریحان بیرونی بود .توجه بیرونی بیشتر به جغرافیای نجومی بود . او از خسوف و کسوف استفاده می کرد و طول جغرافیایی نقاط زمین را به دست آورد ، یا رصدهای نجومی انجام می داد و بعد یک درجه نصف النهار را تعیی می کرد . او که می گویند مسلمانی ثابت قدم بوده است ابزاری نیز برای تعیین اوقات نماز اختراع کرد . در اسلام قرن دوازده در دمشق ریاضیدان و اختر شناسی به نام شرف الدین طوسی شکوفا شد .طوسی امروزه بیشتر به خاطر اختراع " اسطرلای خطی " به یاد می آید که وسیله ساده ای بود،مرکب از یک میل چوبی مدرج با یک شاقول ویک سیمان مضاعف. این وسیله که برای اندازه گیری زوایا به کار می رفت ، اساساً همانند خط نصف النهار روی اسطرلاب عمل می کرد . طوسی خود می گفت که حتی یک تازه کار نیز می تواند آن را در عرض نیم ساعت بسازد و استفاده از آن فوق العاده آسان است .او خود با آن ارتفاع ستارگان را اندازه می گرفت و جهت مکه و قبا را مشخص می کرد . شخصیتی اعجاب انگیزتر ابن رشد بود که در اروپای قرون وسطی به " شارح " شهرت داشت . او در مقام اخترشناسی هم رصد می کرد و هم نظر می داد و از طریق تالیفات خود تاثیری چشمگیر بر اختر شناسی به ویژه در غرب گذاشت . او با شناسایی سه نوع حرکت برای سیارات نظر خود را بر جنبه نظری متمرکز ساخت . او به حرکتی منظم و یکنواخت برای همه اجرام فلکی متحرک معتقد بود و می اندیشید فیزیک چنین اقتضاء می کند . بطروجی نیز که معاصر ابن رشد بود ارسطو باور بزرگی بود . او تعابیر بطلمیوس برای حرکت سیارات را چیزی بیش از ساختارهای ریاضی نمی دانست و مطمئن بود نمی توانند فیزیکی باشد وگرنه با فیزیک ارسطو در تعارض قرار می گیرند.بنابراین او همان پارامترهایی را که بطلمیوس برای اجرام فلکی متحرک مطرح ساخته بود برگرفت و نظریه افلاک متحدالمرکز را به گونه ای جرح و تعدیل کرد که هم پدیده لرزش و هم همه چیزهای دیگر را پاسخگو شد . یکی از نتایج نسبتاً غیرعادی آن حرکتی مارپیچی برای ستارگان بود با این حال مقبول کسان بسیاری افتاد که ارسطو را بیش از بطلمیوس می پسندیدند . در قرون ۱۳ و ۱۴ دیگر از قله اخترشناسی عرب گذشته و در سراشیب آنیم که سرانجام در دهه ۱۴۴۰ میلادی به فرجام خود رسید . درواقع قرن ۱۳و۱۴ به افت میان دو موج می ماند . در هیچ یک از این دو قرن ، چهره برجسته ای در اختر شناسی عرب پدید نیامد . فقط در پایان سده ۱۴ و نخستین نیمه سده ۱۵ بود که فعالیت نجومی ، تنها برای مدت کوناهی از سرگرفته شد ، این بار در نزدیکی سمرقند و حول شخصیت فرمانروای بزرگی به نام الغ بیگ . الغ بیگ در سال ۱۴۲۰ اقدام به تاسیس موسسه ای برای تحصیلات عالی کرد که مدرسه نام گرفت و اختر شناسی را در راس دروس خود قرار داد . چهارسال بعد او یک رصدخانه ای ساخت با سدس غول آسایی که بزرگ ترین آلت نجومی در نوع خود در جهان بود .سدس برای ارصاد عبور نصف النهاری خورشید و ماه و سیاراتی به کار می رفت که تغییر مواضعشان ، همچنین طول دقیق سال و کمیت های نجومی مهمی مانند زاویه بین مسیر خورشید و استوای فلکی را رصدخانه باید ثبت می کرد . رصدخانه البته ابزارهای دیگری نیزداشت ازجمله یک ذات الحق و یک اسطرلاب . رصدخانه برای خود زیجی نیز فراهم کرد که گاهی زیج الغ بیگ نامیده می شد و گاهی زیج گورکانی ( گورکان عنوانی بود که الغ بیگ به کار می برد . ) مدیر رصدخانه الغ بیگ غیاث الدین کاشانی بود . و شاید کار او بود که باعث شد زیج گورکانی دارای جدول هایی چنان عالی گردد . رصدخانه در قرن ۱۶ به دست متعصبان مذهبی با خاک یکسان شد و تا روزگار ما از جهانیان پنهان ماند .

● علم نجوم از رنسانس تا انقلاب علمی

تقریباً به یقین مهم ترین تغییری که علم در عصر رنسانس به خود دید در زمینه نظرات مربوط به عالم بود. نظری که در پایان قرن ۱۶ بر نظرات دیگر چیره بود نشان از انقلابی داشت که در بینش ها رخ داده بود. این انقلاب نه تنها در اخترشناسی کارگر افتاده بود ، بلکه فلسفه و مذهب را نیز در وقت خود عمیقاً تکان می داد. اما این انقلاب در نیمه دوم قرن ۱۶ رخ داد .پیش از آن اخترشناسی به کندی پالوده می شد و انسجام می یافت.ولی فکر تازه ای مطرح نبود.هر چند در قرن ۱۵ نیکولاس نظراتی نسبتاً انقلابی مطرح ساخت. او معتقد بود که زمین حرکت دارد و لی حرکت آن ظاهری و فاقد مدار است .درعین حال نیکولاس به طور جدی مطرح ساخت که زمین ، تنها مکان مسکون در عالم نیست . استدلالهای او برای به کرسی نشاندن نظراتش فلسفی بودند و به زبان مذهب بیان می شدند ، با این حال نفوذ خود را داشتند .

تعابیر خیالی نیکولاس طبعاً مورد پذیرش اکثریت اختر شناسان قرار نگرفت . یکی از معاصران جوان تر نیکولاس ، گیورک پوئرباخ بود . او نجوم مجسطی را پیراسته تر کرد ، جدول هایی برای خسوف و کسوف و حرکت خورشید فراهم آورد و کتابی درسی پیرلمون اخترشناسی بطلمیوس تالیف کرد . وی در کار نجومیش پیرو سنت بود . ولی تکرر کار پوئر باخ به معنی بی ارزش بودن آن نبود . نارسایی های نظریات بطلمیوس در مورد حرکت سیارات را فقط از این راه می شد تشخیص داد و رفع کرد . ولی مرگ پوئرباخ در ۳۸ سالگی کار او را نابهنگام پایان داد و اگر به همت شاگردش مولر(رجیومونتانوس) نبود بازبینی تمام عیار هیئت بطلمیوس نیمه کاره می ماند . ورود کاردینال بساریون نماینده پاپ به وین آن دو را به مطالعه عمیق مجسطی برانگیخت زیرا بساریون کوشش داشت مولفان کهن یونان را در معرض توجه جامعه روشنفکران قرار دهد.رجیومونتانوس در رکاب بساریون ماند . هم تدریس کرد، هم برمتون نجومی کهن دیگر شرح نوشت و هم درباره پاره ای مسائل فنی محاسبه مواضع آتی سیارات قلم زد .او دنباله دار هالی را رصد کرده بود .

نقد کار بطلمیوس در مورد ماه در چکیده بیش از پیش عیان ساخت که جایی از نظریه بطلمیوس می لنگد . از این رو نقش مهمی در هموار کردن راه برای انقلاب بزرگ قرن ۱۶ در اختر شناسی بازی کرد ، انقلابی که پیوتندی نا گسستنی با نام کپرنیک داشت او به اختر شناسی علاقه پیدا کرد مسئله نجومی که او در کار بررسیش بود بر اساس نظریات هندسی مطروحه در مجسطی درباره حرکت اجرام می شد مواضع آتی آنها را محاسبه کرد ، ولی با رصد های انجام گرفته در طول قرون آشکار شده بود که اصل نظریه بطلمیوس به اصلاحاتی نیاز دارد . کپرنیک می دانست که برخی از فلاسفه یونان ادعا کرده بودند زمین حرکت می کند و به نظرش می رسید که نظر درست تر ، با احتساب حرکت مطلق ، می تواند این باشد که خورشید در مرکز عالم و زمین سیاره ای همانند سیاره های دیگر در مدار خورشید است انگیزه کپرنیک در اتخاذ این نظر انقلابی اساساً علمی بود .

کپرنیک در کتاب خویش حرکت انتقالی کرات آسمانی می نویسد:" آرمیده در میان همه چیز ، خورشید است . زیرا در این زیباترین معبد ، کیست که این چراغ را در نقطه ای دیگر یا بهتری قرار دهد که از آن نقطه بتواند همه چیز را همزمان روشنی بخشد ؟ زیرا نابجا نیست که خورشید را کسانی فانوس عالم می خوانند ، کسانی مغز آن ،و کسانی دیگر فرمانروای آن .کپرنیک نخست نظراتش را در متنی با عنوان گفتار کوتاه به طور خصوصی در معرض توجه دوستانش قرار داد . این نوشته ها چنان با استقبال روبرو شد که به صورت یک سخنرانی در باغ واتیکان به سمع پاپ و گروهی از کاردینال هایش رسید محرک برانگیزنده تر در بهار سال ۱۵۳۹ در شخص رتیکوس فراهم آمد که استاد ریاضیات در دانشگاه ویتنبرگ بود . کپرنیک و رتیکوس با هم نظریه جدید را مطالعه کردند و در عرض چند ماه ، رتیکوس آنقدر از آن دستگیرش شد که بتواند رساله کوتاهش ناراتیوپریما را در سال ۱۵۴۰ به رشته تحریر درآورد این رساله فقط به حرکت زمین می پرداخت رتیکوس کار را به دوست ناشرش جان پتریوس در نورمبرگ محول کرد که خود نیز به چاپ آن علاقه مند بود . او نظارت فنی بر کار را به یک روحانی لوتری به نام آندریاس ازیاندر واگذار کرد و این عواقب غیر منتظره ای داشت . ازیاندر پیرو نظری بود که ژان بوریدان ، دو قرن پیش بیان داشته بود: "برای منجمان کافی است راهی برای نجات پدیده ها بیابند ، چه واقعیت داشته باشد چه نه ." ازیاندر برخود فرض دید که این باور را در پیشگفتاری بی امضاء بیان دارد . او به نویسنده نیز چیزی نگفت . چنین بود که خوانندگان حرکت انتقالی کرات آسمانی اندیشیدند آنچه می خواند تصویر واقعی از عالم نیست بلکه محاسبه ای موافق مشاهدات است .

بسیاری گمان کردند این نظر کپرنیک است ، گرچه ظاهراً گروهی نیز پنداشتند نویسنده فقط برای پیشگیری از مخالفت مذهبی آن را درج کرده است . از بسیاری جهات لوتر حق داشت . نظریه کپرنیک نجوم را وارونه کرد ، اما از جهتی ،این باید مدت ها پیش تر رخ می داد ،چنانکه در قرن ۱۷ آشکار می شد . ولی نگرانی لوتر مسئله دیگری را نیز به ذهن آورد که جدی تر از مسئله تعبیر تحت اللفظی کتاب مقدس بود : به زیر افتادن انسان و زمین از مرکز عالم به جایی که هیچ اهمیت خاصی نداشت . دیگر انسان در مکانی نبود که برازنده سرشت یگانه اش به منزله صورت خدا باشد ودر مرکز همه چیز به سر برد . اینک انسان به سیاره ای مثل سیارات دیگر تبعید شده بود . اینها در وقت خود بیشترین تاٌثیر را بر برداشت انسان از خویشتن و جایگاهش در خلقت می نهادند .نظریه کپرنیک فرآورده نمونه تفکر عصر رنسانس و شاید رفیع ترین قله آن بود. این نظریه نشان می داد که چگونه با دل بریدن از نظرات پیش ساخته و تعالیم پذیرفته ، می توان به ترکیب جدیدی دست یافت و شناخت کاملاً تازه ای از طبیعت پیدا کرد.

تغییر مسیر کپرنیک ، مانند تغییر مسیر وسالیوس که ساختمان بدن انسان او در همان سالی بیرون آمد که حرکت انتقالی انتشار یافت ، شناخت انسان از خویشتن را دگرگون کرد . افزون بر این ،نحوه پیگیری علم توسط انسان را نیز دگرگون کرد . دیگر او هیچ مرجعی را برتر از مشاهده نمی نهاد . خود می شکافت و جلو می رفت و هر فرضیه جدیدی را با سنگ تجربه محک می زد . این روشی بود که نتایجی شگفت انگیز به بار می آورد ، چنان که قرون بعد نشان می داد.

منابع :

۱.تاریخ علم کمبریج ،نویسنده کالین ا.رنان ، ترجمه حسن افشار

۲.تاریخ علم ، علم قدیم تا پایان دوره طلایی یونان ، تالیف جورج سارتون ، ترجمه احمد آرام

گردآورنده : لادن کارده


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.